کودک درون، بخش شاد درون ماست، بخشی که اکثر ما گمش کردهایم بخشی که به ما انرژی و انگیزه و نیروی حیات می بخشد و زندگی ما را سرشار از طراوت و حس ناب زیستن می کند!کودکی خود را به یاد دارید؟ زمانی که همه چیز زیبا و مانند قصهها بود و شما را غرق شگفتی میکرد؟ متاسفانه خواستههای ما از زندگی مانند کار، روابط انسانی ، پول و سلامتی باعث میشود تا همه ما کمکم این حس شگفتیساز را از دست بدهیم. اما این به معنای نابودی این احساس نیست!
کودکی ام کو؟ کو کودکی ام؟
ما کودکی مان را از دست می دهیم، طبیعت کودکی مان جای نهال های نازک روزهایش را به درختان قطور میدهد و ما… بزرگ می شویم. سری به آلبوم کودکی تان بزنید و به خودتان نگاهی بیندازید. گاهی وقت ها باور اینکه ما «این کودک» بوده ایم سخت است. ما، پسربچه ای شر و شیطان بودیم، دختری پر شور بودیم، خجالتی بودیم، خوش لباس بودیم، نق نقو بودیم یا… ما هر چه بودیم الان تغییر کرده ایم. مهم ترین این تغییرات را هم جامعه ای که در آن زندگی می کنیم باعث شده است. کودکی دوران شکل گیری است، میان این تغییرات خلاقتر شده ایم و بعضی هایمان متاسفانه دندان خلاقیت مان از بیخ کنده شده است. بعضی هایمان کنجکاوتر شده ایم و بعضی هایمان به زور باید یک سوال از گوشه ذهنمان بیرون بکشیم.
متاسفانه سیستم آموزشی گاهی خیلی بدجور به کودکی ما ضربه زده، در حالی که ما می توانیم فعال تر، خلاقتر و کنجکاوتر باشیم و این یک بدبختی است، ما موتور کاملی داشته ایم که گوشه های مهمی از آن یا ضرب دیده یا به کل پیاده شده است.
گاهی هم که سیستم غلط آموزشی در خانه و مدرسه کودکی را به کل از درون ما بیرون می کشد، پس راه چاره نداریم؟! ناامید نباشید. ما آدم های خوشبخت می توانیم در عین حفظ مسوولیت های بزرگی مان از کودکان بیاموزیم و دوباره صفحات مچاله آن روزها را باز کنیم. اما ما باید بتوانیم خودمان را به بچه ها نزدیک کنیم و نسبت به فضای آنها حالت تدافعی نداشته باشیم.
چگونه بچگی کنیم؟
در قدم اول باید بدانیم هیچ تغییری یک دفعه اتفاق نمی افتد و ما نمی توانیم به یک باره از یک آدم خمیده، ناراحت و فرسوده تبدیل شویم به یک فرد شاد، سرحال و سرزنده ای که کودک وجودش زنده است اما رسیدن به این حالت به سختی هایش می ارزد و می تواند زندگی شما را زمین تا آسمان تغییر دهد. از همین امروز شروع کنید. شروع تان هم باید با این حالت همراه باشد که تصمیم بگیرید – خیلی محکم جانب احتیاط و وسواس و فردا چه می شود و بدبینی را کنار بگذارید. قدم بعدی پیدا کردن حس های کودکانه ای است که از دست داده اید یا حداقل فکر می کنید آنها را از دست داده اید. بعد که این حس ها را پیدا کردید شروع کنید به تقلید آنها. به عنوان نمونه جلوی آینه برای خودتان برقصید، برای خودتان ادا دربیاورید، جست و خیز کنید، کنجکاوی به خرج دهید، در لحظه زندگی کنید، نگرانی هایتان را متوقف کنید – حداقل برای لحظه هایی خلاقیت به خرج دهید، چشم هایتان را ببندید و رویاپردازی کنید و خلاصه اینکه لذت ببرید. حتی یک کارتون کودکی تان را پیدا کنید و ببینید، اگر هم به آن کارتون یا قهرمان دسترسی ندارید عکس اش را پیدا کنید و در مقابل دیدتان قرار دهید.
بچه ها را زیر نظر بگیرید
نگاه کردن به بچه ها هم می تواند بسیار به شما کمک کند. اینکه آنها چگونه بازی می کنند؟ چگونه زندگی میکنند؟ چگونه دنبال چیزهای جدید می گردند؟ سوال هایشان را چطور مطرح می کنند؟ حتما در این میان هم با رفتاری چون کج خلقی، قشقرق ها، جنگ ها و صلح هایشان روبه رو می شوید؛ باز هم تحمل کنید و ببینید چطور مشکلات را حل می کنند، چطور بعد از یک دعوای جانانه دوباره همدیگر را در آغوش می کشند. نگاه کنید و بیاموزید. اگر خودتان کودکی دارید که چه بهتر اگر هم ندارید به بچه های افراد فامیل و همسایه نزدیک شوید. حتی می توانید زمانی را بگذارید و به پارک نزدیک خانه تان بروید، روی صندلی بنشینید و بچههای در حال بازی را نگاه کنید.
خودتان را در بازی گم کنید
یک دایناسور باشید، یک گوریل و… چه عیبی دارد؟ شما تا لباس بزرگی و چارچوب های سخت و خشک را کنار نزنید نمی توانید شادی را احساس کنید آن هم در میان بچه ها و با بچه هایی که می خواهند شما را به دنیای خودشان راه بدهند. اگر بچه ها را باور کنید لذتی ناب را تجربه می کنید و در آن میان خودتان را مییابید. شادی و غم هایتان را و تمام چیزهایی که از دست داده اید.
با بچه ها صحبت کنید
از آنها سوال بپرسید. به جواب هایشان گوش دهید. نه از دیدگاه یک آدم بزرگ بلکه از نگاه یک فرد شنونده یا یک دوست.
فراموش نکنید شما ۸، ۹ سال بیشتر ندارید و گاهی هم ۲ ساله اید. البته مانند بچه ها هم ادا در نیاورید و لحن صدایتان را تغییر ندهید که فکر نکنند شما آنها را به مسخره گرفته اید و خیلی هم بزرگ بازی در نیاورید! اگر هم در این میان یک سیلی جانانه خوردید خیلی جا نخورید. شما فعلا بچه اید. با خودتان بازی کنید. بیرون بروید، شب ها هنگام پیاده روی، یواشکی سرسره سوار شوید، روی بلندی ها راه بروید و به فکر اینکه کسی دارد شما را نگاه می کند نباشید.
یک بچه از خودتان بسازید
به حرف دیگران درباره اینکه چه رفتاری دارید، چه لباسی پوشیده اید و چه کار می کنید در این محدوده زمانی اهمیتی ندهید. هیچ چیزی نمی تواند شما را محدود کند. فریاد بکشید. موهایتان را دم موشی ببندید.
مثل بچه ها به اطراف تان نگاه کنید
ما بزرگ ترها همیشه همه چیز به نظرمان همان طوری هست که باید باشد اما بچه ها به این اصل اهمیت نمیدهند. آنها همه چیز برایشان عجیب و نامتعارف است. آنها نمی دانند چرا شب سیاه است و روز سفید، تخم مرغ چرا این شکلی است و… و ما هم جواب خیلی از این سوال ها را نمی دانیم اما نمی پرسیم.
کمی خجالت را کنار بگذارید
وقتی پای راحت بودن به میان می آید باید از بچه ها الگو گرفت. از دویدن در اطراف خانه با لباس راحتی گرفته تا رقصیدن و بالا و پایین پریدن جلوی چشم همه. مانند بچه ها راحت بودن به این معنی نیست که جلوی چشم دیگران، بی محابا و نامناسب رفتار کنید یا هنجارها را زیر پا بگذارید. بلکه باید بتوانید جواب کودک درون تان را به شیوه ای درست بدهید و خود ِ اصیل تان را هم حفظ کنید.
روزی یک کار را تنها برای اینکه دوست دارید، انجام دهید!
بکر فلپس می گوید: برقصید، برنامه تلویزیونی دلخواهتان را ببینید، با دوستانتان بگردید.کودکان همواره مشغول انجام کارهایی هستند که دوست دارند. شما هم از آنها پیروی کرده و روزانه یک کار را برای دل خودتان انجام دهید! با خواسته های خود در ارتباط باشید تا تجارب و یافتههای جدیدی بدست آورید.
نکات مثبت را بنویسید!
کودکان از اتفاقات کوچکی که برایشان میافتد شگفتزده میشوند و تا روزها آن را به یاد داشته و برای والدینشان تعریف میکنند. از تفریح خود در پارک میگویند و یا از نکته خندهداری که یک نفر در مدرسه گفته بود. این کار برای یادآوری اتفاقات خوبیست که روزانه برایتان پیش میآید. بکرفلپس میگوید: هرشب ۳ تجربه ی مثبتی که در طول روز داشتید را بنویسید. این کار میتواند به مهمی فارغ التحصیلی یا به سادگی دیدن پروانهای بر روی یک گل باشد!