میخواهد کیفیت إعمال قدرت فاعلیه خدا را در زنده کردن مردگان بداند. «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ’هِیمُ رَب أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی ‘ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی ‘ وَلَـ’کِن لِیَطْمَئن قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطیْرِ فَصُرْهُن إِلَیْکَ ثُم اجْعَلْ عَلَی ‘ کُل جَبَلٍ مِنْهُن جُزْءًا ثُم ادْعُهُن یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَ اعْلَمْ أَن اللَهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.» (آیه ۲۶۰ سوره بقره)
حضرت إبراهیم مانند حضرت ارمیای نبی سؤال از زنده شدن مردگان نمی کند، بلکه از کیفیت قوه فاعلیه پروردگار و تأثیر آن در روی مردگان پرسش میکند؛ او کسی است که خداوند به او ملکوت آسمانها و زمین را نشان داده است و از موقِنین است. خداوند به إبراهیم ملکوت را نشان داد، یعنی او را در مرکز ملکوت قرار داد و قلب او را حاوی اسرار ملکوتی قرار داد. تقاضا میکند که: «رَب أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی؛ به من نشان بده چگونه زنده میکنی تو»! نمی گوید: «کَیْف تُحْیَی الْمَوْتَی؛ چگونه زنده میشوند مردگان»؟ و همانطور که ذکر شد بین این دو سؤال فرق بسیار است.
فرض کنید یک وقت کسی که پنیر را ندیده است از شما می پرسد پنیر چیست؟ شما به فرزند خود میگوئید: قدری پنیر بخر و بیاور. او می بیند ماده ای است سفید و چرب و به شکل قالب در آمده و از لبنیات است، وضع ساختمانی او را می بیند و میداند. ولی یک وقت میخواهد بفهمد پنیر را چگونه درست می کنند؟ به او میگوئید: شیر را در حرارت معینی گرم کن، و بعد مایه پنیر را به مقدار معین به آن داخل کن و صبر کن تا زمانی بگذرد و خود را ببندد و سرد شود، و سپس آن را در کیسه ای بریز تا آب های جدا شده از شیر خارج گردد، این است کیفیت ساختن پنیر.
این دو مطلب با هم فرق دارد. اول نشان دادن پنیر است به کسی که ماهیت آنرا نمیداند، و دوم ساختن پنیر و اطلاع از کیفیت پیدایش آن است. خداوند در پاسخ پرسش إبراهیم میگوید: «أَوَلَمْ تُؤْمِن؛ آیا تو به این معنی ایمان نداری و نرسیده ای»؟ «قَالَ بَلَی ‘ وَلَـ’کِن لِیَطْمَئِِن قَلْبِی؛ گفت بلی ایمان دارم و رسیده ام ولی برای آرامش و سکون نفس خود تقاضا دارم». میخواهم آنطور دریای دل من آرام بگیرد که در آن هیچ موجی مشاهده نشود، و هیچ اضطرابی نباشد. افرادی که دارای سکینه و اطمینان نیستند گرچه موحد هم باشند، دائماً یک نوسان و حرکتی بر دل آنها هست و آنانرا آزار میدهد؛ خطرات، دل آنها را مضطرب میکند گرچه در دریای توحید غوطه ورند. شما اگر به کسی بگوئید: برو در میان قبرستان، در میان قبری مرده ای است کفن شده، ولی روی قبر را نپوشانده اند و فردا بناست روی آن را بپوشانند، در دست آن مرده یک انگشتری است، آنرا بیاور، و این عمل را در همین امشب باید انجام دهی و تنها به قبرستان بروی؛ غالب افراد از این عمل ترس و وحشت دارند؛ با آنکه به علم الیقین میدانند در قبرستان خبری نیست، و مرده به کسی کاری ندارد. و اگر أحیاناً وارد قبرستان شوند، قلب شروع میکند به زیاده زدن، و کم کم هرچه نزدیکتر رود ضربانش بیشتر میگردد، و دست و پا شروع میکنند به لرزیدن؛ کمی اگر جلوتر رود ممکنست هنوز به قبر معهود نرسیده از حرکت باز ایستد و روی زمین بیفتد، و أحیاناً ممکن است از شدت دهشت بمیرد. این عمل برای افراد غیر مأنوس مشکل است؛ با وجود یقین و علم.
إبراهیم خلیل علیه السلام به خدا میگوید: من میدانم که تو با اسم المُحیی و با اسم القدیر زنده میکنی؛ میخواهم به اندازه ای این حقیقت را لمس کنم که ابداً اضطرابی نباشد، بلکه سکون خاطر باشد، یعنی من میخواهم آن اسم را چنان مس کنم که به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین این مطلب برای من مکشوف افتد. خطاب رسید: «قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطیْرِ فَصُرْهُن إِلَیْکَ ثُم اجْعَلْ عَلَی ‘ کُل جَبَلٍ مِنْهُـن جُزْءًا ثُم ادْعُهُـن یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَ اعْلَمْ أَن اللَهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛ برو چهار مرغ پرنده بگیر و آنها را بیاور در خانه که با تو اُنس بگیرند، و بعد آنها را بکُش و قطعه قطعه کن و در یک هاون چنان بکوب که همه اجزاء و ذرات آنها در هم داخل شود، و سپس در بالای هر یک از این کوهها یک جزء از آن را بگذار! و پس از آن آنها را یک یک صدا بزن، می بینی که آنها با شتاب بسوی تو می آیند؛ و بدانکه خداوند عزیز و حکیم است».
به روایت علی بن إبراهیم قمی در تفسیرش، این پرندگان عبارت بودند از طاووس و خروس و کبوتر و کلاغ. إبراهیم به فرمان و اذن خدا مرغها را کشته و درهم آمیخته و از مخلوط شده آنها هر عُشری را بر فراز کوهی قرار داد و سپس منقار طاووس را به دست گرفت و گفت: ای طاووس بیا! حالِ إبراهیم در اینحال، حال عادی نبود بلکه فانی در ذات خدا و اسماء حُسنای او بود؛ فانی بود در اسم عزیز و حکیم و قدیر و محیی. پس در حقیقت إبراهیمی نبود تا بگوید: طاووس بیا؛ خدا بود، و خدا فرمود: طاووس بیا! إبراهیم دید ذرات بسیاری از بالای دَه کوه به سمت او با شتاب در حرکتند. آمدند و آمدند و به منقار طاووس که در دست او بود چسبیدند، و بدن و پیکره طاووس و دست و پا درست شد، اسکلت بدن ساخته شد. این ذرات استخوان بود که اول اصل هیکل طاووس را تشکیل دادند. و پس از آن ذرات گوشت آمدند و ذرات چشم و زبان و سائر اعضاء و أمعاء و أحشاء همینطور می آمدند و با سرعت و بلادرنگ اجزاء طاووس را می ساختند. بعد نوبت رسید به پرها، ذرات پر هم بدون انحراف و اعوجاج از فراز کوهها با شتاب آمدند، بالها و پرهای طاووس نیز تمام شد. در این حال طاووس تکانی خورد؛ یک طاووس زنده و زیبا در مقابل إبراهیم.
به همین طریق حضرت إبراهیم منقار خروس و کبوتر و کلاغ را در دست گرفت و هر یک از آنها را صدا زد و ذرات هر یک از آنها از فراز هر یک از کوه ها با سرعت آمده و به منقارها پیوستند، و آن مرغها نیز زنده شده و در مقابل حضرت إبراهیم قرار گرفتند. این کارها به دست حضرت إبراهیم به اذن خدا انجام گرفت؛ و ندای «بیا» که از حضرت إبراهیم ـ به امر خدا: «ثُم ادْعُهُن» ـ برخاست، إنشاء حیات و إعمال قوه فاعلیه برای زنده نمودن بود. و لذا چون إبراهیم این عمل را انجام داد خطاب رسید: «وَ اعْلَمْ أَن اللَهَ عَزِیزٌ حَکَیمٌ»؛ و بدان که خداوند قیوم موجودات است و مقام عزت او اقتضای فاعلیت دارد، و دارای مقام حکمت است یعنی فتور و سستی و انفعال در او نیست و کارهای او بر اساس استحکام استوار است. ولی درباره حضرت إرمیا میفرماید: «فَلَما تَبَینَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَن اللَهَ عَلَی ‘ کُل شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ إرمیا که آن منظره را دید گفت: میدانم که خداوند به هر کاری تواناست» (بقره/۲۵۹).