جنایت بر عضو

جنايت بر عضو

و در آن چند مقصد است :مقصد اول در دیه اعضاء

باید دانست که جنایتی که در شرع دیه اى برایش معین نشده با ارش جنایت جبران مى شود که اصطلاحا آنرا حکومت مینامند، و ارش جنایت باینستکه مجنى علیه برده اى فرض مى شود که خرید و فروش مى شود یعنى فرض مى کنند این فردیکه جنایت بر او وارد شده و معیوبش کرده اگر برده بود چقدر از قیمتش کاسته مى شد و اگر معیوب نمى شد چه مقدار مى ارزید تفاوت بین این دو قیمت را از جانى مى گیرند، و در اینکار باید همه خصوصیات صحیح و معیوب در نظر گرفته شود حتى اینکه در مدتى معیوب است و بعد از آن عیب برطرف مى شود نظیر موى سر که بعد از مدتى دوباره مى روید. و اما تقدیرهائیکه در شرع وارد شده چند مورد است :

(اول : در دیه موى سر است )  

مساءله ۱ – دیه موى سر مرد چه صغیر باشد و چه کبیر، چه پر پشت باشد و چه تنک دیه کامله است ، البته این در جنایتى استکه باعث شود موى سر او دیگر نروید مثل اینکه آب جوش بر سر کسى بریزد آنچنانکه موى آن بریزد و دیگر نروید و یا بغیر آب جوش کارى کند که سر او بدون موى شود، و همچنین است موى صورت که اگر آنرا طورى بتراشد و یا ریشه کن کند که دیگر نروید باید دیه کامله بپردازد و اما بروید در موى صورت بنابر اقوى ثلث دیه است و در موى سر باید ارش بپردازد (و طریق تعیین مقدار ارش در اول بحث بیان شد) این حکم موى سر و صورت مرد بود. و اما موى سر زن اگر در اثر جنایت دیگر نروید جانى باید دیه کامله بآن زن بپردازد، و اگر بار دیگر بروید باید مهریه زنان مثل او را باو بدهد چه اینکه مجنى علیها صغیره باشند و چه کبیره .

مساءله ۲ – اگر بعضى از موى مجنى علیه و یا مجنى علیها بروید و بعضى از آن نروید دیه اش چیست ؟ آیا دیه آن ارش ‍ است ؟ و یا با همه موى او مقایسه شود و از دیه کامله بآن نسبت به مجنى علیه و یا مجنى علیها بپردازد. اگر مقداریکه دیگر نمى روید نصف موى عضو بود نصف دیه کامله و اگر ثلث بود ثلث آنرا و هکذا، و دیگر پر پشت بودن و تنک بودن مو در نظر گرفته نمى شود؟ دو احتمال است که دومى نسبت بآنچه دیگر نمى روید ارجح است ، و اما نسبت به مقدار موئى که در اثر جنایت ریخته و دوباره روئیده على الظاهر ارش ساقط نمى شود.

مساءله ۳ – تشخیص اینکه آیا موى عضو مجنى علیه مى روید و یا اینکه دیگر نخواهد روئید با کارشناس و اهل خبره است ، حال اگر او گفت که دیگر نمى روید دیه را مى پردازد آنگاه اگر احیانا موى عضو مجنى علیه روئید على الظاهر آنچه زیادتر از دیه بوده بر مى گردد.

مساءله ۴ – در جائیکه گفتیم دیه موى سر زن مهریه زنان مثل او است اگر مهریه ایکه امثال آن زن از شوهران خود مى گیرند بیش از مقدار مهر السنه (یعنى پانصد مثقال نقره ) بود در باب دیه ، جانى باید مهر المثل بدهد نگر آنکه مهر المثل آن زن از دیه کامله هم بیشتر باشد که در اینصورت زن جنایت دیده بیش از دیه حق ندارد. احتمال هم دارد که بگوئیم در اینصورت باید به ارش رجوع شود.

مساءله ۵ – اگر در اثر جنایت موى هر دو ابرو بریزد، جانى باید پانصد دینار بپردازد و اگر موى یک ابرو بریزد نصف آنرا و اگر قسمتى از یک ابرو بریزد با همه ابرو سنجیده مى شود و بآن حساب ، دیه معین مى گردد، البته این مبلغ ، دیه آنصورتى است که دیگر موى عضو نروید و گرنه دیه آن ارش است و اگر بعضى بروید و بعضى نروید آنچه نروئیده با کل عضو سنجیده مى شود و بحسابش از دیه بوى مى دهد و آنچه روئیده على الظاهر ارش مى پردازد.

مساءله ۶ – در مژه هاى چهارگانه یعنى موى دو پلک بالا و دو پلک پائین چند قول است که اقرب آنها ارش است ولى نزدیکتر به احتیاط آنست که اگر موى هیچیک از چهار موضع نروئید دیه کامله بپردازد.

مساءله ۷ – در خصوص موى بدن غیر از این چند مورد یعنى سر و صورت و ابرو مقدر دیگرى از شرع نرسیده ، بنابراین اگر موى سایر نقاط بدن در اثر جنایت بریزد اگر تننها مو بریزد و عضو باقى بماند باید ارش بپردازد، و اگر عضو صاحب مو را قطع کند دیه عضو را باید بدهد و موى آن دیه اى جداگانه ندارد. و همچنین اگر با پوست بدن کنده شود که تنها دیه پوست را بدهکار مى شود، بنابر این اگر پلک کسى را قطع کند دیه پلک را مى دهد مژه آن دیه اى جداگانه ندارد، و همچنین اگر بازو و یا ساق کسى را قطع کند موى آن دیه اى جداگانه ندارد.

مساءله ۸ – در موى صورت خنشاى مشکل ارش ثابت است ، و هم چنین موى صورت زن اگر فرض شود که بى مو شدنش نقص باشد و نیز در هر موردیکه از ناحیه شارع صلوات الله علیه تقدیرى براى آن وارد نشده باید جانى ارش ‍ بدهد، و اگر فرض شود که بى مو شدن برده و یا کنیز قیمت آنرا بالا مى برد و یا هیچ اثرى در قیمت او نمى گذارد جانى چیزى بدهکار نمى شود تنها باید تعزیر شود، و اگر فرض شود که بى مو شدنش عیب است باید ارش بپردازد.

(دوم : در دیه چشم است )  

مساءله ۱ – دیه هر دو چشم خون بهاى کامل و دیه هر یک نصف آنست ، و در این حکم بین چشم سالم و چشم ضعیفى که غالبا اشک مى ریزد و چشم دوربین و شب بین و شب کور و چشم دردناک فرقى نیست ، و اگر بر روى سیاهى چشم لکه سفیدى باشد در صورتیکه روى مردمک را نپوشانیده و جلو بینائى را نگرفته باشد مانند چشم سالم ، دیه اش کامله است و الا اگر تشخیص مقدار دیه ممکن باشد بحساب آن از دیه کم مى شود و اگر ممکن نشد جانى باید ارش ‍ بدهد.

مساءله ۲ – کسیکه یک چشمش کور است اگر در جنایتى چشم سالمش از بین برود جانى باید دیه کامله بپردازد البته این در صورتى است که چشم کورش مادر زادى بوده و یا بخاطر آفتى خدائى نابینا شده باشد و اما اگر قبلا در جنایتى دیگر نابینا شده و نصف دیه را از جانى آن گرفته ، در این چشم دیگرش تنها نصف دیه را مستحق است هر چند که نصف دیه چشم دیگرش را از جانى قبلى نگرفته باشد چه اینکه قدرت برگرفتن داشته و یا نداشته است بلکه دیه چشم دومش ‍ نصف است در صورتیکه چشم اولش در قصاص کور شده باشد.

مساءله ۳ – اگر در جنایتى چشم نابیناى او از بین برود ثلث دیه را بر جانى مستحق است چه اینکه آنرا بخشکاند و یا از ریشه درآورده باشد و چه اینکه نابینائى آن مادرزاد باشد و یا بجنایتى دیگر نابینا شده باشد.

مساءله ۴ – در پلک چشم دیه کامله است ، و در اینکه دیه هر یک از چهار پلک چه مقدار است اختلاف هست بعضى گفته اند دیه هر یک ، ربع دیه کامله است بعضى دیگر گفته اند دو پلک بالا دو ثلث دیه کامله و دو پلک پائین یک ثلث آنست ، بعضى دیگر گفته اند در بالا ثلث و در پائین نصف است و این قول خالى از ترجیح نیست لکن طرفین احتیاط را ترک ننموده مصالحه کنند.

(سوم : در دیه بینى است )  

مساءله ۱ – اگر جانى بینى کسى را از ریشه کند باید خونبهاى کامل بدهد، و همچنین است در قطع نرمه بینى که پائین قصبه آنست . و اگر نرمه و قسمتى از قصبه آنرا در یک نوبت قطع کند تمام خونبها را باید بدهد و اگر در یک نوبت نرمه و در نوبت دیگر قسمتى از قصبه آنرا قطع کرده باشد براى نرمه خونبهاى کامل و براى قصبه ، ارش مى دهد. و اگر در یک نوبت نرمه بینى و در نوبت دوم همه قصبه را قطع کرده باشد براى نرمه دیه کامل و براى قصبه بنابر احتمالى دیه و بنا باحتمال دیگر ارش مى پردازد و مسئله محل تامل است ، و اگر قسمتى از نرمه آنرا قطع کرده باشد با همه نرمه سنجیده مى شود اگر نصف است نصف دیه و اگر ثلث است ثلث مى پردازد.

مساءله ۲ – اگر بینى کسى را با سوزاندن یا شکستن یا طریق دیگر فاسد کند و از بین ببرد دیه کامل بعهده اش مى آید، و اگر شکسته بند اصلاحش کند بطوریکه بى عیب شود بنا بقول مشهور صد دینار باید بدهد.

مساءله ۳ – اگر بر بینى کسى جنایت وارد آورد که مبتلا به شلل و فلج شود دیه آن دو ثلث بینى سالم است ، و اگر بینى کسى را که قبلا شلل داشته قطع کند ثلث دیه آنرا باید بدهد.

مساءله ۴ – در قطع روثه نصف دیه است حال آیا روثه بمعناى نوک بینى است ؟ و یا دیواره بین دو سوراخ آنست ؟ و یا مجمع نرمه آنست ؟ احتمالاتى است و امکان دارد که برگشت این احتمالها به یک چیز باشد و آن همان نوک بینى مجمع نرمه و محل دیواره بین دو سوراخ بینى است . وقتى دیواره که از جلو از بالا بپائین دیده مى شود قطع مى گردد نوک بینى و نیز مجمع نرمه قطع شده است ، هر چند این جمع که بین سه احتمال کردیم خالى از تامل نیست .

مساءله ۵ – در بریدن یکى از دو سوراخ بینى ثلث دیه و بقول بعضى نصف دیه است ولى قول اول ارجح است ، و اگر چیز برنده اى نظیر تیر و نیزه را داخل بینى کسى کند و دو سوراخ بینى و دیواره بین آندو را پاره کند بر وجهیکه آنرا فاسد نکند ثلث دیه را و هم چنین اگر آنرا سوراخ کند و سوراخ اصلاح شود پنج یک دیه را بنابر احتیاط باید بدهد.

(چهارم : در دیه گوش است )  

مساءله ۱ – در جنایتى که هر دو گوش را از بیخ ببرد دیه کامله یعنى خون بها واجب مى شود، و در بریدن هر یک از آنها نصف دیه است و در بعضى از یک گوش بحساب دیه اش حساب مى شود اگر نصف آنرا بریده نصف دیه اش را مى دهد و اگر ثلث را بریده ثلث مى دهد بهمین ترتیب.

مساءله ۲ – اگر نرمه گوش کسى را قطع کند ثلث دیه گوش واجب مى شود و اگر نصف آنرا بریده باشد نصف ثلث و بهمین ترتیب و اگر آنرا سوراخ و یا پاره کند باید بنابر احوط بلکه اظهر ثلث دیه نرمه را بپردازد.

مساءله ۳ – اگر ضربه اى بر گوش کسى وارد آورد پس گوش او را خشک کند یعنى جریان خون در آن قطع مى شود، دو ثلث دیه گوش واجب مى شود. و اگر بعد از شلل آنرا قطع کند یک ثلث آن و این دو حکم بر اساس احتیاط است بلکه خالى از قرب نیست .

مساءله ۴ – در احکامیکه گفته شد فرقى بین گوش سالم و گوش ناشنوا نیست ، و اگر گوش کسى را ببرد و زخم آن سرایت نموده شنوائى او را از بین ببرد و یا سنگین کند علاوه بر دیه قطع باید دیه دیگرى بخاطر حس شنوائى بپردازد و این دو دیه با هم تداخل نمى کنند، و همچنین اگر گوش کسى را طورى قطع کند که استخوان پیدا شود هم دیه قطع گوش بر او واجب مى گردد و هم دیه موضحه (زخمى که استخوان بدن را نمایان کند) و این دو نوع دیه با هم تداخل نمى کند.

(پنجم : در دیه دو لب است )

مساءله ۱ – در دو لب اگر قطع شود دیه اش خونبهاى کامل است و اگر یکى از آندو قطع شود بنابر اقوى دیه اش نصف آنست لکن به احتیاط آنستکه اگر لب پائین کسى را قطع کند ششصد دینار بپردازد، و در قطع قسمتى از لب از نظر مساحت طول و عرض بحساب مجموعش دیه مى پردازد.

