اللهم العن ابن مرجانه
دوستی داشتیم که حاضر جواب بود. یکی از دوستان که با او صمیمیتر بود، گفت: «ما را که سر دعاهایت فراموش نمیکنی؟» جواب داد: «هرگز! شما را به طور خاص یاد میکنم» بچهها که میدانستند حرف او خالی از مزاح نیست، پرسیدند: «حالا چه مواقعی بیشتر به فکر ما هستی؟» گفت: «در زیارت عاشورا. آنجا که آمده است، اللهم العن ابن مرجانه».
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۱۹۲
آش با جاش
در منطقه و موقعیت ما آتش عراق سنگین بود، خصوصاً خمپاره. بچهها عصبانی شدند. چند شب از این ماجرا نگذشته بود، که دو سه نفر از برادران، داوطلبانه رفتند سراغ عراقیها و صبح با چند قبضه خمپارهانداز برگشتند. پرسیدم: «اینها دیگر چیه؟»
گفتند: «آش با جایش! پلو بدون ریگه که نمیشه».
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۱۳۳
اتوشویی کجاست؟
لحظهای آتشبازی قطع نمیشد. از زمین و آسمان مثل نقل و نبات گلوله میبارید، فرصت نفسکشیدن نبود. هرکس هرکجا میتوانست پناه میگرفت، ولو به اینکه خودش را روی زمین بیندازد و سرش را میان دو دست پنهان کند.
آنوقت توی این محاصره و شدت وحدت آتش، موج گلولهی توپی، هردومان را به سویی پرت کرد. به خودم آمدم و میخواستم بگویم، آخر مرد حسابی آنجا چهکار میکردی که او زودتر از من پرسید: «برادر اتوشویی کجاست؟» و من با تعجب گفتم: «اتوشویی؟» سرش را به معنای آره تکان داد. خوب نگاهش کردم؛ احتمالاً موجی بود. پست امداد را نشانش دادم که آنجاست، برو آنجا.
منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۲ صفحه ی ۲۲۵
برای سماورهای خودتان
بچهها با صدای بلند صلوات میفرستادند و او می گفت: «نشد، این صلوات به درد خودتون میخوره» نفرات جلوتر که اصل حرفهای او را میشنیدند و میخندیدند، چون او میگفت: «برای سماورای خودتون و خانوادهاتون یه قوری چایی دم کنید» ولی بچههای ردیفهای آخر فکر میکردند که او برای سلامتی آنها صلوات میگیرد و پشت سر هم میگفت: « نشد، مگه روزه هستید» و بچهها بلندتر صلوات میفرستادند. بعد از کلی صلوات فرستادن، تازه به همه گفت که چه چیزی میگفته و آنها چه چیزی میشنیدند و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخطبعی ها جلد ۱ صفحه ی ۱۲۱
بوش آمد
در جبهه اوضاع سیاسی دنیا را نقد و بررسی میکردیم. نوبت به آمریکا رسید و ریاست جمهوری آن وقت. بعضی میگفتند: «حرف خودشان را به کرسی نشاندند و با این همه مفسده که در عالم ایجاد میکنند، همچنان قبلهی آمال ملحدین هستند!»
دوستی میگفت: «من موافق نیستم، این حرفها هم نیست. ریگان را ببینید. در دوره ریاست جمهوریاش گند زد. آنقدر خرابکاری کرد تا بالاخره بوش (بویش) آمد. حالا شما فکر میکنید، مردم بوش (بویش) را چهقدر تحمل میکنند؟ قطعاً اگر شامهشان معیوب نباشد، چهار سال!
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۱۸
بروید دنبال کارتان
هوا خیلی سرد بود. از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرماندهی گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن فرمانده.» گفت: «احسنت، احسنت. معلوم میشود هیچ کدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم!»
منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۵۲
برای سلامتی خدا صلوات
بچهها، حسین عاشق صدایش میکردند. خودش میگفت: «من عاشق خمینیام.» راه به راه دستور صلوات میداد. همهمان دوستش داشتیم. سر نترسی داشت و مشتری پر و پا قرص جبهه بود. خیلی هوای بچههای کم سن و سال ر ا داشت، از هیچ کاری هم رو گردان نبود. تکیه کلامش هم این بود: «برای سلامتی خدا صلوات» ما میماندیم که باید صلوات بفرستیم یا نه… در ادامه خودش میگفت: «به مولا حرف نداره، خیلی آقاست. همهی برنامههایش رو حسابه.»
