من خودم هستم

من خودم هستم

وزی مرد جوانی به دیدار حکیم فرزانه ای رفت و گفت :«  شما فرشته اید! »
حکیم فرزانه گفت : « تو درست می گویی !»
مرد جوان همان جا گوشه ای نشست و مرد دیگری که با حکیم سر عناد داشت ، جلو آمد و گفت:« تو دست کمی از شیطان نداری !»
حکیم گفت : « تو درست می گویی ! »
اولی کمی دستپاچه شد و گفت :« منظورتان چیست ؟ به من گفتید که درست می گویم ، به این آقا هم همین را گفتید . ما که هر دو نمی توانیم بر حق باشیم .»
حکیم گفت : « نه تنها شما دو نفر ، که میلیونها نفر از مردم می توانند دربار? من درست گفته باشند ، چون هرچه راجع به من بگویند ، راجع به خودشان گفته اند.آنها چه طور می توانند مرابشناسند ؟ چنین چیزی محال است . آنها هنوز حتی خودشان را هم نشناخته اند. هرچه بگویند تأویل و برداشت از خودشان است .»
مرد جوان با شنیدن این حرف پرسید : « پس ما چه کسی هستید ؟ اگر این برداشت من از خودم است که شما فرشته اید و این برداشت او از خودش که شما اهریمنید پس شما چه کسی هستید؟»
حکیم گفت : « من فقط خودم هستم .من از خودم برداشتی ندارم. احتیاجی به این کار نیست. من از این که خودم هستم ، خوشحال و راضی هستم . حال معنی آن هرچه می خواهد، باشد .
نکته : هیچ کس نمی تواند چیزی دربار? تو بگوید. مردم هرچه می گویند ، دربار?خودشان است . اما تو بسیار متزلزل و شکننده می شوی . چون هنوز دو دستی به مرکز کاذب چسبیده ای . این مرکز کاذب به دیگران وابسته است ، این است که تو همیشه چشم به دهان مردم هستی تا ببینی دربار? تو چه می گویند . تو همیشه در پی دیگران هستی ، همواره می کوشی رضایت خاطر آنها را فراهم بیاوری . سعی داری اعتار و حیثیتی به هم بزنی ، همیشه آبرومند باشی ونفس خود را بزک کرده و آراسته جلوه دهی . این زیان بار و نابودکننده است.
به جای اینکه از حرف  این و آن ناراحت شوی ، باید به درون خودت نظر کنی . شناختن خود واقعی آن قدرها ارزان تمام نمی شود . اما مردم همشه به دنبال چیزهای ارزان و بنجل هستند.
« مولوی » با نگاهی ژرف می سراید :
        به درون توست مصری ، که تویی شکر ستایش
                        چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری ؟
        شده ای غلام صورت ، به مثال بت پرستان
                        تو چو یوسفی ، ولیکن به درون نظر نداری
        به خدا جمال خود را ، چو در آیینه ببینی
                        بت خویش هم تو باشی ، به کسی گر نداری
        سر توست چو چراغی ، به گرفه شش فتیله
                        همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری ؟
چه کسی بهتر از تو می تواند «خودت» باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا