دعوت پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) ویژگیهایى دارد، که مهمترین آنها عبارتند از:
۱-دعوت و آیین پیامبر اسلام جهانى است و به قوم و منطقه خاصى اختصاص ندارد، چنانکه مى فرماید:(وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّکافّهً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً) (سباء/۲۸): ما تو را، بشارت دهنده و ترساننده، براى عموم مردم فرستادیم. نیز مى فرماید: (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّرَحْمَهً لِلْعالَمینَ)(انبیاء/۱۰۷). از اینروى مى بینیم وى در دعوتهاى خود از لفظ «الناس» بهره گرفته و مى گوید: (یا أَیُّها النّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فآمِنوا خَیْراً لَّکُمْ)(نساء/۱۷۰): اى مردم رسولى از جانب پروردگار شما به حق نزد شما آمده است، پس به او ایمان آورید که براى شما بهتر است.
البته آن حضرت زمانى که دعوت خویش را آغاز کرد، به طور طبیعى انذار خود را در مرحله نخست متوجه قوم خود فرمودتا جمعیتى را که پیش از او براى آنان بیم دهنده اى نیامده بود، انذار کند (لِتُنْذِرَ قَوماً ما أتاهُمْ مِنْ نَّذِیر مِنْ قَبْلِکَ)(سجده/۳). ولى این به معناى آن نبود که قلمرو رسالت وى محدود به ارشاد گروهى خاص است. بدین جهت، گاه مى بینیم که قرآن در عین اینکه جمعیت خاصى را مورد دعوت قرار مى دهد، بلافاصله آن را براى همه کسانى نیز که دعوت او مى تواند به آنان برسد حجت مى شمرد و مى فرماید:(وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا القُرآنُ لأُنْذِرَکُمْ به وَ مَنْ بَلَغَ)(انعام/۱۹): این قرآن بر من وحى شده تا به وسیله آن، شما و همه کسانى را که این پیام به آ نان مى رسد، انذار کنم.
بدیهى است که پیامبران در درجه نخست بایستى قوم خود را به آیین خود دعوت کنند، خواه دعوت آنان جهانى باشد و خواه منطقه اى. قرآن در این مورد یادآور مى شود که «هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم خویش نفرستادیم: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّبِلِسانِ قَومِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ)(ابراهیم/۴) ولى چنانکه گفتیم ارسال رسول به زبان قوم خویش، هرگز به معنى انحصار دعوت به آن گروه نیست.
۲-نبوت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) نبوت خاتم مى باشد، همچنانکه شریعت او شریعت خاتم، و کتاب او نیز خاتم کتابهاى آسمانى است یعنى پس از وى دیگر پیامبرى نخواهد آمد، و شریعت او به صورت جاودانه تا روز رستاخیز باقى خواهد ماند. از خاتمیت نبوت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)دومطلب استفاده مى شود:
۱. اسلام، ناسخ شرایع پیشین است و با آمدن آن شریعتهاى گذشته دیگر رسمیت ندارند.
۲. در آینده شریعت سماوى دیگرى نخواهد آمد و ادعاى هر نوع شریعت جدید آسمانى مردود است.
موضوع خاتمیت، در قرآن و احادیث اسلامى به صورت روشن مطرح شده است، به گونه اى که براى احدى جاى تردید باقى نمى گذارد. در این مورد به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
(ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحد مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِوَ خاتَمَ النَبِیّین وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیء عَلِیماً)(احزاب/۴۰): «محمد پدر هیچیک از مردان شما نبوده، بلکه وى رسول خدا و خاتم پیامبران است، و خدا به هرچیزى دانا است».«خاتم» به معنى«پایان بخش» است و اگر به انگشتر«خاتم» مى گویند براى این است که در عصر نزول اسلام، مُهر افراد، نگین انگشتر آنان بود که با آن نامه ها را مهر مى کردند، به نشانه اینکه پیام به پایان رسیده است. با توجه به این نکته، مفاد آیه فوق این است که با آمدن پیامبر اسلام، طومار نبوت و پیامبرى مُهر پایان خورده و پرونده نبوت بسته شده است.
ضمناً از آنجا که «رسالت» عبارت از ابلاغ و رساندن پیامهایى است که از طریق وحى دریافت مى گردد، طبعاً رسالت الهى بدون نبوت نخواهد بود، و در نتیجه ختم نبوت ملازم با ختم رسالت نیز هست.([۱])
در این زمینه از میان احادیث گوناگون، کافى است به حدیث «منزلت» اشاره کنیم: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) زمانى که در جریان جنگ تبوک، على را جانشین خود در مدینه قرار داد، به وى فرمود: «أَلا تَرضى أَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّأَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی»([۲]): آیا خشنود نیستى که منزلت تو نسبت به من همانند منزلتت هارون نسبت به موسى باشد،جز اینکه پس از من پیامبرى نخواهد بود.
گذشته از حدیث «متواتر» منزلت، مجموعه احادیث مربوط به خاتمیت نیز به صورت تواتر اجمالى نقل شده است.([۳])
۳-راز جاودانگى شریعت اسلام در دو چیز نهفته است:
الف ـ شریعت اسلام، براى تأمین نیاز طبیعى و فطرى بشر به هدایتهاى الهى، کاملترین برنامه را ارائه کرده است، به گونه اى که بهتر و کاملتر از آن قابل تصور نیست.
ب ـ در قلمرو احکام عملى نیز یک رشته اصول و کلیات جامع و ثابت را بیان نموده که مى تواند پاسخگوى نیازهاى نو بنو و متنوّع بشر باشد. گواه روشن این امر آن است که فقهاى اسلام (بویژه شیعه) در طى چهارده قرن توانسته اند به تمام نیازهاى جوامع اسلامى در زمینه احکام عملى پاسخ گویند، و تاکنون موردى پیش نیامده است که فقه اسلامى از پاسخ گفتن به آن ناتوان باشد. امور زیر در تحقق این هدف مفید و مؤثر بوده اند:
۱. حجیّت عقل: اعتبار و حجیت عقل در مواردى که صلاحیت قضاوت و داورى دارد، یکى از طرق استنباط وظایف بشر در طول زندگى است.
۲. رعایت اهمّ در موارد تزاحم با مهمّ: مى دانیم که احکام اسلام، ناشى از یک رشته ملاکات واقعى و مصالح و مفاسد ذاتى (یا عارضى) در اشیاست که برخى از آنها را عقل به دست مى آورد و برخى دیگر را شرع بیان مى کند. با شناخت این ملاکات، طبعاً فقیه مى تواند در موارد تزاحم آنها، اهم را بر مهم ترجیح داده و مشکل را حل کند.
۳. فتح باب اجتهاد: گشوده بودن باب اجتهاد به روى امت اسلامى ـ که از افتخارات و امتیازات تشیع است خود از عوامل تضمین کننده خاتمیت آیین اسلام است، زیرا در پرتو اجتهاد زنده و مستمر، حکم مسائل و حوادث جدید همواره از قواعد کلى اسلامى استنباط مى شود.
۴. احکام ثانویه: در شریعت اسلام علاوه بر احکام اولیه، یک رشته احکام ثانویه وجود دارد که مى تواند بسیارى از مشکلات را حل کند. فى المثل، در جایى که تطبیق حکمى بر موردى، مایه عُسر و حَرَج یا زیان و ضرر افرادى گردد (با توجه به شرایطى که در فقه بیان شده است) اصولى چون قاعده نفى حرج یا لا ضرار مى تواند به توانایى شریعت در شکستن بن بستها و رفع تنگناها کمک نماید. قرآن کریم مى فرماید: (وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج) (حج/۷۸). رسول گرامى نیز اعلام مى دارد: «لا ضَرَر وَ لا ضِرار». باید گفت مکتبى که این دو قاعده و نظائر آن را دارد، هیچگاه پیروان آن در زندگى به بن بست کشیده نخواهند شد.
بحث مشروح درباره خاتمیت بر عهده کتب کلامى است.
۴-یکى از ویژگیهاى شریعت اسلامى، اعتدال و سهولت درک مفاهیم و احکام آن است، که این امر را مى توان ۰یکى از مهمترین عوامل نفوذ و گسترش این دین در میان اقوام و ملل مختلف جهان دانست. اسلام در موضوع خداپرستى، توحیدى ناب و روشن را مطرح مى کند که دور از هرگونه ابهام و پیچیدگى است. تنها سوره توحید در قرآن مى تواند گواه این مدعا باشد چنانکه این کتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نیز بر اصل تقوى تکیه مى کند که خود به نوعى دربرگیرنده همه خصال والاى اخلاقى است. در حوزه احکام عملى نیز مشاهده مى کنیم که اسلام هرگونه عسر و حرجى را نفى مى کند و پیامبر، خود را آورنده شریعتى سهل و آسان معرّفى مى کند: «جِئْتُ بشرِیعه سَهْلَه سَمْحَه».
محققان منصف و بى غرض حتى از میان دانشوران غیر مسلمان صریحاً اذعان نموده اند که مهمترین عامل گسترش سریع آیین اسلام، وضوح و جامعیت احکام و تعالیم این دین بوده است، براى نمونه دکتر گوستاولوبون، دانشمند مشهور فرانسوى، مى گوید:
رمز پیشرفت اسلام در همان سهولت و آسانى آن نهفته است. اسلام از مطالبى که عقل سالم از پذیرش آن امتناع مىورزد و در ادیان دیگر نمونه هاى آن بسیار است، مبرّاست. هرچه فکر کنید ساده تر از اصول اسلام نمى یابید که مى گوید: خدا یگانه است; مردم همگى در برابر خدا یکسانند; انسان با انجام چند فریضه دینى به بهشت و سعادت مى رسد، و با روى گرداندن از آن به دوزخ مى افتد. همین روشنى و سادگى اسلام و دستورات آن، کمک زیادى به پیشرفت این دین در جهان کرد. مهمتر از این آن ایمان محکمى است که اسلام در دلها ریخته است; ایمانى که هیچ شبهه اى قادر به کندن آن نیست.
اسلام، همان گونه که براى اکتشافات علمى از هر دینى مناسبتر و ملایمتر است، درباره واداشتن مردم به گذشت نیز بزرگترین دینى است که مى تواند تهذیب نفوس و اخلاق را به عهده گیرد.([۴])
۵-کتابهاى آسمانى که پیامبران پیشین آن را عرضه کرده اند، مع الأسف پس از آنان بتدریج در اثر غرضورزى خودکامگان دستخوش تحریف گردیده است. این مطلب را، علاوه بر قرآن، شواهد تاریخى هم تأیید مى کند. چنانکه مطالعه خود این کتب و دقت در محتواى آنها نیز بر آن دلالت دارد، زیرا در آنها یک رشته مطالبى وارد شده است که هرگز نمى تواند مورد تأیید وحى الهى باشد. بگذریم که انجیل کنونى بیشتر صورت زندگى نامه حضرت مسیح را دارد که در آن ماجراى به دار آویخته شدن وى نیز توضیح داده شده است. امّا به رغم تحریفات آشکار در کتب آسمانى پیشین، قرآن کریم از هر نوع افزایش و کاهش مصون مانده است. پیامبر گرامى اسلام یکصد و چهارده سوره کامل قرآنى از خود به یادگار نهاده و تحویل جهان داده است و نویسندگان وحى ـ خصوصاً حضرت على (علیه السلام) که از روز نخست وحى الهى را مى نوشت، آن را نگاشته اند. خوشبختانه، با وجود گذشت ۱۵ قرن از نزول قرآن، نه چیزى از آیات و سوره هاى قرآن کم شده و نه چیزى بر آنها افزوده شده است. اینک به برخى از دلایل و موجبات عدم تحریف قرآن اشاره مى کنیم:
۱.چگونه امکان دارد که تحریف به قرآن راه یابد، در حالیکه خداوند حفظ و صیانت آن را تضمین کرده است، چنانکه مى فرماید: (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)(حجر/۹): ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نیز نگهبان آن هستیم.
۲. خداوند راه یافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفى کرده و مى فرماید:(لا یَأْتِیهِ الباطلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکیم حَمید) (فصلت/۴۲): باطل از هیچ سو به ساحت قرآن راه ندارد، آن از جانب خداوند حکیم و ستوده نازل شده است.باطل که خداوند راه یافتن آن را به قرآن نفى کرده،هر باطلى است که مایه وهن قرآن گردد، و از آنجا که کم یا زیاد کردن الفاظ و آیات قرآن مسلماًمایه سستى و وهن آن مى گردد لذا قطعاً هیچگونه کاهش یا افزایشى به ساحت این کتاب شریف راه نیافته است.