مساءله ۲ – حد لب بالا آن مقدار است که لثه دندانهاى بالا را مى پوشاند طول آن عبارت است از طول دهان و عرضش ‍ عبارتست از محل تلاقى آن با لب پائین تا دو سوراخ و حاجز بینى . و حد لب پائین از نظر عرض آنمقداریست که لثه و دندانهاى پائین را مى پوشاند و از نظر طول بگشادى دهان است و حاشیه لب جزء لب نیست .

مساءله ۳ – اگر بر لبان کسى جنایتى وارد آورد که دیگر دندانها را نپوشاند در این جنایت حکومت است (و باید ارش آن معین شود) و اگر در اثر جنایت اعصاب لبها آسیب ببیند و در حرکت خود سست شود و در نتیجه هنگام خنده و امثال این احوال از دندانها جدا نشود بنابر احتیاط باید دو ثلث دیه را بپردازد، و اگر بعد از آنکه دچار فلج بوده آنرا قطع کند ثلث دیه را بپردازد.

مساءله ۴ – اگر با جنایت خود هر دو لب کسى را پاره کند بطوریکه دندانهاى او ظاهر شود ثلث دیه را بپردازد و اگر جراحت بهبودى یابد یک پنجم دیه را بدهد، و دیه پاره شدن هر یک از آندو اگر بهبودى نیابد ثلث و اگر بیاید خمس ‍ دیه آنست و همه این فتاوى طبق قول معروف است .

(ششم : در دیه زبان است )  

مساءله ۱ – زبان صحیح و سالم اگر بکلى قطع شود دیه آن خونبهاى کامل است و دیه زبان لال اگر بکلى از بین برود ثلث آنست .

مساءله ۲ – اگر قسمتى از زبان لال قطع شود مساحت آن قسمت را با همه زبان مى سنجند و به نسبت آن دیه معین مى کنند و اما زبان سالم مقدار قطع شده آنرا با حروف الفباء معین مى کنند و خون بهاى کامل را بر عدد آن تقسیم نموده بعدد حروفى که مجنى علیه بعد از جنایت از اداء آن عاجز گشته از آن سهام دیه مى پردازند، و در آن حروف فرقى میانه حروف ثقیل و خفیف و حروف زبانى و غیر آن نمى گذارند. اگر زبان مجنى علیه از اداء همه آنها عاجز شده باشد دیه کامل مى گیرد و اگر از اداء بعضى از آنها عاجز شده باشد تنها سهم آنمقدار را مى برد.

مساءله ۳ – حروف الف باء عرب بیست و هشت حرف است پس دیه کامل را به عدد بیست و هشت تقسیم مى کنند، و اما در غیر عرب اگر حرفى باشد که مخرجش مطابق مخرج یکى از حروف عربى باشد همان حساب معیار مى شود و اگر مخرج دیگرى داشته باشد اهل هر زبانى دیه کامل را بعدد حروف خود تقسیم مى کند و اگر کمتر و یا بیشتر از بیست و هشت حرف باشد على الظاهر باید خونبها را به تعداد حروف هر زبان تقسیم کنند و هر قومى بحساب زبان خودش دیه را معین کند.

مساءله ۴ – معیار در تعیین دیه زبانیکه قطع شده از بین رفتن حروف است به مساحت مقدار قطع شده نسبت بمساحت همه زبان ، بنابراین اگر در جنایتى نیمى از زبان کسى قطع شود ولى از اداى یک چهارم حروف عاجز شده باشد یکچهارم خونبها دیه آنست و بعکس اگر یک چهارم از مساحت زبان قطع شده ولى مجنى علیه از اداى نیمى از حروف عاجز شده باشد نصف خونبها دیه اوست .

مساءله ۵ – اگر در جنایتى مجنى علیه عاجز از هیچیک از حروف نشود لکن وضع سخن گفتنش طورى تغییر پیدا کند که به تشخیص عرف عیب شمرده شود مثلا زبانش کند و یا تند و سریع شده باشد و یا حرفى را بشکل حرفى دیگر اداء کند که اگر چه آن حرف دیگر نیز صحیح است لکن عرف اینگونه تلفظ را عیب بداند، مرجع حکومت است .

مساءله ۶ – اگر در جنایتى زبان کسى قطع شود و در نتیجه تلفظ بچند حرف برایش غیر ممکن گردد آنگاه جانى دیگر در جنایتى دیگر قسمتى از بقیه زبان او را قطع کند. مثلا در جنایت اول تلفظ بچهارده حرف را از دست داد و در جنایت دوم مثلا تلفظ بهفت حرف را، نصف خونبها را در اول و نصف نصف را که ربع است از دومى مى گیرند.

مساءله ۷ – اگر شخصى در اثر ضربه اى که بر سرش وارد آمده و یا نظیر آن بکلى لال شود بدون اینکه به زبان او آسیبى رسیده باشد، جانى باید خون بهاى کامل را بوى بدهد، و اما اگر نقصى بر سخن گفتن او وارد آمده باشد به ترتیبى که در مسائل قبل گفته شد عمل مى شود و اگر جانى دیگرى زبان او را که بجنایت جانى اول لال شده بود قطع کند ثلث خون بها را مى دهد هر چند مقدارى از زبان که مى تواند لقمه را بزیر دندانها بدهد و طعام را بچشد باقى مانده باشد، حال چه اینکه مجنى علیه قادر بر اداء حروف حلقى و حروفى که با لب اداء مى شود، باشد یا نه .

مساءله ۸ – اگر زبان کودکى که به سن حرف زدن نرسیده است را قطع کند تمام خون بها را باید بپردازد، و اگر بآن سن رسیده ولى به زبان در نیامده ، با قطع زبان او بیش از ثلث خونبها ثابت نمى شود و این مقدار را از جانى مى گیرند، و اگر کشف خلاف شد و معلوم شد که کودک لال نبوده بقیه خون بها را که دو ثلث است نیز از او مى گیرند.

مساءله ۹ – اگر بدون قطع زبان جنایتى بر کسى وارد آورد که مدتى از گفتار عاجز شود و سپس زبانش باز شود ظاهر اینستکه خون بهاى کاملى که از او گرفته شده را بر مى گردانند، بخلاف دندان که اگر از کسى دندانى را بکند و دوباره در جاى آن دندان بروید، دیه گرفته شده بر نمى گردد.

مقصد دوم در جنایت بر منافع است
و این چند مورد است :مورد اول : عقل است . و دیه آن خونبهاى کامل است و اما اگر در اثر جنایت عقل طرف بکلى زائل نگردد ولى ناقص ‍ بشود دیه اش ارش است ولى در جنایتى که موجب زوال عقل و یا نقصان آن شود، قصاص نیست .
مساءله ۱ – در زایل شدن یا نقصان عقل فرقى نیست بین اینکه بخاطر ضربه بر سر او یا جاى دیگر او پیدا شده باشد و یا بعلتى دیگر، پس اگر (در شب تاریکى سر او ناگهان از مخفى گاه پیش روى کسى درآید و یا بنحوى دیگر) او را بترساند و این سبب از بین رفتن عقل طرف شود، باید تمامى خون بهاى او را به پردازد و هم چنین اگر از راه سحر و جادو آسیبى بعقل طرف برساند.
مساءله ۲ – اگر جنایتى بر بدن کسى وارد آورد، مثلا سر او را بشکند، یا دستش را قطع کند و همین سبب از بین رفتن عقل او بشود، دیه این دو جنایت تداخل نمى کنند بلکه هم دیه سرشکستن را باید بدهد و هم دیه از بین بردن عقل او را. و در روایتى صحیح آمده اگر هر دو جناتى بیک ضربت واقع شود، دیه ها تداخل مى کنند و گرنه ، نه . لکن اصحاب از این روایت اعراض کرده و بآن عمل نکرده اند و با این حال نزدیکتر به احتیاط مصالحه است .
مساءله ۳ – اگر در اثر جنایتى عقل طرف زایل گردد و جانى خونبهاى او را بپردازد و سپس عقل او بحال اول برگردد، در اینکه جانى بتواند دیه را پس بگیرد تامل است . هر چند که برگشتن و بحکومت رجوع کردن اشبه بواقع است .
مساءله ۴ – اگر جانى و ولى مجنى علیه اختلاف کنند، جانى بگوید عقل او، نه زائل شده و نه نقصان پذیرفته و ولى مجنى علیه بگوید زائل شده و یا ناقص گشته مرجع تشخیص ، اطباء اهل خبره اند و در اعتبار قول اهل خبره بنابر احتیاط، هم عدالت معتبر است و هم اینکه دو نفر باشند. ممکن هم هست مردم عادى او را آزمایش کنند، یعنى حال خلوت و غفلتش را زیر نظر بگیرند، به بینند کار عقلا را مى کند یا کار دیوانگان را، اگر ثابت شد که اختلال پیدا کرده که همان است ، و اگر وصفش روشن نشد نه از ناحیه اهل خبره ، بخاطر اینکه مثلا آنها نظریه مختلف دادند، و نه از ناحیه آزمایش ، قول ، قول منکر است که همان جانى باشد.
او سوگند یاد مى کند و حاکم بنفعش حکم مى کند.

مورد دوم : شنوایى گوش است ، اگر هر دو گوش شنوائى خود را در اثر جنایت از دست بدهند، جانى خونبها را باید بدهد و اگر یکى از کار بیفتد نصف آنرا.
مساءله ۱ – در ثبوت نصف دیه بخاطر کر شدن یکى از دو گوش فرقى نیست بین اینکه قبل از جنایت هر دو در شنوائى یکسان بوده باشند و یا یکى تیزتر از دیگرى باشد، و اگر قبل از جنایت یکى از دو گوش به آفتى خدائى و یا بجنایتى دیگر و یا در اثر بیمارى و غیراینها کر بوده باشد و در جنایت گوش سالم کر شده باشد، باز بایستى نصف خون بها را بپردازد.
مساءله ۲ – اگر معلوم باشد که گوش کر شده ، دیگر بهیچ وجه معالجه نمى شود و یا شاهد خبره باین معنا شهادت دهد، دیه بر گردن جانى مستقر مى شود. و اما اگر اهل خبره امید بهبودى و برگشتن شنوائى آنرا بعد از مدتى متعارف داشته باشند، همان مدت را صبر مى کنند اگر شنوائى آن برنگشت ، دیه مستقر مى شود. و اگر قبل از گرفتن دیه ، شنوائى برگشت ارش مى گیرد و اگر بعد از گرفتن دیه ، شنوائى برگردد اقوى آنست که آنچه گرفته پس نمى دهد، و اگر قبل از گرفتن دیه بمیرد، اقرب آنستکه جانى دیه را بپردازد.
مساءله ۳ – اگر جانى هر دو گوش کسى را قطع کند و در اثر قطع آن ، شنوائى هم از دست برود باید دو دیه بپردازد، و اگر بعد از قطع دو گوش او با جنایتى دیگر شنوائى او را از بین ببرد، بر اوست که هم دیه جنایت را بدهد و هم دیه شنوائى را. و اگر یکى از دو گوش کسى را قطع کند و همین سبب از بین رفتن شنوائى هر دو گوش او بشود، بایستى یک دیه و نصف باو بپردازد.
مساءله ۴ – اگر اهل خبره شهادت دهند که شنوائى آسیب ندیده لکن در مجراى شنوائى نقصى پیدا شده که مانع از شنوائى است ، ظاهر اینستکه دیه ثابت است نه حکومت . و اگر جانى شنوائى کودکى را از بین ببرد و در نتیجه کودک زبان باز نکند ظاهر اینستکه علاوه بر دیه ، نسبت به تعطیل شدن نطق او باید حکومت را نیز بدهد.
مساءله ۵ – اگر جانى منکر از بین رفتن شنوائى مجنى علیه شود، و یا ادعا کند که من یقین باین معنا ندارم ، حالا مجنى علیه را مى آزمایند یعنى نخست او را سرگرم و غافل مى سازند آنگاه با صداى مهیبى او را صدا مى زنند و یا با نظیر رعد آسمان او را امتحان مى کنند، به بینند آیا متوجه آن صدا شد یا نه ، اگر ادعایش محقق شد دیه را به او مى دهند ممکن هم هست براى روشن شدن وضع به کارشناس متخصص گوش مراجعه کنند البته بشرطیکه مورد وثوق آنان باشد و احتیاط در تعدد متخصص و عدالت آندو است . و اگر وضع او روشن نشد، از مدعى قسامه (که بیانش گذشت ) مى خواهند، چون مورد از موارد لوث است . و اگر او حاضر نشد از منکر مطالبه مى کنند و طبق قسامه حکم مى شود.
مساءله ۶ – اگر مجنى علیه ادعا کند که در اثر جنایت جانى یکى از گوشهاى من سنگین شده براى تشخیص اینکه راست مى گوید یا نه ، شنوائى آن گوش وى با شنوائى گوش دیگرش مقایسه مى شود و بر حسب مقدار تفاوت جانى را ملزم به دادن دیه مى کنند. و طریق مقایسه اینستکه آن گوش که وى ادعاى سنگینى آنرا مى کند محکم مى بندند و گوش ‍ سالمش را باز مى گذارند، آنگاه روبروى او زنگى را بصدا در مى آورند و به او مى گویند گوش بده ، آنگاه صداى زنگ را با عقب رفتن کم مى کنند تا بجائیکه بگوید دیگر نمى شنوم آنگاه آن محل را نشاه گذارى مى کنند و سپس از پشت سرش ‍ زنگ را به صدا در مى آورند و بعقب مى روند آنقدر که بگوید دیگر نمى شنوم ، آن نقطه را نیز علامت مى گذارند، اگر این دو مسافت برابر باشند او راست مى گوید و گرنه دروغگوست . و نزدیکتر به احتیاط و بهتر آنستکه همین آزمایش را در سمت راست و چپ او نیز انجام دهند، آنگاه گوش سالمش را محکم بسته و گوش سنگینش را باز مى گذارند و زنگ را از سمت جلو بصدا در آورده به عقب مى برند تا جائیکه صداى زنگ بگوشش نرسد آنگاه از پشت سر و از راست و چپش آزمایش مى کنند و مسافتهاى آزمایش اول را با آزمایش هاى دوم مقایسه نموده ، بحساب تفاوت آن از جانى ارش ‍ گرفته به مجنى علیه مى دهند، و بناچار باید این آزمایش را در زمانى انجام دهند که هوا جریان نداشته باشد و در وقت وزش باد انجام ندهند و از نظر مکان هم در جائى آزمایش صورت گیرد که از نظر شلوغى و پیچیدن صدا معتدل باشد.
مورد سوم : بینائى چشم است . اگر در جنایتى ، دید هر دو چشم از بین برود جانى باید خونبهاى کامل بدهد، و اگر بینائى یکى از آندو از بین برود، نصف آنرا بپردازد.
مساءله ۱ – در چشمها، فرقى بین افراد مختلفش نیست ، خواه تیز بین باشد یا تار و ضعیف و حتى چشم چپ و چشم شب کور چشمى که لکه سفید در حدقه آنست ، البته بشرطیکه دید آنرا از بین نبرده باشد. و چشم ضعیف و اشک ریز همینکه داراى بینایى باشد، حکم چشم سالم را دارد.
مساءله ۲ – اگر حدقه چشم کسى را از کاسه درآورد بیش از یک دیه بدهکار نمى شود و دیه چشم دیه جداگانه ندارد، بلکه تابع حدقه چشم است . اما اگر بینایى چشم کسى را بخاطر جنایتى دیگر از بین ببرد مثلا ضربتى بر فرق او بزند که هم سرش بشکند و هم چشمش کور شود باید یک دیه براى یک جنایت بر سر او بپردازد و یک دیه دیگر براى از بین بردن بینائى چشمش .
مساءله ۳ – اگر مجنى علیه با اینکه چشمش بظاهر عیبى نکرده ، ادعا کند که دیدش از بین رفته و جانى منکر آن باشد باید به اهل خبره مراجعه شود، اگر دو نفر شاهد عادل از اهل خبره و یا یک مرد و دو زن شهادت دهند که دید چشم او از بین رفته ، دیه ثابت مى شود. حال اگر گفتند بطورى از بین رفته که دیگر امیدى به برگشتن آن نیست دیه ثابت شده مستقر مى گردد و اگر گفتند احتمال برگشتن آن هست از ایشان سوال مى شود چقدر طول مى کشد، اگر مدت را معین نکردند دیه از جانى گرفته به مجنى علیه مى دهند و اگر گفتند بعد از فلان مدت بر مى گردد – مدتى که متعارف باشد – صبر مى کنند اگر بعد از گذشتن آن مدت دید چشم وى برگشت که هیچ و اگر برنگشت دیه مستقر مى شود.

