پند زندگی،خودکشی به خاطر طلاق والدین

پند زندگي،خودکشي به خاطر طلاق والدين

دین مقدس اسلام هموتره افراد جامعه را به تشکیل خانواده و برقراری پیوند زناشویی و تسهیل در امر ازدواج فرا می خواند و امر ازدواج را آئینی الهی و مقدس می شمارد. اسلام با انحلال پیوند زناشویی و بی فروغ ساختن بنیان خانواده، جز در صورت ضرورت، موافق نیست. از این جهت ست که اسلام طلاق را منفورترین حلال ها بر می شمرد، تا آنجا که پیامبر اکرم ص می فرمود: ازدواج کنید، ولی طلاق ندهید، زیرا طلاق عرش خدا را می لرزاند.دین اسلام برای برقراری و دوام پیوند زناشویی و جلوگیری از فروپاشی کانون خانواده، موانعی همچون پاک بودن زن، حضور دو شاهد عادل، بودن زن در خانه شوهر تا اتمام عده در طلاق رجعی، جاری شدن حکم طلاق با عبارتی صریح و قاطع که بیانگر اجرای حکم طلاق باشد، بالغ و عاقل، اختیار و قصد داشتن جاری کننده طلاق، را بر سر راه زوجین قرار داده تا شاید بر سر عقل آمده و به زندگی شیرین و با صفای خود ادامه بدهند؛ تا آنجا که می فرماید: A«فان کرهتموهن فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیراA»؛ اگر از زنان خود کراهت دارید، چه بسا که شما از چیزی کراهت داشته باشید، ولی خدای متعال در آن چیز برای شما خیر و نیکی مقدر کرده باشد.
طلاق و جدایی زن و مرد اگر مشکلی را از زن و مرد حل کند که معمولا نمی کند- در مورد بچه ها قطعا بر مشکلات میافزاید. فروپاشی کانون گرم خانواده و دوری از آغوش پر مهر و محبت والدین همیشه به ضرر بچه های معصوم تمام می شود زن و شوهر بعد از جداییف به یک تقابل روانی دست می زننند و به جای آنکه به آرامش و مصلحت بچه ها توجه کنند، با لجبازی با هم موجبات بدبخت کردن بچه هایشان را فراهم می سازند. ماجرای زیر یکی از صحنه های رقت بار پی آمدهای طلاق است:
هنگام رسیدن به خانه، جمعیت انبوهی را جلوی در خانه خود مشاهده کرد. متعجب شد، جلوتر رفت. با دیدن آمبولانس، تعجب او بیشتر شد. یعنی چه اتفاقی افتاده؟ این تجمع برای چیست؟ نکند پسرم … وقتی مقابل خانه رسید، بازپرس و پزشک قاونی مانع ورود او به منزل شدند. او فریاد می زد: کو، کو؟ کو پسر قشنگ و عزیزم؟ کسی به او جوابی نداد. روی پله های آهنی تراس جسد حلق آویز شده پسر ۱۴ ساله او آرام و بی حرکت بود. کسی چیزی در این مورد به او نگفت. او را به اطاق بردند، ولی او پی برده بود که پسرش خودکشی کرده است. ناله ای زد و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، جسد پسر را با آمبولانس برده بودند.
پسر ۱۴ ساله نامه ای از خود باقی گذاشته بود که آن را در جیبش پیدا کرده بودند. پسرش در ان نامه، خطاب به مادر نوشته بود: مادر عزیزم! باید از تو تشکر کنم که در این مدت زحمت زیادی برای من کشیدی! من نمی دانم تو و پدرم چرا از هم جدا شدید و هر وقت می خواستم جریان را بدانم، بی نتیجه بود. مادر! تو قشنگی، هنر داری. چون خوب می رقصی همه کاباره ها حاضرند به تو کار بدهند. مادر! تو زندگی مجلللی داری، من هم سال ها زیر پر و بال تو بزرگ شدم، در بهترین مدرسه ها اسمم را نوشتی، بهترین لباس ها را برایم خریدی، اما حتی یک روز صبح مثل مادرهای دیگر نتوانستی مرا روانه مدرسه کنی؛ چون وقتی به مدرسه می رفتم تو به علت خستگی کار شبانه ات خواب بودی، در مدرسه، وقتی پدرها بچه هایشان را می آوردند و می بردند، با حسرت نگاهشان می کردم و غصهمی خوردم، مادر! در تمام این مدت، من کمبودی حس می کردم به نام کمبود محبت. من همیشه دلم می خواست به جای این همه رزق و برق که در زندگی ما وجود دارد، تو بیش تر می توانستی به من برسی. من نمی دانم چرا تو پدرم از هم جدا شدید، فقط این را می دانم که من قربانی جدایی شما هستم. مادر! من راضی بودم پدرم کنار ما بود، اما هیچ چیز نداشتیم؛ نه خانه، نه اتومبیل و نه کاری مثل رقاصی تو! مادر من هم مثل همه بچه ها دلم می خواست وقتی به خانه می آمدم، پدرم را ببینم. راضی بودم او بداخلاق ترین مرد دنیا می بود ولی در کنارمان می ماند، چون تنها در آن صورت می توانستم به بچه های محل و هم کلاسی هایم، به همه بگویم من هم پدر دارم. مادر! تا وقتی کوچک بودم هیچ چیز را حس نمی کردم، اما حالا با این که سنم زیاد نیست، دیگر می فهم اطرافم چه می گذرد. الان وقتی می بینم یک مرد غریبه جای پدرم را در خانه تو می گیرد، به من دستور می دهد، مشروب می خورد، وادارم می کند پادو بشوم، وقتی خنده مستانه تو در اتاق می پیچد، وقتی می بینم شما با من شوخی می کنید، خون خونم را می خورد. مادر! مدتی است که تو ظاهرا زن یکی از همین مردها شده ای. من وجود او را نمی توانم در خانه تحمل کنم. من دارم تدریجا می میرم و چه بهتر که یک دفه راحت بشوم. من از تو متشکرم که در این مدت خیلی برایم زحمت کشیدی. می دانم اگر بمیرم، خیلی نارحت می شوی، اما تو را قسم می دهم خودت را ناراحت نکن. مادر! تو به آن صداها، به آن فریادها: به رقص عربی، به رقص فارسی، به رقص ترکی و کردی، روی سن عادت کرده ای …
اما من دیگر نمی توانم تحمل کنم. من امروز خودم را می کشم. نمی دانم چه موقع جسد حلق آویز شده ام را می بینی. من هنوز تو را دوست دارم. متاسفم که زندگی راحت تو نتوانست مرا راضی کند. راستش گریه ام گرفته است. دیگر چشم هایم جایی را نمی بیند. هیچ کس مسئول مرگ من نیست. از تو مادر خوب و مهربانم خداحافظی می کنم. یادت باشد اگر پدرم را دیدی، بگو جدایی او و تو باعث مرگ من شد.
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا