پدرم مرد بزرگی بود ۱۳۹۱/۰۹/۲۶ آن روزها باران که می آمد مادرم زیر شر شر سقف می ایستاد و دعا می خواند پدرم وقتی دید دعای مادرم کافی نیست سوراخهای سقف را بر داشت و در جیب کتش پنهان کرد پدرم مرد بزرگی بود سرش به سقف می رسید