وقتى که عبدالملک ، پنجمین خلیفه اموى ، در سال ۶۵ هجرى به خلافت نشست ، حجاج بن یوسف ثقفى را حاکم و فرماندار عراق کرد.
حجاج از افراد پلید و بسیار خون آشام روزگار است که هرکس مى خواهد براى طغیان و ظلم و خونخوارى و جنایت مثلى بزند، حجاج را مثال مى زند، حجاج از نظر خباثت و روحیه چون چنگیز مغول و هیتلر بود.
او بیست سال در عراق فرمانروایى کرد، در این مدت ستمگرى و خونریزى را از حد گذراند و به قدرى نسبت به على علیه السلام دشمن بود و در این مورد حساسیت داشت که اسم شیعه بودن یا اندکى محبت به على داشتن کافى بود براى او که مجوز قتل باشد، بسیارى از محبان و موالیان على را با سخت ترین وضع ، به قتل رساند.پس از کشتن افرادى مانند کمیل بن زیاد، روزى به اطرافیانش گفت : )بسیار مایلم که به یکى از دوستان على علیه السلام دست یابم و گردنش را بزنم ).
اطرافیان گفتند: ما کسى جز قنبر را سراغ نداریم ، او همواره با على علیه السلام بود، و اکنون نیز در صف دوستان او است .
حجاج گروهى را براى دستگیرى قنبر فرستاد، آنها رفتند و قنبر را دستگیر کرده و نزد حجاج آوردند، او به قنبر گفت : تو قنبر هستى ؟ فرمود: آرى ، گفت : کنیه تو
ابوهمدان است ؟ فرمود: آرى گفت : تو بنده على هستى ؟! فرمود من بنده خدا هستم ولى علیه السلام ولى نعمت من است .
حجاج : اى قنبر از دین و مرام على بیزارى جوى تا در امان باشى !
قنبر: اگر دین على علیه السلام شایسته بیزارى است ، تو بهتر از دین على براى من
پیدا کن تا از دین على علیه السلام بیزارى جویم .
حجاج : اینکه از دین على علیه السلام بیزارى نمى جویى ، قتل تو واجب است ، هر نوع کشتن را خودت اختیار مى کنى ، بگو تا آن رقم تو را بکشم .
قنبر: هر طور که مرا به قتل برسانى ، همانطور، تو را به قتل خواهم رساند ولى مولاى من على علیه السلام به من خبر داده که در راه محبت او، چون گوسفند مرا ذبح مى کنند.
حجاج : على علیه السلام براى تو نوع کشتن خوبى خبر داده است ، همانطور تو را خواهم کشت . جلادان به فرمان حجاج ، سر از گردن قنبر جدا کردند.
ماجراى ملاقات قنبر با حجاج را به گونه دیگرى نیز نقل کرده اند، و آن اینکه : پس از آنکه قنبر در برابر حجاج قرار گرفت : حجاج به او گفت : در خدمت على علیه السلام چه مى کردى ؟ فرمود: از خدماتم این بود که آب وضوى على علیه السلام را حاضر مى کردم ، پرسید على علیه السلام پس از آنکه از وضو فارغ مى شد چه مى گفت ؟ فرمود: آن حضرت در این موقع این آیه را تلاوت مى فرمود:
(فلما نسوا ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شى ء حتّى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته فاذا هم مبلسون فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمدلله رب العالمین ؛ وقتى که پیروان شیطان تمام تذکرات ما را فراموش مى کردند، درهاى هر چیزى را به روى آنان گشودیم ، چون به آنچه به آنها رسید شادمان شدند، ناگهان آنان را گرفتیم ، امیدشان قطع گردید، و دنباله ستم ستمگران بریده شد، حمد و سپاس مخصوص خداى جهانیان است .) (انعام : ۴۴ و ۴۵)
حجاج گفت گمان مى کنم این آیه را بر ما تاءویل مى کرد و منظورش از مظنون آیه ما بودیم .
قنبر با کمال صراحت و بردبارى گفت : آرى ، آرى
حجاج گفت : چه خواهى کرد اگر سر تو از بدن جدا سازم ؟!
قنبر در پاسخ گفت : (اذا اسعد و تشقى ؛ در این صورت من سعادتمند و تو بدبخت خواهى شد.)من خاک درش به دیده خواهم رفت اى خصم بگوى هر چه خواهى گفتند در این هنگام جلادان گردن قنبر را زدند و او را به شهادت رساندند او که در حدود ۶۵ سال از عمر پر افتخارش گذشته بود سرانجام چنین شهد شهادت نوشید.
سرگذشت های عبرت انگیز/ محمد مهدی اشتهاردی