۳. تاریخ گواهى مى دهد که مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنایت ویژه اى داشتند در میان عربهاى زمان پیامبر، حافظه هاى قوى و نیرومندى وجود داشت که با یک بار شنیدن، خطبه اى طولانى را حفظ مى کردند، بنابر این چگونه مى توان گفت چنین کتابى که این همه قارى و حافظ و علاقمند داشته، تحریف شده است؟!
۴. شکى نیست که امیر مؤمنان (علیه السلام) در بعضى از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفت خود را نیز به صورت منطقى در موارد گوناگون آشکار مى کرد، که یکى از آنها خطبه شقشقیه و نیز مناشدات معروف آن حضرت است. در عین حال مى بینیم که آن حضرت در سراسر زندگى خود، حتى یک کلمه هم درباره تحریف قرآن سخن نگفته است، حال اگر (العیاذ باللّه) چنین کارى صورت گرفته بود،مسلّماً به هیچوجه ایشان در باره آن سکوت نمی ورزید. بلکه بالعکس آن حضرت پیوسته به تدبر در قرآن دعوت مى کرد و مى فرمود:«لَیْسَ لأحد مِنْ بَعْدِ القرآنِ مِنْ فاقه ولا بَعْدَ القرآنِ مِنْ غنىًً فَکُونوا مِنْ حَرثته و أتباعه»([۵]): اى مردم براى کسى در صورت پیروى از قرآن فقر و نیازى نیست، و بدون پیروى از قرآن، غنا و بى نیازیى وجود نخواهد داشت، بنابر این در سرزمین زندگى خود بذر قرآن را بیفشانید و از پیروان آن باشید.
با توجه به دلایل یاد شده و نظایر آن، علماى بزرگ شیعه امامیه به پیروى از اهل بیت (علیهم السلام) از دیر زمان تاکنون بر مصونیت قرآن از تحریف تأکید نموده اند، که از آن میان مى توان به افراد زیر اشاره نمود:
۱. فضل بن شاذان (متوفاى ۲۶۰هـ.ق، که در عصر ائمه (علیهم السلام) مى زیسته است) در کتاب الایضاح/۲۱۷.
۲. شیخ صدوق(م۸۱هـ. ق) در کتاب الاعتقادات/۹۳.
۳. شیخ مفید (م۴۱۳هـ.ق) در کتاب اجوبه المسائل السرویه، مطبوع در مجموعه الرسائل/ص ۲۶۶.
۴. سید مرتضى (م۴۳۶هـ.ق) در کتاب جواب المسائل الطرابلسیات، که کلام وى را شیخ طبرسى در مقدمه مجمع البیان آورده است.
۵. شیخ طوسى معروف به شیخ الطائفه(م۴۶۰هـ.ق) در کتاب التبیان، ۱/۳.
۶. شیخ طبرسى(م۵۴۸هـ.ق) در مقدمه کتاب خود، مجمع البیان، بر عدم تحریف قرآن تصریح و تأکید کرده است.
۷. سید بن طاووس(م۶۶۴هـ.ق) درکتاب «سعد السعود» (ص ۱۴۴) مى گوید: عدم تحریف، رأى امامیه است.
۸. علامه حلى (م۷۲۶هـ.ق) در کتاب اجوبه المسائل المهناویه (ص ۱۲۱) مى گوید: «حق این است که هیچگونه زیاده و نقیصه اى در قرآن راه نیافته است و من از قول به تحریف به خدا پناه مى برم، زیرا این امر موجب شک در معجزه متواتر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مى گردد».
ما در اینجا به ذکر نام علماى شیعه که منکر تحریف بوده اند پایان مى دهیم، و تأکید مى کنیم که این عقیده، پیوسته مورد نظر بزرگان علماى امامیه در اعصار گوناگون بوده است، چنانکه در عصر حاضر نیز همه مراجع شیعه، بدون استثنا، داراى چنین عقیده اى مى باشند.
۶-در کتب حدیث و تفسیر روایاتى وارد شده است که برخى آنها را دلیل بر تحریف قرآن قرار داده اند، ولى باید توجه نمود که:
اوّلاً، اکثر این روایات از طریق افراد و کتابهایى نقل شده که از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نیستند، مانند کتاب قراءات احمد بن محمد سیارى (م۲۸۶) که علماى رجال، روایات او را ضعیف خوانده، و مذهب او را فاسد دانسته اند([۶]) یا کتاب على بن احمد کوفى (م۳۵۲) است که علماى رجال درباره او گفته اند: در پایان عمر راه غلو را در پیش گرفت.([۷])
ثانیاً، قسمتى از این روایات، که بر تحریف حمل شده است، جنبه تفسیرى دارد. به عبارت دیگر، مفاد کلّى آیه در روایت تطبیق بر مصداق شده، و عده اى تصور کرده اند که تفسیر و تطبیق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گردیده است. مثلاً «صراط مستقیم» در سوره حمد، در روایات به «صراط پیامبر و خاندان او» تفسیر شده، و پیداست که چنین تفسیرى، تطبیق کلى بر فرد اعلاى آن است.([۸])
امام خمینى (رحمه الله) روایاتى را که از آنها تحریف برداشت شده بر سه دسته تقسیم کرده است:
الف ـ روایات ضعیف، که با آن نمى توان استدلال کرد;
ب ـ روایات ساختگى، که شواهد جعلى بودن در آنها نمایان است;
ج ـ روایات صحیح، که اگر در مفاد آنها کاملاً دقت گردد روشن مى شود که مقصود از تحریف در آیات قرآن، تحریف معانى آنهاست نه تغییر الفاظشان.([۹])
ثالثاً، کسانى که مى خواهند عقیده واقعى پیروان یک مذهب را به دست آورند باید به کتابهاى عقیدتى و علمى آنها رجوع کنند، نه به کتابهاى حدیثى که نظر مؤلف از تألیف آن، بیشتر گردآورى مطالب بوده و تحقیق آن را به دیگران واگذار کرده است. همچنین مراجعه به آراى شاذ از پیروان یک مذهب براى شناخت عقاید مسلّم آن مذهب کافى نبوده و اصولاً استناد به قول یک یا دو نفر در مقابل اکثریت قاطع دانشمندان آن فرقه، ملاک صحیحى براى قضاوت نیست.
***
در خاتمه بحث از تحریف، ضرورى است چند نکته را یادآور شویم:
۱. متهم کردن مذاهب اسلامى یکدیگر را به تحریف قرآن، خاصّه در عصر کنونى، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود.
۲. اگر برخى از علماى شیعه کتابى درباره تحریف قرآن نوشته اند، بایستى نظریه شخصى خود او تلقى شود، نه نظریه اکثریت قاطع علماى شیعه. لذاست که مى بینیم پس از انتشار کتاب مزبور، ردّیّه هاى زیادى از سوى علماى شیعه بر ضد آن نوشته شده است; همان گونه که وقتى در سال ۱۳۴۵هـ.ق از طرف یکى از علماى مصر کتاب «فرقان» با استناد به پاره اى روایات درباره نسخ یا انساء تلاوت آیاتى از قرآن که در کتب حدیث اهل سنت آمده است، به عنوان اثبات تحریف در قرآن نوشته شد، از طرف علماى ازهر مردود شناخته شد و کتاب مزبور مصادره گردید.
۳.کتاب آسمانى همه مسلمانان جهان قرآن مجید است که مجموع آن را ۱۱۴ سوره که نخستین آن را سوره «الحمد» وآخرین آن را سوره «الناس» تشکیل مى دهد، و در این کتاب کلام الهى، «قرآن» نامیده شده و با صفاتى چون مجید، کریم و حکیم ([۱۰]) معرفى گردیده است. و مسلمانان احیاناً آن را «مصحف»مى نامند، و مصحف در لغت عرب به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده مى گویند که در یکجا گرد آید. و نقل شده است که پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، آنگاه که مجموع سوره هاى قرآن یکجا گرد آمد از سوى برخى صحابه اسم مصحف براى آن پیشنهاد شد.([۱۱])
بنابر این مصحف به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده و گرد آمده به صورت یک کتاب مى گویند خواه قرآن باشد یا غیر آن. وقرآن نامه اعمال را «صُحُف» مى نامد و مى فرماید:(وَإِذا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) (تکویر/۱۰): آنگاه که نامه هاى اعمال گشوده شود، همچنانکه دیگر کتابهاى آسمانى را «صحف» مى نامد، و مى فرماید: (صُحُفِ إِبْراهیمَ وَمُوسى) ( اعلى/۱۹): کتابهاى ابراهیم و موسى.