مساءله ۴ – اگر مجنى علیه قبل از گذشتن مدتیکه شهود براى برگشتن بینائى چشم او را معین کرده اند از دنیا برود و هم چنین اگر از دنیا نرود، لکن جانى دیگر چشم مورد دعواى او را از کاسه در آورد، دیه بر جانى اول مستقر مى گردد، بله اگر قبل از جنایت جانى دوم ثابت شود که دید چشم او برگشته ، بر جانى اول دیه واجب نیست و ظاهرا تنها دادن ارش ‍ واجب مى شود. همچنانکه اگر قبل از گرفتن دیه برگردد مستحق ارش خواهد بود و اما بعد از گرفتن ارش ظاهر اینستکه آنچه را که جانى داده بر نمى گردد.
مساءله ۵ – اگر جانى و مجنى علیه در برگشتن بینائى چشم اختلاف کنند قول ، قول مجنى علیه است .
مساءله ۶ – اگر مجنى علیه با اینکه چشمش بظاهر عیبى نکرده ادعا کند که دیدش را از دست داده و شاهدى از اهل خبره بر طبق دعواى خود نیاورد حاکم او را به آوردن قسامه محکوم مى کند، اگر قسامه را انجام داد، حاکم بنفع او حکم مى کند.
مساءله ۷ – اگر مجنى علیه ادعا کند که دید یکى از چشمانش کم شده ، حاکم دید آنرا با دید چشم دیگرش مقایسه مى کند و بعد از تعیین مقدار و چند صدم دید آن ، بمنظور استظهار و اطمینان ، مدعى را وادار به آوردن قسامه مى کند و آنگاه بهمان نسبت از دیه را از جانى گرفته بوى مى دهد، و اگر ادعا کند که دید هر دو چشمش ضعیف شده ، هر دو چشم او را چشم هم سن و سالهایش مقایسه نموده بعد از استظهار با سوگندها جانى را ملزم مى کند باینکه به نسبت تفاوت دید او و دید دیگران از خونبها باو بدهد مگر اینکه یقین داشته باشد راست مى گوید که در اینصورت دیگر استظهار لازم نیست .
مساءله ۸ – طریق مقایسه در مسئله فوق نظیر مقایسه ایست که درباره گوش گفته شد. باین معنا که نخست چشم سالم را مى بندند، آنگاه شخصى ، چیزى نظیر تخم مرغ را در دست گرفته از او دور مى کند تا بجائیکه بگوید دیگر نمى بینم ، آن نقطه را علامت مى گذارند و بار دیگر همین کار را در یک جهت دیگر یا در چهار جهت تکرار مى کنند، اگر هر چهار مسافت برابر باشد معلوم مى شود راست مى گوید و گرنه دروغ ادعا مى کند. و بفرضى که مسافتها برابر بود و معلوم شد راست مى گوید، آنگاه چشم آسیب دیده او را بسته و چشم سالمش را باز مى کنند و همان عمل را درباره چشم سالمش ‍ تکرار مى کنند یا در سمت جلو عقب و یا در چهار سمت ، و بدین طریق مقدار تفاوت چشم آسیب دیده و چشم سالمش را معلوم نموده بهمان نسبت از دیه را معلوم نموده جانى را ملزم پرداخت آن مى کنند، و همین مقایسه در صورت آسیب دیدن و ادعاى نقصان دید هر دو چشم انجام مى شود لکن در این صورت معیار در مقایسه چشم سالم ، همسالان مجنى علیه مى باشد.
مساءله ۹ – در مقایسه باید جهاتى را که در آن دخالت دارد از قبیل کم و زیادى نور و پستى و بلندى زمین را در نظر گرفت ، پس نباید آنرا با وجود مانع از شناخت ، و در روز ابرى انجام داد.
مورد چهارم : حس بویائى است . اگر جنایتى سبب شود هر دو سوراخ بینى کسى فاقد این حس شود باید دیه کامل بپردازد، و اگر یکى از آندو فاقد این حس شود، باید نصف دیه کامل را بدهد. هر چند که فرض دوم محل اشکال است و در نتیجه احتیاط بطریق مصالحه ترک نشود.
مساءله ۱ – اگر مجنى علیه ادعا کند که در اثر جنایت حس بویائى را از دست داده و جانى منکر آن شود، حس بویائى او را بوسیله چیزهائیکه بوى تند و سوزنده دارد در حال غفلتش مى آزمایند، اگر معلوم شود که راست مى گوید دیه را مى گیرد و اگر معلوم نشد بوسیله قسامه استظهار مى شود، اگر قسامه را آورد بنفع او حکم مى شود و اگر کشف واقعیت در زمان ما بوسائل جدید ممکن باشد به اهل خبره مراجعه مى شود. البته باید احتیاطا عدالت اهل خبره و تعدد آنان را در نظر گرفت ، اگر دو نفر شاهد عادل از اهل خبره شهادت دهند طبق شهادت آندو عمل مى شود.
مساءله ۲ – اگر مجنى علیه ادعاى کم شدن حس بویائیش را کند، اگر اثبات آن بوسیله آلات جدید و شهادت دو نفر عادل از اهل خبره ممکن باشد که همان ، و گرنه بعید نیست بگوئیم بوسیله سوگندها استظهار شود، و بدانچه حاکم بنظرش رسید حکم شود که یا حکومت است و یا ارش .
مساءله ۳ – اگر اثبات مقدار نقصى که در شامه او وارد شده بوسیله امتخان و مقایسه با شامه هم سن و سالش ممکن باشد بهمان طریقى که در بینائى و شنوائى گذشت ، بعید نیست همانرا بگوئیم .
مساءله ۴ – اگر قبل از پرداخت دیه حس بویائى مجنى علیه برگردد، دیگر جاى پرداخت دیه نیست و جاى حکومت است و اما اگر بعد از پرداخت دیه برگردد مسئله مورد اشکال است و چاره اى جز تخلص بصلح نیست ، و اگر مجنى علیه قبل از گذشتن مدتى که کارشناس براى برگشتن حس معین کرده و قبل از آنکه حس بویائیش برگردد از دنیا برود دیه ثابت مى شود.
مساءله ۵ – اگر بینى کسى را قطع کند و در اثر آن حس بویائیش هم از بین برود، دو دیه باید بپردازد، و همچنین اگر جنایت دیگرى بر او وارد آورد و در اثر آن حس بویائى او از میان برود باید یک دیه براى جنایت بدهد و یک دیه براى از دست رفتن حس بویائیش ، و اگر آن جنایت ، جنایتى باشد که دیه معینى برایش مقدر نشده ، بجاى دیه جنایت حکومت مى پردازد.
مورد پنجم : حس چشایى است . بعضى از فقهاء گفته اند که در جنایت بر این حس دیه است . و این هر چند بعید نیست لکن حکومت در آن اقرب است .
مساءله ۱ – اگر اختلاف کنند یعنى مجنى علیه ادعا کند که در اثر جنایت این شخص حس چشائیم از بین رفته و جانى منکر آن باشد، اگر تشخیص حال او با وسائل جدید ممکن باشد باید بدو کارشناس عادل مراجعه کنند و اگر ممکن نباشد و اماره اى هم که باعث لوث باشد در بین نبود قول ، قول جانى است و اگر اماره اى در بین باشد از موارد لوث خواهد بود که در آن استظهار بوسیله سوگندها لازم است .

