کلید موفقیت‌ در دست‌های ‌توست‌

كليد موفقيت‌ در دست‌هاي ‌توست‌

بررسی تاثیر همایش‌های مثبت‌اندیشی بر اندیشه مردم
قرار است یک دقیقه در خود بیندیشیم. قرار است کمی و کاستی‌‌‌های زندگی‌مان را با خواندن این کتاب رفع کنیم! به نظرتان نکته جالبی نیست؟ این‌که ما پس از گذشتن از بالا و پایین زندگی و انتقادها و پیشنهادها راجع به خودمان، در این یک دقیقه کسی دیگر شویم
می‌خواهیم راهی برای صمیمیت، نفوذ و تاثیرگذاری مطلوب بیابیم. کتابی که توانگری و راه و رسم یک زندگی سرشار از توفیق را می‌خواهد، به ما بیاموزد! همایش‌‌‌هایی که اول تا آخر همایش از تو می‌خواهند بخندی و شاد باشی و با شنیدن کلمه موفقیت دست بزنی. همایش‌‌‌هایی که می‌گویند تو امروز برای یک زندگی جدید متولد شدی؛ اما گاه احساس می‌کنی جشن تولد موفقیت است. صحبت‌‌‌های زیبا و دلنشینی است، کم نیستند کتاب‌‌‌هایی که بسیاری از جملات بالا را در آنها می‌خوانید. کم نیستند کتاب‌ها و همایش‌‌‌هایی که بال و پر می‌دهند؛ اما قدرت پرواز نه. شاید منظور کتاب‌ها این است که سال‌ها باید طول بکشد تا دارای توانایی پرواز شوی؛ اما تو آنقدر هوایی شد‌‌‌ه‌ای که فقط پرواز و موفق شدن در این پرواز را حق خود می‌دانی.
راستی تکلیف ما با این همه کتاب‌‌‌‌های موفقیت که در بازار موجود است، چیست؟ تکلیف ما با این همه تبلیغاتی که برای سمینار‌‌‌های موفقیت در روزنامه‌ها و مجلات چاپ می‌شود، چیست؟ کدام را باور کنیم؟ تکلیف ما چیست با این همه روش‌‌‌‌های درست و غلط؟ نکند ما اشتباه می‌کنیم. نکند نمی‌دانیم راه موفقیت چیست که در فامیل معروف شده‌ایم که کتابخانه‌مان پر از این کتاب‌هاست و بیشتر وقتمان در این سمینارها سپری می‌شود.
راستی وقتی فامیل و دوستانم از من می‌خواهند یک کتاب خوب از این دست کتاب‌ها را معرفی کنم، چه بگویم؟ می‌گویم…
راستی شما در کجای راه دستیابی به موفقیت قدم می‌زنید؟ شما در کجای این کتاب‌ها و سمینارهای موفقیت شعار می‌دهید؟ آیا فکر نمی‌کنید درد‌‌‌های مشترک انسان‌ها و نیاز آنها به یک آرامش، نقش کتاب‌‌‌های موفقیت را پررنگ‌تر کرده است.
آیا فکر نمی‌کنید خرید مقوله امیدواری از دست هرکس درست نیست؟ آیا شما نیز در ماراتن زندگی، در انتظار یک زندگی آرام و پرشکوهید؟ آیا راه دستیابی به زندگی آرام و پرشکوه را گم کرده‌اید؟
دکتر دلبر نیروشک، روان‌شناس که چندی پیش به بررسی تعدادی از این همایش‌ها و سمینارها پرداخته است، می‌گوید: مخاطبان احساس می‌کنند مربیان آموزش، حرف جدیدی برای زدن ندارند و مواردی که سر این کلاس‌ها عنوان می‌شود، تکراری شده است. می‌توان گفت به نظر می‌رسد مربیان آموزش از عواقب رفتار خویش آگاه نیستند. فردی که بیمار و نیازمند به کمک است یا مشکلی با خانواده دارد، یا به هر دلیلی درمانده است، وقتی به یک مربی آموزشی مراجعه می‌کند، به اعتبار و سمت و اطلاعات آن فرد اطمینان می‌کند تا شاید این فرد به عنوان یک متخصص بتواند کمکش کند.
وی ادامه می‌دهد: یک سوال پیش می‌آید. این‌ که آیا چنین فردی، تجربه و اطلاعات کافی برای برگزاری این قبیل سمینارها دارد؟ خیلی از موارد دیده شده است که برگزارکنندگان این سمینارها، اطلاعات و رشته دانشگاهی‌شان با هم مرتبط نیست. در این زمان به جای این‌که حال فرد مورد نظر رو به بهبود رود، به نوعی بدتر هم می‌شود.
یک نکته را هم باید مدنظر داشته باشیم، این‌که همایش با یک کارگاه آموزشی تفاوت دارد. در کارگاه آموزشی افراد تمرین داده می‌شوند. مردم به صرف یک سخنرانی، سر این کلاس‌ها حاضر نمی‌شوند. می‌آیند تا نیاز‌‌‌‌های خود را بشناسند و تجربه جدید کسب کنند.
یکی دو جوان دور هم جمع هستند و با صدای بلند می‌خندند. یکی با مسخره‌بازی، حرف‌‌‌‌های سمینار را تکرار می‌کند و می‌خندد. آن یکی ابرو در هم گره کرده و به دوستش نگاه می‌کند و هرچه دوستش سعی دارد او را بخنداند، فاید‌‌‌ه‌ای ندارد. او معتقد است وقتش هدر شده است و به دوستش می‌گوید تو که می‌دانستی من از این کتاب‌ها زیاد خوانده‌ام و این کتاب‌ها را زیرورو کرده‌ام، این سمینارها چه سودی برایم دارند؟
دکتر نیروشک نیز با اشاره به این‌که متقاضیان همایش‌ها کاهش یافته است، می‌گوید: مربیان آموزش بهتر است یک ارزیابی از خود انجام دهند. اتفاقی که در حال رخ دادن است، این مساله را نشان می‌دهد که مردم به نوعی به افراد تحصیلکرده بی‌اعتماد شده‌اند. این موضوع نه‌تنها افراد مورد نیاز را تهدید می‌کند؛ بلکه خطری است برای تمام افراد و وقتی که مشکلی پیش بیاید، شخص به نوعی ترجیح می‌دهد خودش مشکل را حل کند؛ در حالی که این موقعیت برای او کمک‌کننده نیست.
این روان‌شناس خاطرنشان می‌کند: در سمینارها ابتدا در بعضی افراد، احساس خوبی ایجاد می‌شود، مثل این‌که در زمان سردرد مسکن مصرف می‌کنیم، سردردمان خوب می‌شود؛ اما نکته مهم این است که عوامل ایجادکننده سردرد شناسایی نشده‌اند. در واقع در این سمینارها به نوعی در سطح صحبت می‌شود، وارد عمق مساله نمی‌شوند و هنوز فرد نمی‌داند عوامل ایجادکننده این احساس جدید چه بوده است، در نتیجه او نمی‌آموزد که چگونه به خود کمک کند.
به گفته وی، خیلی از افرادی که آموزش می‌دهند، میان مردم نیستند؛ یعنی مشکلات واقعی را نمی‌شناسند، جامعه را نمی‌شناسند و با فرهنگ بومی غریبه هستند. کمتر دیده شده که این سمینارها و همایش‌ها در مناطق پایین شهر برگزار شود. این سمینارها به بازار کار تبدیل شده‌اند، نه به منظور رشد و ارتقای سطح آگاهی مردم. به مسوولیت‌پذیری در این همایش‌ها کمتر توجه می‌شود و فقط یک نوع وابستگی روانی میان مربی و مخاطب ایجاد می‌شود.
دکتر نیروشک اضافه می‌کند: در واقع در این همایش‌ها بحث عرضه و تقاضاست. مردم نیاز دارند، پس مربی نیاز او را برطرف می‌کند، بدون در نظر گرفتن مسوولیت‌پذیری جمعی. در خیلی از مواقع، مربی از عواقب کار خود مطلع نیست و فقط به صرف آموزش انجام وظیفه می‌کند. بعضی اوقات فن بیان مربی است که شخص را مات و مبهوت می‌کند، نه اطلاعات او.
وی می‌گوید: من معتقدم باید کار را به متخصصان تحویل داد. به طور مثال خیلی از اوقات حتی در آموزش‌‌‌‌های سازمانی نیز افراد ادعا می‌کنند که مربی روان‌شناسی صنعتی و سازمانی هستند؛ در حالی که هیچ اطلاعاتی در مورد روان‌شناسی صنعتی و سازمانی و ساختار سازمان ندارند. مدیر یا سازمان نیز به او اعتماد می‌کند و هزینه‌ای را متقبل می‌شود؛ اما نتیجه‌ای نمی‌گیرد. این مساله سبب می‌شود در آینده، مدیران به نظام آموزشی بی‌اعتماد شوند. در بعضی مواقع وقتی یک فرد به مشاور مراجعه می‌کند، آن مشاور یا مربی آموزشی بهتر است بداند این شخص در موقعیت فعلی دچار چه مشکلاتی است و چه خطراتی او را تهدید می‌کند تا او مهارت‌‌‌‌های لازم را برای مراقبت از خود بیاموزد.
وی می‌گوید: جنبه دیگری که این سمینارها دارند، تکرار مکررات است. برگزارکنندگان این سمینارها متوجه شده‌اند که تعداد متقاضیان در حال پایین آمدن است؛ این دلیل بر وجود رقبا نیست. خیلی‌ها تصور می‌کنند که رقابت کار زیاد است؛ در حالی که خود مربی دیگر مطلبی مفید برای ارائه ندارد. متاسفانه به همین دلیل اثرات مثبتش خیلی کوتاه‌مدت و اثرات سوء آن خیلی درازمدت است. در خیلی از موارد نتایج کار قابل ارزیابی و پیگیری نیست. هیچ بازبینی‌ای روی عواقب این کلاس‌ها و سمینارها صورت نمی‌گیرد. خیلی از افراد درباره موفقیت کار می‌کنند و تا چشم کار می‌کند کتاب، نوار و سی‌دی موجود است. برخی مربیان آموزشی هنوز به تقدس جایگاه خود اشراف ندارند و در خیلی از موارد، ناآگاهانه از این جایگاه سوءاستفاده می‌کنند. شناخت و حضور ذهن، ۲ ابزار کمکی برای یک مربی است.تقویت انگیزه در افراد
دکتر نیروشک عنوان می‌کند: این کتاب‌ها می‌تواند یک حرکت اولیه ایجاد کند؛ اما فردی که ابتدا به ساکن بی‌انگیزه است، سراغ این کتاب‌ها نمی‌رود. او در این همایش‌ها می‌تواند بیاموزد که انگیزه یابد و از کتاب به عنوان یک ابزار کمکی استفاده کند. می‌توان گفت نقش همایش و آموزش کلیدی است. آن کتاب‌‌‌‌هایی مفید است که واقعی باشند و حداقل پذیرش شخص را در شرایط فعلی افزایش دهد. چه بهتر از کتاب‌‌‌‌هایی استفاده شود که خودآموز باشد تا با انجام تمرین‌‌‌‌های آن، فرد تجربه جدید کسب کند.
وی می‌گوید: سمینارها می‌توانند انگیزه‌دهنده باشند و به عنوان اولین گام، شخص را به سمت رشد هدایت کند. خیلی از ما، به خاطر ترس‌هایمان سراغ علایق و آرزوهایمان نمی‌رویم. در خیلی از همایش‌ها از جمله «تو می‌توانی» و یا «تو خواهی توانست» استفاده می‌شود که بهتر است در کنار آن از راهکارها و شیوه رسیدن به توانمندی صحبت شود. توانستن را باید برای فرد تعریف کرد.
وی تاکید می‌کند: یک نکته را مدنظر داشته باشیم «تو می‌توانی» با این که «تو باید بتوانی» فرق می‌کند. زمانی که شخص «باید بتوانم» را می‌شنود، عقب‌نشینی می‌کند. یک احساس ناامیدی و ناتوانی در فرد ایجاد می‌شود؛ زیرا او شروع به مقایسه خود با فرد مربی می‌کند که این مقایسه برای هریک از مخاطبان نتایج متفاوتی به بار می‌آورد. چیزی که مربی می‌داند و مخاطب نمی‌داند، مهارت است که می‌تواند به او بیاموزد. چیزی که مربی نمی‌داند و مخاطب می‌داند، مشکلات است که اگر در آموزش به آن اشاره شود، می‌تواند هم در خانواده و هم در محیط کار کمک‌کننده باشد.
این کارشناس می‌گوید: شخصی که در همایش شرکت می‌کند، به چند حالت حضور پیدا می‌کند: ۱ الان به مشکل برخورده است و می‌خواهد مشکلش را حل کند.
2 بی‌انگیزه است.۳ پدر یا مادرش او را به این همایش تشویق کرده‌اند. ۴ به سفارش دوست و آشنا شرکت کرده است. خیلی از مواقع همایش‌ها فقط پاتوق می‌شود و لاغیر.
