سید محمد صنیع خانی برای معالجه زخمهای شیمیایی در لندن به سرمیبرد، شبها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول میشد.
یک بار پزشک معالجش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تاثیر نیایشهای او قرار گرفت.
با این که هم مسلک و هم زبان با سیدمحمد نبود؛ ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه دهد بعضی از شبها که سید در حال راز و نیاز است او هم در کنارش باشد.
ازآن به بعد بعضی شبها این پزشک مسیحی به کنار سید محمد می آمد. سید دعا میخواند و او هم گریه میکرد.
* * *
منبع کتاب افلاکیان زمین، عباسی ولدی، تهران، نشر شاهد، سال ۱۳۸۴ص ۱۰