مساءله ۲ – اگر معلوم شد که حس چشائى او آسیب دیده بحاکم مراجعه مى کنند تا او بوسیله مصالحه و یا حکم ، نزاع را از بین ببرد و نزدیکتر به احتیاط براى هر دو اینستکه مصالحه کنند.

مساءله ۳ – اگر جانى زبان کسى را قطع کند تنها باید دیه قطع زبان را بدهد و بابت از بین بردن ذائقه چیزى تبع زبان است . و اگر جنایتى دیگر بر او وارد آورد که در اثر آن ذائقه او از بین برود باید دیه از بین بردن ذائقه باضافه دیه جنایتش ‍ بپردازد. و اگر براى جنایتش دیه اى معین نشده ، حکومت را بپردازد.
مساءله ۴ – اگر جنایتى بر مفصل فک پائین کسى وارد آید بطوریکه دیگر نتواند غذا را بجود، حکومت دارد، بعضى هم گفته اند دیه دارد.
مساءله ۵ – اگر حس ذائقه ایکه در اثر جنایت جانى از بین رفته بوده برگردد، دیه اى هم که جانى داده بر مى گردد لکن نزدیکتر به احتیاط مصالحه است .
مورد ششم : بنا بگفته بعضى ، قدرت بر انزال است ، که اگر جنایتى بر کسى وارد آید که از انزال نطفه اش عاجز گردد، جانى باید خونبهاى او را بدهد، و همچنین است اگر در اثر جنایت آبستن کردن همسرش ناتوان شود (مثلا نظفه اش ‍ قابلیت فرزند شدن را از دست بدهد) و همچنین است اگر در اثر جنایت ، دیگر از جماع لذت نبرد. ولى در همه اینها اشکال هست و اقرب حکومت است ، بله ، در جنایتى که سبب قطع شدن اصل جماع و بر نخاستن آلت مرد شود، احتیاط ترک نشود.
مورد هفتم : بول کردن بطور متعارف است . پس اگر جنایتى سبب شود که مجنى علیه دچار سلس البول گردد، جانى باید خونبهاى او را بدهد و این در صورت دائمى بودن سلس بنابر اقوى است ، و در صورت دوام آن در تمام روز بنابر احتیاط است . همچنانکه در سلسلى که تا نصف روز ادامه دارد دو ثلث خون بها و آنجا که تا هنگام چاشت ادامه دارد ثلث آنست . و در سایر اوقات شبانه روز، حکومت است . و منظور از دوام یا تمام یا نصف روز ایستکه سلس او در همه روزها چنین باشد، و اما اگر چند روزى مبتلا به سلسل بشود و سپس بهبودى یابد در آنجا حکومت است .
مورد هشتم : جوهره صوت است . پس اگر در جنایتى جوهره صورت بکلى از بین برود جانى ملزم به دادن خونبها است ، و اگر بکلى از بین نرود لکن ناقص شود، مثلا صدایش تو دماغى و یا گرفته شود، ظاهر اینستکه نتواند صدایش را بلند کند و این منافاتى با قدرت بر تکلم آهسته ندارد.
مساءله ۱ – اگر جنایتى بر کسى وارد آورد که همه جوهره صدایش و نطقش از بین برود و نتواند سخن بگوید باید دو خون بها بوى بپردازد، یکى از براى جوهره صوتش و دیگرى براى عجزش از سخن گفتن .
مساءله ۲ – اگر در اثر جنایت ، صوت او نسبت به بعضى از حروف کم شود و نسبت به بعضى دیگر باقى بماند، احتمال دارد در آن حکومت باشد، احتمال هم دارد خونبها بعدد همه حروف تقسیم شده بطریقى که در جنایت بر اصل تکلم گذشت دیه آن چند حرف را معین کنند، و احتیاط مصالحه است .
مساءله ۳ – در هر منفعتى که از شرع دیه اى برایش معین نشده حکومت است مانند اینکه در اثر جنایتى خوابش نبرد، یا حس لامسه اش مختل گردد یا دچار وحشت شود و با گرفتار رعشه و عطش و گرسنگى و غش و امراض مختلف دیگر شود.

مساءله ۴ – ارش و حکومتى که بمعناى آنست تنها مواردى است که اگر عضو سالم با معیوب مقایسه شود قیمت معیوب از سالم کمتر باشد، و آنمقدار از تفاوت را ارش گویند و یا حکومتى که بمعناى ارش است . و اما اگر فرض شود که جنایت نقصى به این معنا وارد نیاورد و اندازه اى هم در شرع براى دیه آن معین نشده باشد، مثل اینکه انگشت زیادى کسى را قطع کند و یا جنایتى بر او وارد آورد که حس بویائیش ناقص شود و اگر مورد جنایت را با موارد دیگر مقایسه کنند فرقى حاصل نمى شود، در اینگونه موارد چاره اى جز حکومت بمعنائى دیگر نیست و حکومت بمعناى دیگر عبارتست از حکمى که قاضى کند و با آن ماده نزاع را از بین ببرد، یا به اینکه دستور مصالحه دهد و یا بر حسب مصلحت سنجى خود، مبلغى مقرر و یا مقدارى تعزیر معین کند.

مقصد سوم در شکستن سر و زخم زدن است
کلمه شجاج – به کسر شین – جمع شجه – بفتح شین – بمعناى جراحتى است که بر خصوص سر وارد آید. بعضى گفته اند شامل زخم زدن بصورت نیز مى شود، لکن از آنجا که حکم هر دو یکى است اختلاف در آن ثمره اى ندارد. و شجاج چند قسم است :
اول – (حارصه ) است – با حاء و را و صاد بى نقطه – که در روایات از آن تعبیر شده به (حرصه ). و حارصه اینست که پوست سر را بخراشد بدون اینکه خونى در آید و دیه آن یک شتر است و اقوى آنست که حارصه غیر از دامیه است هم از نظر موضوع و هم از نظر حکم . و در حکم این جنایت و جنایاتیکه بعدا بیانش مى آید، فرقى بین مرد و زن و کوچک و بزرگ نیست .
دوم – (دامیه ) است . و زخم دامیه آنست که اندکى در گوشت فرو رود و خون در آید چه کم و چه زیاد، باین معنا که وقتى فرو رفتن آلت در گوشت اندک باشد، کمى و زیادى جریان خون حکم دامیه را مختلف نمى کند. و در اینگونه جنایات دو شتر است .
سوم – (متلاحمه ) است . و آن زخمى است که گوشت را پاره کند اما نه بحدیکه بمرتبه (سمحاق ) که مرتیه چهارم است برسد. و دیه آن سه شتر مى باشد. و زخم (باضعه ) نیز همین متلاحمه است .
چهارم – (سمحاق ) است . و آن زخمى است که گوشت را بقدرى پاره کند که به روپوش نازک استخوان برسد و در این جنایت چهار شتر است .
پنجم – (موضحه ) است . و آن زخمى است که سفیدى استخوان را نمایان کند و در آن پنج شتر است .
ششم – (هاشمه ) است . و آن زخمى است که به استخوان نیز آسیب برساند و آنرا بشکند. البته باید در نظر گرفت که در این قسم ششم حکم مربوط به شکستن استخوان است ، و پاره شدن گوشت در آن دخالتى ندارد. و دیه آن ده شتر است . و احتیاط در تعیین سال شتران در جنایت خطائى اینستکه بروایت چهار قسمتى عمل شود (که شترانرا چهار قسمت کرده ) و در جنایت شبیه عمد، بروایت سه قسمتى عمل شود. در سابق هم گذشت که گفتیم روایات ، در دیه جنایت خطائى و شبیه عمد، مختلف است ، و ما در آنجا احتمال دادیم جانى مخیر باشد، و گفتیم احتیاط در مصالحه است و بر جانى است که بروایتى عمل کند که باحتیاط نزدیکتر است ، بنابراین اگر گفتیم دیه قتل خطائى ، بیست راس ‍ بنت مخاض و بیست راس ابن لبون و سى راس بنت لبون و سى راس حقه است ، در دیه شکستن استخوان ، بنابر احتیاط، دو بنت مخاض و دو ابن لبون و سه بنت لبون و سه حقه خواهد بود، و باید بهمین نحوه تقسیم عمل شود نه فروض دیگر. و نزدیکتر باحتیاط آنستکه در شبه عمد چهار خلفه ثنیه و سه حقه و سه بنت لبون بدهد.
هفتم – (منقله ) است . و منقله بنابر تفسیر جماعتى عبارتست از جنایتى که معالجه اش نیاز به جابجا کردن استخوان از محلى به محل دیگر داشته باشد، و دیه در آن پانزده شتر است .
هشتم – (مامومه ) است . و آن شکستن استخوان سر است ، بطوریکه آلت به محفظه ایکه همه مخچه ها را در خود جاى داده برسد و در این جنایت یک سوم خونبها است ، حتى در شتر نزدیکتر به احتیاط یک سوم است ، هر چند که بنابر اقوى در خصوص شتر اکتفاء نمودن به سى و سه شتر است .

