جوانی که بود هیکلش بیست و توپ
بیامد به سایت پسرهای خوب
بیامد که جوید میان زنان
یکی همسر خوب و شیرین زبان
ازآن بین چو کرد یکی را نشان
به پیشش برفت داغ چو آتشفشان
بگفت گر یکی باخت دل بهر تو
چه باید کند تا شود آن تو
بگفتا کو تا روم سوی او
دهم جان به خال دو ابروی او
بگفت نظر کن به اطراف خود
که بینی هزاران دل از آن خود
بگفتا گل از کلامت چکید
خدا کاش حرف تو را می شنید
بگفت مدتی در دلم حالتیست
نمی دانی آیا که از بهر چیست؟
بگفتا که زود رو پیش طبیب
که حیف است برخود نبینی حبیب
بگفت که ای عشق مه نما
توانم بپرسم نام شما ؟
بگفتا که نام مرا ول بکن
برو خود را زود درمان بکن