این آیات نشان مى دهد که لفظ صحیفه یا مصحف معنى وسیعى داشته است، هرچند پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یکى از نامهاى قرآن نیز بشمار آمده است.
از این جهت تعجب نخواهیم کرد که نوشته هایى را که از دخت گرامى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به یادگار مانده است «مصحف» مى نامند، و واقعیت این مصحف آن است که امام صادق (علیه السلام) در روایتى توضیح مى دهد و مى فرماید: «فاطمه پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) هفتاد و پنج روز زیست، و اندوه سختى او را فرا گرفت، جبرئیل (به فرمان خدا) فرود مى آمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مى گفت و بدین جهت فاطمه را تسلى مى داد، و از حوادثى که بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مى ساخت.و امیرمؤمنان گزارشهاى جبرئیل را(از طریق املاء فاطمه (علیها السلام)) مى نوشت واین همان مصحف فاطمه(علیها السلام) است.([۱۲])
ابوجعفر از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود:مصحفُ فاطمهَ ما فیه شیء من کتابِ اللّه وإنّما هو شیء أُلقى إلیها بعد موتِ أبیها (صلوات اللّه علیهما ) ([۱۳]): در مصحف فاطمه چیزى از کتاب الهى نیست، (یعنى تصور نکنید قرآن است) بلکه محتویات آن پس از درگذشت پدرش به او القا شده است. و ما در بخش مربوط به فقه و حدیث یادآور خواهیم شد که در امت اسلامى شخصیت هاى والایى هستند که در حالى که نبى و رسول نیستند، ولى فرشتگان با آنان سخن مى گویند. و آنان را محدَّث مى نامند، و دخت گرامى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) «محدَّثه» بوده است.
———————————
پینوشت ها:
[۱] . آیات گواه بر خاتمیت منحصر به آیه فوق نیست. در این مورد، نصوص ششگانه اى در قرآن هست که برخاتمیت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) گواهى مى دهد. به کتاب مفاهیم القرآن:۳/۱۳۰ـ۱۳۹ رجوع شود.
[۲] . صحیح بخارى:۳/۵۸; صحیح مسلم:۲/۳۲۳; امالى صدوق، ص ۲۸ و ۴۷ و ۸۱;بحار الأنوار، ۳۷/۲۵۴ـ۲۸۹، باب ۵۳; بخارى، صحیح، ۳/۵۴، باب غزوه تبوک، مسلم ۴/۱۸۷۱ ط ۱۳۷۵; ترمذى، سنن، ۲/۳۰۱; سیره إبن هشام ۴/۱۶۲; أحمد، مسند، ۱/۱۷۴.
[۳] . در این باره به کتاب مفاهیم القرآن:۳/۱۴۱ـ۱۶۷ رجوع شود.
[۴] . تمدن اسلام و عرب، تألیف دکتر گوستاولوبون فرانسوى، صص ۱۴۱ـ۱۴۳.
[۵] . نهج البلاغه، خطبه ۱۷۱.
[۶] . رجال نجاشى:۱/۲۱۱، شماره ترجمه۱۹۰.
[۷] . رجال نجاشى:۱/۹۶، شماره ترجمه ۶۸۹.
[۸] . طبرسى، مجمع البیان:۱/۲۸، ط .
[۹] . تهذیب الأُصول:۲/۹۶.
[۱۰] . (ق * والقرآن المجید) ، ق/۱. (انّهُ لَقُرآنٌ کَریم فِی کِتاب مَکْنُون) واقعه/۷۷. (یس * والقُرآن الحکیم) یس/۱.
[۱۱] . الاتقان:۱۱/۸۵.
[۱۲] . کافى: ۱/۲۴۱.
[۱۳] . بصائر الدرجات، ص ۱۹۵.
———————————