پدرم مسئله را حل کرد

پدرم مسئله را حل کرد

پدرم مرحوم حاج ناصر فخار از کاسبان مردم‌دار و از متدینین بازار بودند که به رعایت حق‌الناس بسیار توجه داشتند. قبل از مرگشان به فرزندانشان گفتند که من به هیچ‌کس بدهکار نیستم، بااین‌حال بعد از من اگر کسی نزد شما آمد و گفت که بابایتان فلان مقدار به من بدهکار است، حرفش را گوش کنید و پول درخواستی‌اش را بدهید.

بعد از فوت ایشان، من عهده‌دار کارهای مغازه بودم. یک روز بنده‌خدایی به مغازه آمد و سراغ پدر را گرفت. من به او عکس ایشان را نشان دادم و گفتم که به رحمت خدا رفته‌اند و اگر کاری دارند من در خدمتشان هستم. او گفت: «بابای شما فلان مبلغ به من بدهکار هستند.» من گفتم که پدرم به هیچ‌کس بدهکار نیستند و نام شما هم در دفتر مغازه نیست! گفت: به‌هرحال بابایتان به من مدیون است و خودتان می‌دانید!

من یاد وصیت پدرم افتادم و مبلغ درخواستی او را دادم، اما حدود ده یا ۱۲ روز بعد، همان فرد به مغازه ما آمد و درحالی‌که اشک در چشمانش جمع شده بود، یک بسته پول به من داد، عذرخواهی کرد و در برابر تحیر و پرسش من گفت:

فلان شب، پدر شما به خواب من آمد و گفت: چرا از پسرم پول گرفتی؟ گفتم: از شما بابت فروش فلان محصول، طلب داشتم. گفت: من پول آن جنس را به تو دادم؛ به آن نشانی که من کالایت را نمی‌خواستم ولی اصرار کردی که به پولش نیاز داری. من هم وقتی جنست را خریدم، پولش را به تو دادم و گفتم: پس تا فردا وقت داری که اگر پشیمان شدی، بیایی و بارت را برداری و پول ما را پس بدهی. یادت آمد؟

پدر شما درست می‌گفت. او روحش آزاد است و مراقب شماهاست.

راوی: محمدعلی فخار

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا