هنگامی که عملیات والفجر ۲ در جبهه غرب توسط رزمندگان اسلام شروع شده بود. هواپیماهای عراقی منطقه عباس آباد را بمباران شیمیایی کرده بود و رزمندگان اسلام برای عملیات آنجا مستقر شده بودند.
مجروحین شیمیایی عباس آباد را یکی پس از دیگری به بیمارستان می آوردند، به تدریج همه اتاق ها حتی سالن و راهروها از مجروحین پر شد، چشم هایشان نمی دید، بدن ها پر از تاول بود، حتی به پشت نمی توانستند بخوابند.
سریع مشغول چکاندن قطره به چشم های آنها شدیم و سرم وصل کردیم. کار دیگری نمی شد، برایشان بکنیم.
دکتر مرتب به آنان سرکشی می کرد. دکتر شاخساری، از اهالی تبریز، که برای گذراندن طرح خدمت به این بیمارستان آمده بود، بسیار با وجدان، دقیق و فعال بود و یک لحظه از مجروحین دور نمی شد. فردای آن روز مجروحین را به شهرهای دیگر منتقل کردند چون بیمارستان صلاح الدین باید برای مجروحین احتمالی عملیات آماده می شد. این جملهی دمنشانه صدام نابینایان بسیاری به جای گذاشت و حتی عده ای جان خود را از دست دادند. در اتاق تزریقات بودم که ماشین داخل بیمارستان شد. بیرون رفتم، گفتند: «سردخانه آماده است تا این پیکرها را داخل آن بگذارند». جلوتر رفتم دو پیکر بود که از مناطق بین شهری آورده بودند. دو برادر پاسدار که اصلاً نمی توان وضعیت آنان را توصیف کرد. این دو پاسدار را زنده زنده در آب جوش سوزانده بودند و …