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۲ صفحه ی ۲۱۸
با این بار …
پس از پرسیدن اسم و آدرس و شغل، نوبت به مدت حضور در جبهه، یا به اصطلاح «سابقهی مبارزاتی» میرسید.
وقتی کسی از بچههای قدیمی جبهه، یا به قول بسیجیها «یل جبهه» میپرسید که شما چند بار به جبهه آمدید، آنها پاسخ میدادند: «با این بار، بار اولم است» و هر دو میخندیدند و شخص میفهمید این سؤال جواب ندارد. باید بود و دید و رسید.
منبع :کتاب فر هنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۱ صفحه ی ۶۰
با یک صلوات در اختیار دشمن
از خستگی تلوتلو میخوردیم، شوخی نبود، بیش از هفت، هشت ساعت راه رفته بودیم. آن هم روی صخرهها و ارتفاعات. موقع برگشتن وقتی که بچهها نه نای حرف زدن داشتند و نه پای رفتن، سرگروهمان گفت: «برادرا با یک صلوات در اختیار خودشان.»
همه خندهشان گرفته بود، چون دیگر برای کسی اختیاری و توانی نمانده بود. یکی از بچهها گفت: «برادر! اگر در محاصرهی دشمن بودیم چه میگفتی؟» و او که در حاضر جوابی کم نمیآورد، پاسخ داد: «هیچی، میگفتم: برادرا با یک صلوات در اختیار دشمن!»
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبی ها جلد ۱ صفحه ی ۷۲
برای سلامتی خودتان و خانوادتان…
همه آماده بودند تا مربی بیاید و درس تخریب را شروع کند. برای اینکه بچهها سر حال بیایند و آمادگی شنیدن مطالب درسی را داشته باشند، یکی از برادران از میان جمع برخاست و گفت: «برادرا! برای سلامتی خودتان و خانوادتان… به دکتر مراجعه کنید.» (به جای صلوات)
یکی دیگر گفت: «برای سلامتی خودتان و خانوادتان… ورزش کنید» و این شروع رجزخوانی نیروها قبل از درس شد.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخطبعی ها جلد ۱ صفحه ی ۱۱۱
بیش از ۵۰ کیلو ممنوع
در اوج باران تیر و ترکش، بعضی از این نیروها سعیشان بر این بود تا بگویند قضیه اینقدرها هم سخت نیست و شبها دور هم جمع میشدند و روی برانکاردها عبارتنویسی میکردند. یکبار که با یکی از امدادگرها، برانکارد لوله شدهای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشممان به عبارت «حمل بار بیش از ۵۰ کیلو ممنوع» افتاد.
از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود. یک نگاه به او میکردیم، یک نگاه به عبارت داخل برانکارد. نه میتوانستیم بخندیم، نه میتوانستیم او را از جایش حرکت بدهیم. بندهی خدا هاج و واج مانده بود که چه بگوید. بالاخره حرکت کردیم و در راه کمی میآمدیم و کمی هم میخندیدیم. افراد شوخ طبع، دست از برانکارد خون آلود حمل مجروح هم برنداشته بودند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۱ صفحه ی ۶۸
اشتراک گذاری این صفحه در :

عادت به مطالعه
۱۴۰۴/۰۱/۲۱
نکات ضروری در دوست داشتن همسر
۱۴۰۴/۰۱/۲۰
مدت زمان شیردهی نوزاد
۱۴۰۴/۰۱/۱۹
هم کفو بودن در ازدواج
۱۴۰۴/۰۱/۱۸
از زندگی تا شهادت سید حسن نصرالله
۱۴۰۳/۰۹/۱۲
مفهوم «کوثر» در قرآن و ارتباط آن با شخصیت حضرت زهرا (س) چیست؟
۱۴۰۳/۰۸/۳۰
رعایت حریم خصوصی دیگران در قرآن، احادیث و آثار امام
۱۴۰۳/۰۸/۱۶