در اینجا مسائلى است : مساءله ۱ – (دامغه ) و آن جنایتى است که در آن حربه ، استخوان سر زا مى شکند و به محفظه مخ مى رسد و آنرا هم پاره مى کند، هر چند که زنده ماندن طرف بعید است لکن بفرضى که زنده بماند، دیه اش از جنایت مامومه بیشتر است و تعیین آن بحکومت است .
مساءله ۲ – (جاثفه ) که عبارتست از جنایتى که حربه ، بجوف بدن برسد. دیه اش بنابر احتیاط ثلث خونبها است ، و فرقى در موضع آن نیست ، چه شکم باشد و چه سینه ، چه پشت و چه پهلو، ولى بعضى از فقهاء جاثفه را مختص سر دانسته اند و بنا بگفته آنان جاثفه یکى از اقسام شجاج است لکن خلاف این نظریه ظاهرتر است . و اگر یک جانى جراحت جاثفه بر مجنى علیه وارد آورد و جانى دیگر تنها مثلا حربه خود را در شکاف زخم داخل کند و جراحت را بیشتر نکند، جانى دوم تنها تعزیر مى شود. و اگر زخم را از سمت داخل یا خارج وسعت دهد، در این کارش حکومت است . و اگر از هر دو طرف وسعت دهد، جاثفه دیگر احداث کرده او نیز ثلث دیه را مى پردازد. و اگر جانى جراحتى باین نحو وارد آورد که حربه او از یکطرف در بدن مجنى علیه فرو رود و از طرف دیگر بیرون شود و حربه را از آنطرف بیرون آورد مثل اینکه از طرف سینه او فرو کرده از پشت او بیرون کشد، احوط تعدد دیه است . و در دیه جنایت جاثفه ، فرقى بین آلات نیست حتى اگر سوزنى بلند باشد آن دیه را دارد تا چه رسد به گلوله .
مساءله ۳ – اگر شى برنده ار را در اعضاى بدن کسى نظیر پا و یا دست او فرو کند، دیه اش صد دینار است و این حکم على الظاهر مخصوص عضوى است که دیه قطع آن بیش از صد دینار باشد. و نیز این حکم مخصوص مردان است و اما در زنان حکمش حکومت است .
مساءله ۴ – اگر بخاطر جنایتى چون سیلى و امثال آن صورت کسى را سیاه کند بدون اینکه جراحتى یا شکستگى در آن پدید آورد، ارش آن شش دینار است ، و اگر کبود بشود و سیاه نشود سه دینار است و اگر سرخ شود یک دینار و نیم است ، و دیه همین سه نوع لطمه در بدن نصف سه نوع دیه ایست که در صورت بیان شد. یعنى اگر بدن کسى را سیاه کند سه دینار و اگر کبود کند یک دینار و نیم و اگر سرخ کند سه چهارم دینار است . و در جنایت بر بدن فرقى بین مرد و زن و بزرگ و کوچک نیست . و نیز در اعضاى بدن فرقى نیست بین اعضائیکه دیه اى معین دارد و اعضائى که ندارد، و نیز فرقى نیست بین اینکه سیاهى همه صورت را بگیرد یا قسمتى از آنرا، و بین اینکه اثر سیاهى یا کبودى یا سرخى مدتى در بدن بماند یا نماند. بله اگر لطمه در سر وارد شده باشد ظاهرا حکومت است ، و اگر جنایت تغییر رنگى ندهد و تنها بدن را متورم کند در آن حکومت است ، و اگر هم دگرگونى رنگ ایجاد کند و هم تورم را، جانى باید هم آن مقدر را بپردازد و هم حکومت را.
مساءله ۵ – هر عضوى که در جنایتش دیه اى مقدر دارد اگر فلج شود، دیه اش دو ثلث دیه آنست ، مانند دو دست و دو پا، و اگر بعد از فلج شدن قطع شود دیه اش ثلث دیه اصل آنست .
مساءله ۶ – دیه شجاج – که در سابق گذشت – شامل صورت نیز مى شود. و مشهور اینستکه دیه جراحت هاى هشتگانه ایکه براى سر شمردیم ، اگر در بدن واقع شود به آن نسبتى است که قطع آن عضو با دیه قتل دارد، مثلا نسبت دیه قطع یکدست با قتل نفس نصف است ، پس اگر حارصه اى در دست واقع شود، دیه اش نصف حارصه سر است . حارصه سر دیه اش یک شتر بود، حارصه دست نصف شتر یا پنج دینار مى شود. و حارصه یک بند ابهام نصف یک دهم شتر و یا نصف دینار است و بهمین ترتیب است سائر فروض . و اگر عضویکه جراحت حارصه برداشته و براى قطع آن عضو دیه مقدرى تعیین نشده باشد، حارصه آن حکومت دارد.

مساءله ۷ – دیه جنایاتیکه بر اعضاء زن وارد مى شود مساوى با دیه جنس مرد است ، تا برسد به یک سوم خونبهاى مرد، همینکه از آن تجاوز کند دیه جنایتش نصف دیه جنایت بر مرد خواهد بود، چه اینکه جانى بر زن از جنس مردان باشد یا زنان که بنابر اقوى فرق نمى کند. بنابراین قاعده اگر زنى یا مردى انگشت زنى را قطع کند باید صد دینار دیه بدهد و اگر دو انگشت او را قطع کند دویست دینار و اگر سه انگشت را قطع کند سیصد دینار باید بپردازد، لکن اگر چهار انگشت او را قطع کند دیه چهار انگشت او نصف دیه چهار انگشت مردان یعنى دویست دینار مى شود. و نیز طبق این قاعده اگر در همه این فروض زن بخواهد قصاص کند مى تواند قصاص بگیرد، هم چنانکه مرد از زن جانى قصاص ‍ مى گیرد چه در اعضاء نظیر مثالهائیکه گفتیم و چه در جراحت ، بدون اینکه زن بعد از قصاص گرفتن از مرد چیزى بعنوان رد به او بدهکار شود، البته تا بدانجا که به یک سوم دیه مرد نرسیده باشد، همینکه رسید، اگر زن بخواهد مرد جانى را قصاص کند باید نصف دیه را بمرد بدهد، ولى اگر زن بر مرد جنایت وارد آورده و مرد بخواهد قصاص کند چیزى به او بدهکار نمى شود.
مساءله ۸ – هر عضوى از اعضاء مرد، که دیه اش از ناحیه شرع معین شده مانند دو دست و دو پا و منافع و جراحات ، از زن نیز همان دیه را دارد، و همچنین از مرد ذمى و زن ذمیه .
مساءله ۹ – هر موضعى که دیه اش برایش از شرع نرسیده و در آن حکم به ارش یا حکومت مى شود، پس منظور از این دو یک چیز است و منظور اینستکه مجروح را برده فرض مى کنند، آنگاه در حال سلامت و صحت او را قیمت مى کنند و در حال جنایت دیدن نیز قیمت مى شود و قیمت دووم را با قیمت اول نسبت مى سنجند وقتى تفاوت و نسبت معلوم شد از دیه نفس بهمان حساب گرفته مى شود، و ما در سابق مى گفتیم که اگر بحسب قیمت تفاوتى نبود و یا قیمت جنایت دیده اش بیشتر بود مثل اینکه در اثر جنایت انگشت زیادى مجنى علیه قطع شود که وجود آن نقص است و قطع آن قیمت او را بالا مى برد، در اینگونه موارد حکومت معنائى دیگر دارد و آن عبارت است از حکم قاضى بمصالحه و در صورت مصالحه نکردن حکم به تعزیر است ، یا حکم دیگریکه نزاع را از بین ببرد.
مساءله ۱۰ – کسیکه ولیى ندارد در این زمان که عصر غیبت است ولى او حاکم است ، پس اگر چنین کسى بخطا یا شبه عمد کشته شود حاکم مى تواند حق او را استیفاء کند. حال آیا مى تواند جانى را عفو کند یا نه ؟ دو وجه است که احوط عدم آن مى باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا