کاخ آمال و آرزوهای انسان سخت سست بنیاد است. آدمی از تار و پود امل و آرزو در خیال خود نقشه ها می سازد و یک مرتبه یک حادثه کوچک همه آنها را نقش بر آب می کند، فکر و عقیده و امل و آرزوی او را به کلی عوض می کند. فرض کنید آدمی را که سالم در کوچه و خیابان راه می رود و در سر نقشه ها می پروراند، یک مرتبه پزشکان با کمال تأسف به او خبر بدهند که مبتلا به سرطان است و چاره پذیر نیست، فکر کنید چه غوغایی در جهان آمال و آرزوها و افکار و نقشه های این آدم پیدا می شود، مانند شهری که سیل در آن افتاده باشد و همه کوچه ها و خانه ها را گرفته باشد دیوارها و خانه ها یکی پس از دیگری فرو می ریزد، بلکه مانند شهری که بمب اتمی در آن انداخته باشند همه با هم زیر ورو می شوند.
گاهی مشاهده یک منظره وحشتناک بدون آنکه منتهی به مرگ بشود افکار و عقاید آدمی را عوض می کند، مثلا هواپیما سقوط می کند و او جان به سلامت می برد و یا آنکه کشتی طوفانی می شود و او به کمک امواج به ساحل می رسد ولی خاطره آن منظره وحشتناک که مرگ را در جلو چشم خود می دیده هیچگاه از ذهنش محو نمی شود. سستی و بی بنیادی کاخ امل و آرزو در این گونه مواقع خوب ظاهر می گردد. آری اگر کاخ روحیه آدمی کاخ امل و آرزو باشد سست بنیاد است، تصور مرگ و فکر نزدیک شدن مرگ مانند بمبی آن را فرو می ریزد، ولی اگر این کاخ، کاخ ایمان و عقیده و علم باشد، تصور مرگ و بلکه خود مرگ کوچکترین تأثیری در آن نخواهد داشت. کاخ ایمان بنیادی محکم دارد، مانند کاخ امل و آرزو سست بنیاد نیست.
افلاطون می گوید: سقراط، حکیم الهی و بزرگوار جهان در آخرین لحظات حیات و دم مرگ باز هم دست از افاضه و تعلیم بر نمی داشت. حتی در روز آخر و لحظات آخر عمرش که ساعتی بعد می بایست جام زهر را بنوشد و شاگردان دورش جمع بودند همچنان به افاضه و تعلیم و بیان اینکه آدمی با مردن تمام نمی شود و بعد از آن مرگ باقی می ماند ادامه می داد. ما شاگردان عقده گلویمان را گرفته بود ولی به ملاحظه استاد که ما را از گریه منع می کرد جرئت نمی کردیم صدا به گریه بلند کنیم. بالاخره درس خود را به اتمام رسانید و سپس جام زهر را با کمال گشاده رویی نوشید.