وی خاطرنشان می‌کند: در حال حاضر ما نمی‌توانیم این سمینارها را از جامعه حذف کنیم. افرادی هستند که اعتبار و نقش سازنده این سمینارها و ترجمه کتاب‌ها را تخریب کرده‌اند. این مربیان حق یادگیری را از مردم خود گرفته‌اند و اجازه تجربه نمی‌دهند؛ بلکه فقط یک وابستگی روانی ایجاد می‌کنند. ما می‌توانیم با آگاه‌سازی و بالا بردن قدرت انتخاب، لبخند رضایت را به مخاطبان واقعی بنشانیم.ضرورت نظارت‌
مسعود آبیار، روان‌شناس بالینی نیز در این‌باره می‌گوید: همه این جلسات، سمینارها و کتاب‌ها با یک چوب قابل راندن نیستند. من اعتقاد به تفکیک بین اینها دارم، چون بعضی از اینها مبتنی بر علم روان‌شناسی، علم انگیزه‌سازی شخصی است. توسط فرد متخصصی که در این زمینه آموزش دیده و جنبه‌‌‌های مختلفش را نگاه می‌کند، انجام می‌شود. طبیعتا زمانی باید به این افراد اعتماد کنیم که بدانیم آنان چقدر سابقه کاری و تجربه بالینی دارند و در این زمینه علم کافی اندوخته‌اند.
این روان‌شناس با اشاره به این نکته که سازمان ملی بهداشت روان در همه جای دنیا دایر است و بر این‌گونه برنامه‌ها نظارت دارد، اما با وجود شکل‌گیری نظام روان‌شناسی در ایران سازمانی که بر نهاد‌‌‌های نظارتی خودبنیاد نظارت کند، شکل نگرفته است، می‌گوید: پرسشی که مطرح است این است که جایی برای این سمینارها مجوز صادر می‌شود. این مجوزها چقدر از نظر علمی بررسی می‌شود و از سوی چه کسانی؟ آیا فردی که این بررسی را انجام می‌دهد، علم کافی به این موضوع دارد؟ خودش متخصص است یا نه؟ بحث این است که بهتر است این کار سپرده شود به دست اهل فن، نظام روان‌شناسی بیاید بخشی را به این موضوع اختصاص دهد تا میزان دانش و آگاهی لازم افراد محک زده شود.
سوال این است که چرا چنین موضوعی در حال رخ دادن است؟ و علت این‌که افراد سراغ این سمینارها می‌روند، چیست؟
وی با طرح پرسش فوق و با بیان این امر که مردم ما به امید نیاز دارند، می‌گوید: در حال حاضر جو امیدوارکنند‌‌‌‌ه‌ای برای مردم نیست. مشکلاتی که جوان ما در حال حاضر دارد، مسائلی از جمله بیکاری، مسکن و گرانی است. جوان ما هم‌اکنون راهکاری واقع‌بینانه نمی‌خواهد تا با مسائل کنار بیاید، بلکه خیلی از اوقات نیاز دارد تا امور غیرواقع‌بینانه‌ای را برایش توضیح دهند و بگویند تا کمی امیدوارکننده به زندگی نگاه کند. بعضی از این سمینارها چند ساعتی افراد را شاداب می‌کند و درست حکم موادمخدر را دارد. علت این امر این است که جامعه ما به امید نیاز دارد. بخشی از این رسالت بزرگ به عهده رسانه‌هاست، زمانی که رسانه‌ها برای افراد فضای امیدوارکننده‌ای فراهم کنند، نیازی نیست که ما از دست هر فردی نسخه موفقیت و امید را دریافت کنیم. افراد متخصص جامعه باید برنامه‌ساز باشند. اگر این امور تخصصی‌تر شود و به هر فردی مجوز این کار داده نشود، این بازار آشفته سر و سامان خواهد گرفت.
وی ادامه می‌دهد: من معتقدم مراجعه مردم به این سمینارها نشان‌دهنده یک نیاز اجتماعی است. اگر من بگویم که به فلان سمینار نروید، افراد درباره من می‌گویند من با برگزارکننده این سمینار مشکل شخصی دارم، اما اگر یک نهاد حرفه‌ای در این خصوص نظر دهد، مشکلی پیش نخواهد آمد.امید کاذب‌
مسعود آبیار با اشاره به این‌که در این سمینارها از جمله «تو می‌توانی» زیاد استفاده می‌شود، می‌گوید: این تو می‌توانی گفتن‌ها چند ساعتی انسان‌ها را به حرکت درمی‌آورد. می‌توان گفت چند ساعتی افراد را شارژ می‌کند. اما به طور مثال ۲۰ اردیبهشت سمیناری برای کنکوری‌ها برگزار می‌کنیم. در این سمینار به دانش‌آموزان می‌گوییم که «می‌توانند». در این بین دانش‌آموزانی هستند که تاکنون درس نخوانده‌اند. وقتی این دانش‌آموز در کنکور قبول نمی‌شود، ضعف را در درس نخواندن خود نمی‌بیند، بلکه با ناکامی‌ای که در او ایجاد شده است، ضعف را در این سمینارها می‌بیند. می‌توانیم بگوییم که این همان سازی است که در جامعه فردا صدایش درمی‌آید. این موضوع الان دیده نمی‌شود، یک امید کاذب می‌دهیم که این امید کاذب در آینده ناکامی‌‌‌های بزرگ ایجاد می‌کند. حال سوال پیش می‌آید که ضرر این مساله چیست؟ اگر در آینده برای این فرد مشکلی پیش بیاید، نه‌‌تنها به یک روان‌شناس متخصص مراجعه نمی‌کند، بلکه به این حرفه نیز بدبین خواهد شد و بالطبع مشکلاتش را خودش حل خواهد کرد. در بعضی از این سمینارها ما مفاهیم دستمالی شده روان‌شناسی را تحویل می‌دهیم. به نوعی می‌توان گفت ارزش کار حرفه‌ای آسیب‌پذیر شده است.
در تمام کتاب‌ها و سمینارها صحبت از مثبت‌اندیشی است. مثبت‌اندیشی یک علم است و در تمام دنیا وجود دارد. آقای مارتین سلیگمن ۳۰ سال از عمر خود را به بررسی این موضوع پرداخت. او معتقد است که افراد می‌توانند بهترین و بدترین حالت ممکن را در نظر بگیرند، اما در زمان انجام کار باید برای بدترین حالت ممکن شروع کرد تا نتیجه بهتری بگیریم. امیرالمومنین(ع)‌ هم می‌گوید: وقتی به امری فکر می‌کنید، فکر کنید که ۱۰۰۰ سال دیگر زنده هستید؛ اما زمانی که عمل می‌کنید، فکر کنید امروز روز آخر عمر شماست.
این روان‌شناس می‌گوید: کلمه «باید» ذاتا یک استبداد است. ما بهتر است بین «باید» و «می‌خواهم» خط بکشیم. خیلی از قوانین روان‌شناسی نشان می‌دهد که وقتی ما می‌گوییم باید از نظر روانی در ما واکنشی تولید می‌شود. چون کودک درون ما به والدی که همیشه از لغت باید استفاده می‌کند حساس است و خیلی از اوقات این باید اتفاق نمی‌افتد و نتیجه عکس می‌گیریم و فرد آسیب می‌بیند. دیدگاه من این است که هر وقت ما از لغت باید استفاده می‌کنیم، یعنی از علم انتظار ایدئولوژی داریم. بایدها مال ایدئولوژی است. بعضی از بایدها غیرواقع‌بینانه است و در ما ناکامی تولید می‌کند؛ به طور مثال زمانی که می‌خواهیم وزنه‌بردار شویم، یکدفعه نمی‌توانیم از وزنه ۵۰۰ کیلویی استفاده کنیم، نمی‌توانیم از کار بزرگ شروع کنیم، همه اینها نیاز به زمان دارد و اگر بایدی در کار باشد، مسلما از نظر روحی آسیب وارد می‌کند.
وی خاطرنشان می‌کند: نکته مهم این سمینارها تولید جاذبه است. در این سمینارها با اجزای روانی افراد بازی می‌شود. مردمی بودن و مردم‌فریب بودن ۲ امر متفاوت است. وقتی افراد در این سمینارها شرکت می‌کنند، به افراد می‌گویند فرد خوبی هستی. شکوه انسانی را به انسان‌ها نشان می‌دهند، یک احساس خوشایند به تو می‌دهند.
در کنار این امر یک اصل روان‌شناسی است که می‌گوید: هیچ رفتاری استمرار نمی‌یابد، مگر این‌که پاداشی داشته باشد. افراد هم از این سمینار انرژی‌‌‌های مثبتی دریافت می‌کنند پس به آمدن به این سمینار ادامه می‌دهند. یک اتفاقی که در این زمان رخ می‌دهد، این است که وقتی شکوه انسانی به انسان نشان داده شد و انسان غیرواقع‌بینانه به این موضوع نگاه کرد، خودخواهی‌‌‌هایی به‌وجود می‌آید و گاهی ترس‌هایش از بین می‌رود، در مواردی نیز به حماقت تبدیل می‌شود. تحقیقات ثابت کرده در جوامعی که ناکامی زیاد است، معمولا رویاپردازی دیده می‌شود، در این میان آدم‌‌‌هایی که خیال می‌فروشند، برنده‌اند.
وی در پاسخ به این پرسش که از میان کتاب‌هایی که در بازار موجود است، چگونه می‌توانیم تشخیص دهیم کدام خوب است، می‌گوید: واقعیت این است که در کل زندگی خوب یا بد وجود ندارد. ما باید مطلق‌نگر نباشیم و یک چیز را سفید سفید یا سیاه سیاه نبینیم. هر چیزی به چگونگی کاربردش و به این که کی و کجا استفاده شود، برمی‌گردد. ما نباید یک تفکر قطبی بگذاریم و بگوییم که این اهریمنی است و این یکی اهورایی.
وی می‌گوید: علم ایدئولوژی نیست. علم یک امر محدود است که در حوزه خاص به یک نمونه‌گیری پاسخ می‌دهد و قابل تعمیم به یک جامعه نیست. تحقیقی که در جمعیت دانشجویی فلوریدا انجام شده، قابل تعمیم به دانشجویان ایران نیست. ترجمه این کتاب‌ها هم همین‌طور است. علمی‌ترین این کتاب‌ها برای ما مثل فرم پژوهش می‌ماند که اگر ما شرایط را در نظر نگیریم، تولید مشکل می‌کند. مشکل دیگری هم که وجود دارد، این است که تحقیق در علوم انسانی گران است. یک بنیاد حمایتی باید وجود داشته باشد که از این تحقیق‌ها حمایت لازم را به‌عمل آورد. در غیر این صورت ارزان‌ترین راه ترجمه کتاب‌‌‌هایی است که شاید به جامعه ایران یک‌دهم از نظر منشی و اخلاقی نزدیک نیست.مشکل ترجمه و دور بودن از جامعه‌
دکتر نیروشک، روانشناس با اشاره به بحث ترجمه می‌گوید: خیلی از مواقع صحبت از ترجمه منابع جدید می‌شود. من پیشنهاد می‌کنم با شناسایی مشکلات جامعه و آسیب‌شناسی آن می‌توانیم کتاب‌‌‌‌هایی به عرصه بازار ارائه کنیم که کمک‌کننده است. الان جامعه ما از کتاب‌‌‌‌های «نگرش مثبت» و «تو می‌توانی» غنی شده است. این کتاب‌ها تا حدودی جواب داده است؛ اما به دلیل رشد فناوری و مواجه شدن افراد با مشکلات جدید، دیگر پاسخگوی نیاز مخاطب نیست. تئوری زمانی مفید است که کاربردی شود. خیلی از صحبت‌‌‌‌هایی که می‌شود چه در کتاب‌ها، چه در همایش‌ها در چارچوب زندگی خانواده ایرانی نمی‌گنجد. این راهکارها باید ایرانیزه شود؛ همان طور که دیده می‌شود خیلی از راهکارها بومی نشده است و با فرهنگ غالب ما در ایران هماهنگ نیست. مشخص کردن فرآیند تغییر در هر مجموعه از مخاطبان متفاوت است و متاسفانه برخی مربیان از درک این واقعیت عاجزند. خیلی از همایش‌ها با در نظر گرفتن همین منابع قدیمی برگزار می‌شود که الان دیگر پاسخگوی مخاطب نیست.
نکته قابل توجه این است که وقتی من به شهرستان‌ها می‌روم، نمی‌توانم در آموزش‌‌‌‌های خود الگوی شهر تهران را پیاده کنم. زبان مخاطب من در شهرستان و تهران کاملا از هم متفاوت و درک این قضیه برای مربی بسیار کمک‌کننده است. شناخت تفاوت‌ها به مربی کمک می‌کند تا موقعیت‌‌‌‌های متفاوت را بشناسد و با توجه به نیاز‌‌‌‌ها برای مخاطب خود صحبت کند، نه این‌که «اگر باشد بهتر است»؛ بلکه اول ببین، بعد بپذیر و در زمان حال انتخاب کن که بتوانی آن را انجام دهی.هانیه ورشوچی‌
افزوده شده در تاریخ: ۰۸:۵۸:۴۷ – ۱۳۸۸/۰۸/۰۵

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید