من و گل سرخ همسفریم
فردای عروسی سفره صبحانه را مادرت پهن کرد و صدایمان زد. من هم بلند شدم و سر سفره کنارت نشستم. با اشاره ابروهایت متوجه شدم که باید دورتر از تو بنشینم. چادرم را جلو کشیدم و آن طرفتر رفتم. دستم را به سمت سفره بردم تا تکه نانی بردارم و