مرگ در نظر اولیاء الهی ۲

مرگ در نظر اولیاء الهی 2

موضع اولیا الله در برابر مرگ :

حال که مرگ برای اولیاالله یک آرزوست، آیا آنها در صدد تحقق بخشیدن به این آرزو هستند یا در عین اینکه مرگ برای آنها یک امر آرزویی است با آن مبارزه هم می کنند؟ نکته این است که هم آرزویش را دارند و هم با آن مبارزه می کنند (مگر در دو صورت )، چرا؟ برای اینکه مثل آنان همان مثل دانشجوست: دانشجویی که در خارج از کشور است تا آن آخرین لحظه ای که هنوز فرصت کار کردن و پیشرفت دارد با بیرون رفتن از این محل مبارزه می کند با اینکه آرزوی آن را دارد، مگر آن ساعتی که احساس کند که دیگر در اینجا کاری برایش نمانده است، یعنی آنچه باید انجام می داده، انجام داده است. این است مضمون این فراز از دعای مکارم الاخلاق که زین العابدین سلام الله علیه به خداوند عرض می کند: الهی و عمرنی مادام عمری بذله فی طاعتک فاذا کان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک؛ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر (بحارالانوار، ج / ۷۳ ص. ۶۲ ).

اولیاالله در عین اینکه مرگ برایشان آرزوست همیشه از خدا طول عمر می خواهند زیرا برای اولیاالله و غیراولیاالله در همین فرصت عمر است که انسان مراتب قرب به حق را طی می کند. می دانند از اینجا که رفتند، دیگر در آنجا درجه شان همان است که هنگام رفتن از این عالم داشته اند و به همین جهت خودکشی هیچ وقت حتی برای اولیاالله مجاز نیست، چرا؟ زیرا خودکشی یعنی فرصت عمل را به دست خود از بین بردن، فرصت انجام تکلیف و مسؤولیت را به دست خود از بین بردن. امام زین العابدین سلام الله علیه به خداوند عرض می کند که خدایا به من طول عمر بده مادامی که عمر من مبذول در راه توست و سرمایه ای است که در راه تو بذل می شود، از آن ساعت که این سرمایه چراگاه شیطان است آن را نمی خواهم. اگر بناست من زنده بمانم ولی آن زندگی برای من مایه خیر و برکت یعنی خدمت در راه تو نباشد، بذله در راه تو نباشد که دیگر در آن صورت زندگی برای من تکامل نیست نقص است خدا اینچنین زندگی را نمی خواهم. پس در این مکتب مرگ برای همه مردم یک امر آرزویی نیست.

برای بعضی از مردم منفور است و باید هم منفور باشد، چون مرگ در واقع ورود بر خود و بر حقیقت خود است و برای بعضی از مردم امری آرزویی است. ولی باید توجه داشت که برای آنها که مرگ یک امر آرزویی است این طور نیست که بخواهند این فرصت را از دست بدهند، چرا که عمر برای آنها فرصت است، می خواهند در این فرصت حداکثر تقرب به حق و تکامل را حاصل کنند. مرگ در دو حالت، بلاشرط مطلوب اولیاالله است، فقط در دو حالت است که مرگ برای اولیاالله بلاشرط مطلوب می شود. حالت اول اینکه بداند که بعد از این اگر زنده هم بماند کاری ندارد که انجام بدهد. کسانی که می خواهند روی اصول مادی خودکشی را توجیه کنند، آنها هم بر اساس همین مسؤولیت این حرف را می زنند. دو سال پیش بود که یک نفر که نمی خواهم نامش را ببرم که با اینکه مرد دانشمندی است ولی چرت و پرت هم احیانا زیاد می گوید در دفاع از خودکشی یک آدم پلیدی که در حدود سی سال پیش خودکشی کرده است، گفته بود که یک انسان مسؤول وقتی که احساس می کند مسؤولیتش را انجام داده و دیگر کاری ندارد، باید هم خودکشی کند، عمر را برای مسؤولیت می خواهد ولی وقتی می بیند که دیگر چیزی در چنته ندارد باید هم خودکشی کند. اینجا است که حدیثی هست که جز معماهای احادیث است و در همین زمینه مورد بحث ماست.

این حدیث در تعابیر مختلفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و از امیرالمومنین علیه السلام و از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از بعضی ائمه دیگر وارد شده است. عبارتی که می خوانم تعبیری است که از حضرت امام مجتبی علیه السلام رسیده است. در همان حالی که ایشان مسموم بودند مردی به نام جناده خدمت ایشان رسید. راوی می گوید ایشان در بستر افتاده بودند در حالی که خون قی می کردند. احساس کردم که دیگر لحظات آخر است. عرض کردم نصایحی به من بفرمایید. جملاتی فرمودند که یک جمله اش این است: و اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا واعمل لاخرتک کانک تموت غدا برای دنیایت آنچنان عمل کن که گویی همیشه در این دنیا هستی، یعنی آنچنان فکر کن که نمی میری، جاوید زندگی می کنی، و برای آخرتت چنان عمل کن که گویی اصلا عمری برای تو باقی نمانده و همین فردا می خواهی بمیری.

بعضی در معنای این حدیث درمانده اند. گفته اند این دستور به اهمال کاری در امر دنیا و جدی چسبیدن به کار آخرت است. بعد دیدند که اهمال کاری در امر دنیا با تعلیمات دیگر اسلام جور در نمی آید و لذا گفتند مقصود این است که در کار دنیا مثل آدمهایی باش که فکر می کنند همیشه هستند و می گویند حال که ما همیشه هستیم، به اندازه کافی وقت داریم پس کارهایمان را بعد انجام می دهیم، ولی برای آخرتت جدی باش. بعضی برعکس، گفته اند که مقصود این است که کار دنیاست که خودت باید انجام بدهی، آخرت را خدا کریم است! کار دنیا که می رسد جدی بچسب: ما در این دنیا هنوز خیلی باید باشیم، حالا که هستیم خانه باید داشته باشیم، زندگی باید داشته باشیم، فردا که نمی میریم. مدتی باید زندگی کنیم، بالاخره آدم زنده وسایل می خواهد، آخرت هم مال خداست، خدا کریم است.

برخلاف این دو نظر این حدیث از آن احادیث معجزه آساست که دستور به جدی بودن در هر دو مورد است. حضرت می خواهد بفرماید تو آن کسی هستی که در خانه ای زندگی می کنی و بعد هم از آن خانه می خواهی منتقل به خانه دیگری بشوی و در آنجا زندگی کنی، ولی نمی دانی از این خانه که در آن زندگی می کنی فردا منتقل می شوی یا پنج سال دیگر یا ده سال دیگر. اگر بدانی فردا از اینجا منتقل می شوی که دیگر برای اینجا کاری نمی کنی، تمام کارهایت را برای آنجا متمرکز می کنی. اگر مثلا گوشه ای از این خانه یک ذره گچ بخواهد، می گویی ما که فردا می خواهیم برویم، دیگر چرا بیاییم اینجا را گچ کنیم؟ بیاییم برای آنجا که فردا می خواهیم برویم کاری انجام دهیم. اما اگر بدانی که تا پنج سال دیگر در اینجا باید زندگی کنی و بعد از پنج سال به آنجا می روی، می گویی حالا کارهای اینجا را انجام دهیم، هر وقت خواستیم آنجا برویم کارهایش را هم انجام می دهیم. این حدیث می گوید هیچ کدام از ایندو را نکن. وقتی برای اینجا فکر می کنی، فکر کن که از کجا معلوم است که ما فردا بمیریم، شاید زنده باشیم. مثلا می خواهی برنامه ای بریزی برای اینکه مدرسه ای تاسیس کنی، باغی درست کنی و ده سال هم باید برای آن کار کنی. اگر بگویی من که شاید فردا بمیرم پس این کار را برای چه کسی انجام دهم، درست نیست، بلکه فکر کن که انشاالله زنده هستی. یا می خواهی درسی را شروع کنی و شش سال وقت می خواهد. اینجا فکر کن انشاالله زنده هستی، چرا فکر کنی که فردا می میری، فکر کن که زنده هستی.

اما اگر گناهی مرتکب شده ای و می خواهی توبه کنی، حق مردم را می خواهی بدهی، نمازهایت را می خواهی قضا کنی، خودت را می خواهی اصلاح کنی، نگو انشاالله من ده سال دیگر زنده هستم، بگو شاید فردا بمیرم. پس برای بعضی کارها انسان باید بگوید که انشاالله زنده هستم و برای بعضی کارها باید بگوید شاید بمیرم. اولیاالله همیشه این طور فکر می کنند و از یک نظر جمع میان ضدین می کنند که جمع میان ضدین به معنی واقعی نیست. از یک نظر فکر می کنند که همیشه زنده هستند و از یک نظر فکر می کنند که شاید فردا بمیرند. خلاصه بحث تا اینجا این است که این آیه که می فرماید: قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛ بگو ای کسانی که یهودی شدید! اگر گمان دارید که شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس تمنای مرگ کنید اگر راست می گویید (جمعه/ ۶) یک قیاس استثنایی است که اساسش یک ملازمه است: اگر شما اولیاالله هستید مرگ را آرزو کنید. در اینجا دو شبهه در اذهان پیدا می شود. یکی اینکه بعضی که توجه نمی کنند این سخن در مورد اولیاالله است می گویند: طبق این آیه مرگ باید برای همه مردم یک امر آرزویی باشد، پس آیا خدا آدم را در این دنیا آورده تا همیشه آرزوی مرگ داشته باشد؟ نه، قرآن نمی گوید همه مردم، بلکه می گوید مرگ برای اولیاالله یک آرزوست.

شبهه دوم این است که آیا اولیاالله فقط باید آرزوی مرگ داشته باشند و آرزوی طول عمر نباید داشته باشند؟ اگر چنین است پس چرا خود اولیاالله در دعاها از خدا طول عمر خواسته اند و به ما هم دستور داده اند که از خدا طول عمر بخواهید؟ اللهم اجعل فیما تقضی و تقدر من الامر المحتوم و فیما تفرق من الامر الحکیم فی لیله القدر من القضاء الذی لایرد و لایبدل ان تکتبنی من حجاج بیتک الحرام، المبرور حجهم، المشکور سعیهم، المغفور ذنوبهم، المکفر عنهم سیئاتهم و اجعل فیما تقضی و تقدر ان تطیل عمری فی خیر و عافیه؛ بار خدایا در مقدراتت در شب قدر مرا از حج گزاران قرار بده از آنانی که حجشان مقبول و تلاششان قدردانی شده و گناهان و اشتباهاتشان بخشیده شده باشد به من عمر طولانی در خیر و عافیت بده (بحارالانوار، ج / ۹۷ ص ۳۷۵، با اندک اختلاف).

در بخش آخر این دعا به خداوند عرض می کند: از تو می خواهم عمرم را زیاد کنی ولی در خیر و عافیت. هم خودشان آرزوی طول عمر دارند و هم از ما خواسته اند که از خداوند عمر طولانی بخواهیم. نیز اگر مرگ مورد آرزوست چرا خودکشی مانند کشتن هر انسان دیگر گناه کبیره و نتیجه اش عذاب مخلد است؟ چرا اگر کسی ولو به همین خیالات، خودش را بکشد، نفس محترمی را کشته است و قرآن فرموده است که تا ابد در عذاب الهی است؟ بنابر این در عین اینکه مرگ برای اولیاالله یک امر مورد آرزوست معنایش این نیست که آنان مجازند این فرصت را از دست بدهند، بلکه هر وقت آن فرصت به قضا و قدر الهی تمام شد آرزو دارند به آنجا بروند. و در دو مورد است که برای اولیاالله مرگ به طور مطلق یک امر آرزویی می شود و دیگر از خدا طول عمر نمی خواهند. یکی آنجا که احساس کنند دیگر بعد از این فرصت کار نیست.

مساله شهادت :

دوم مساله شهادت است. مرگ به صورت شهادت، جمع میان هردوست. از یک طرف ولی الله از این جهان به جهان دیگر منتقل شده و از طرف دیگر فرصت را از دست نداده است، چرا که شهادت یعنی تبدیل کردن عمر به بهترین شکل عمل، یعنی به صورت یک عمل و به صورت یک تکلیف و یک مسؤولیت، عمر را به پایان رساندن، که دیگر انسان نمی تواند چنین فرض کند و بگوید که اگر من شهید نشوم و در دنیا عمر کنم ممکن است کار بالاتری انجام دهم، کار بالاتری نیست. پیغمبر فرمود: هر ذی بری یعنی هر صاحب عمل نیکی، فوق عمل برش، بری هست، مگر شهادت که دیگر مافوق این بر، بری نیست، یعنی کسی نمی تواند بگوید من آرزوی شهادت در راه خدا را ندارم، برای اینکه می خواهم به جای شهادت کار بالاتری در این دنیا انجام بدهم. پیغمبر فرمود کار بالاتری وجود ندارد. این است که در مقابل آرزوی مرگ به صورت شهادت، دیگر خواستن طول عمر معنی ندارد و ما می بینیم که اولیاالله همیشه مرگ به صورت شهادت را آرزو می کنند. آن جمله ای که علی علیه السلام فرمود که اگر هزار ضربت شمشیر بر من وارد شود و شهید شوم آن را بر مرگ در بستر ترجیح می دهم، معنایش همین است.

آن کسانی که اولیاالله واقعی هستند آن دنیا را به رای العین دارند می بینند و از آنچه پیش فرستاده اند، خشنودند. در نهج البلاغه آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: یا علی! مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهید از دنیا خواهی رفت. علی علیه السلام می فرماید وقتی که در احد هفتاد نفر از مسلمین شهید شدند و من از شهادت محروم شدم متاثر شدم. ( ایشان در این زمان یک جوان سی ساله است، کسی که بیش از سه چهار سال از ازدواجش نگذشته و دو پسر کوچک هم در خانه دارد. باید این قرائن و شواهد مادی را هم درنظر گرفت). رفتم خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و عرض کردم یا رسول الله! آیا شما به من نفرمودید که من شهید خواهم شد، پس چرا من شهید نشدم؟ فرمود: یا علی! تو شهید خواهی شد و شهادت برای تو مقدر است و تو با شهادت از دنیا خواهی رفت. بعد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: یا علی! صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: لیس هذا من مواطن الصبر، ولکن من مواطن البشری و الشکر؛ آنجا جای صبر نیست بلکه جای شادی و سپاس است (نهج البلاغه/ خطبه ۱۵۶). بفرمایید که شهادت چقدر باصفاست، اینجا که جای صبر نیست. صبر در یک امر مکروه است، شهادت آرزوی من است، محبوب من است، عطیه الهی است.

ابراهیم علیه السلام در میان پیغمبران به خلت معروف است. پیغمبران در عین اینکه همه پیغمبر هستند شوون روحی آنها و یا به قول اهل معرفت مظهریت آنها برای صفات الهی تفاوت دارد. یکی مظهر بکا و خوف است و دیگری مظهر محبت و عشق است و مانند آن. مثلا کار ابراهیم یک وجهه دارد و کار یحیی بن زکریا یا عیسی بن مریم علیهم السلام وجهه دیگری دارد. ابراهیم خلیل الله، پیغمبر عشق است، پیغمبر محبت است و به همین جهت لقبش هم خلیل الله است. یک شب ابراهیم در حالی که در صحرا دنبال گله گوسفندش است صدایی می شنود: سبوح قدوس، ربنا و رب الملائک و الروح. این صدا را که می شنود از خود بی خود می شود. یک دفعه می گوید که بود؟ که بود که نام محبوب من را برد؟ یک بار دیگر تکرار کن، ثلث این گوسفندانم را به تو می دهم. بار دیگر تکرار می کند. هیجانش بیشتر می شود، می گوید بار دیگر تکرار کن ثلث دیگر گوسفندانم را هم به تو می دهم و هیجانش بیشتر می شود. .. ابراهیم علیه السلام در وقت مرگ باز با خدا مغازله و عشق بازی می کند. در هنگام قبض روح می گوید: هل رایت خلیلا یمیت خلیله؟؛ آیا دیده ای خلیل و دوست روح دوست خود را قبض کند؟ فرشته از ناحیه خدا به او می گوید: هل رایت خلیلا یکره لقا خلیله؛ آیا دیده ای دوستی لقای دوست خود را مکروه بشمارد؟!. در همان حال هم در حال مغازله است، در همان حالی که دارد می رود، بازدارد حرف می زند و عشق بازی می کند. به قول حافظ:

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

به هواداری او ذره صفت رقص کنان *** تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

به هر حال این خود حقیقتی غیرقابل انکار است و فقط برای اولیاالله است که مرگ به صورت یک آرزوی واقعی درمی آید. مرگ به صورت شهادت برای اولیاالله، دیگر به صورت یک مرگ آرزویی غیر مشروط است که هرگز با آن مبارزه نمی کنند. شهادت، هم انتقال از جهانی به جهان دیگر است و هم خودش درجه است، خودش بالا رفتن است. البته این حرف هم گفته می شود که اگر انسان قائل به دنیای دیگر هم نباشد، باز زندگی کمیت دارد و کیفیت دارد و انسان زندگی را برای ارزشهایش می خواهد. مساله ارزشها در زندگی مساله درستی است ولی پایه همه ارزشها یک ارزش است و آن توحید است. اگر این یک ارزش وجود نداشته باشد دیگر ارزشی در دنیا معنی ندارد.

* * *

منبع :

کتاب قیام و انقلاب مهدی، صفحه ۹۵ تا ۹۸

آشنایی با قرآن ۷، صفحه ۷۲-۷۳ و ۷۷-۷۶

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا