در آیات ۹۹ و ۱۰۰ سوره المؤمنون است که نقل می کند میت بعد از آنکه می میرد و وضع خودش را وخیم می بیند تقاضای بازگشت می کند (البته لابد بعضی از اموات این طورند) این معلوم است که مرده، که می گوید: «رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت» پروردگارا مرا باز گردان، باشد که در آنچه کوتاهی کرده ام (یا در مال و ثروتی که باقی گذاشته ام) کار صالح انجام بدهم»، جواب می دهند: «کلا انها کلمه هو قائلها» بس، حرفی است که می زند، اگر هم بازگردد باز مثل اول خواهد بود». بعد می فرماید: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ و در پیش روی آنها برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند». (از وراء آنها یعنی از جلوی آنها. کلمه وراء ، هم به معنی پشت سر گفته می شود، هم به معنی پیش رو، در قرآن به هر دو معنا استعمال شده است مثل «و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینه غصبا؛ و در پیش روی آنان پادشاهی بود که کشتیها را به غصب می گرفت» (کهف/۷۹).
آن چیزی که در جلوی انسان باشد، احاطه بر انسان داشته باشد، می گویند وراء انسان است. در این آیه کلمه وراء به معنای جلو اطلاق می شود و خبر هم قرینه است: «الی یوم یبعثون».
کلمه برزخ را به این معنا برای اولین بار خود قرآن استعمال کرده و بعد در نهج البلاغه هم آمده است، در اخبار و احادیث هم زیاد آمده، در کلمات علماء هم زیاد آمده. قبلاً در لغت کلمه ” برزخ ” به این معنا نبوده، کلمه ” برزخ در لغت به چیزی گفته می شود که حائل میان چیزی و چیز دیگری باشد. مثلاً اگر ما دو اتاق داشته باشیم، یک اتاق آن طرف دیوار و یک اتاق این طرف دیوار که این سالن حائلی باشد میان این اتاق و آن اتاق، می گویند برزخ میان ایندو. بنابراین «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» حکایت می کند که از مردن تا قیامت یک حالتی وجود دارد که آن حالت فاصله میان زندگی این دنیا و قیامت است، حائل میان ایندو است. آیا این آیه حکایت نمی کند که انسان بعد از مردن باز هم زنده است، باز هم مستشعر است، باز هم آرزو و تقاضا دارد و تا روز قیامت به همین حال هست؟
آیه دیگر در سوره واقعه می فرماید: «فلولا اذا بلغت الحلقوم* و انتم حینئذ تنظرون* و نحن اقرب الیه منکم ولکن لاتبصرون* فلولا ان کنتم غیر مدینین* ترجعونها ان کنتم صادقین* فاما ان کان من المقربین* فروح و ریحان و جنه نعیم* و اما ان کان من اصحاب الیمین* فسلام لک من اصحاب الیمین* و اما ان کان من المکذبین الضالین* فنزل من حمیم* و تصلیه جحیم؛ پس چگونه خواهد بود هنگامی که جانشان به گلو رسد و شما وقت مرگ بر بالین آن مرد حاضرید و می نگرید و ما به او از شما نزدیکتریم ولیکن شما معرفت و بصیرت ندارید. اگر کار بدست شما و طبیعت است و شما را آفریننده ای نیست، پس روح را دوباره بر بدن مردگان بازگردانید، اگر راست می گویید؟ و بدانید آنکه بمیرد اگر از مقربان خداست، آنجا در آسایش و نعمت و بهشت ابدی است و اگر از اصحاب یمین است وی را بشارت دهید که تو را ایمنی و سلامت است، و اما اگر از منکران و گمراهان است نصیبش حمیم جهنم است و جایگاهش آتش دوزخ است». (آیات ۸۳-۹۴).
اول می گوید اگر نه این است که این رفتن، اضطراری است و حکم خداست و برای این است که هر کسی به پاداش (و کیفر) عمل و جزای خوب و بد عمل خودش برسد، اگر نه این است که مردن به اصطلاح امروز یک سنت جبری و قطعی است، پس چرا آن وقت که می رسد به حلقوم شما نمی بینید؟ اولاً خود این مطلبی است که یک چیزی هست که آن به حلقوم می رسد. حالا نحوه رسیدن چگونه است، واقعاً یعنی نقل مکان می کند می رسد به حلقوم یا قطع علاقه اش می رسد به آنجا که از حلقوم می خواهد قطع علاقه بشود؟ ما این را به کمک اخبار و روایات توضیح می دهیم.
مراحل جان کندن و قبض روح :
مطلبی از اخبار و روایات استنباط می شود و آن این است که آدمی که در حال جان کندن است، قبل از آنکه همان نفس، همان جان، همان روح (به هر اسمی بخواهیم بنامیم) به حلقوم برسد، قبل از آن هنوز مردن واقعی نیست، هنوز آن (نفس) در این دنیاست و می شود آن را برگرداند. این حتماً یک راز علمی هم دارد که ما نمی دانیم. من الان نمی دانم که راز علمی مطلب چیست و شاید تا این حد باشد که از نظر پزشکی قابل برگرداندن است، مثلاً ممکن است قلب ایستاده باشد ولی بعد بشود دو مرتبه همین قلب ایستاده را برگرداند. به این مرحله که رسید که قرآن از آن تعبیر می کند: «اذا بلغت الحلقوم» دیگر حساب برگشتن در کار نیست.
در اخبار این طور وارد شده است که وقتی به حلقوم می رسد، زمان معاینه است، یعنی با اینکه روح در حال جدا شدن و قطع علاقه است، با اینکه نیمی ( نیم که می گوییم مقصودمان قسمتی است، حالا ممکن است بیش از نیم یا کمتر از نیم باشد، اینها را نمی شود اندازه گیری کرد) از علاقه روح قطع شده و این آدم به صورت نیم مرده در آمده است، هنوز در این دنیاست ولی به حلقوم که رسید، معاینه برایش دست می دهد، یعنی آن وقت آن دنیا را می بیند، وضع خودش را در آن عالم می بیند، اعمال خودش را می بیند و اشیاء را به صورت مثالی می بیند، مثال عمل خودش را می بیند، مثال زن و فرزند خودش را می بیند و فرشتگان را می بیند. به هر حال چیزهایی را که تا حالا نمی دید، آن وقت می بیند و در همان حال این دنیا را می بیند، یعنی در مرز میان عالم دنیا و عالم بعد از دنیاست، هم اینجا را می بیند، هم آنجا را، هم زن و بچه و کسانش را می بیند که دور جسدش را گرفته اند دارند گریه می کنند، و هم ملائکه را به صورت خاص یا مطابق آنچه از اخبار استفاده می شود اولیاء حق را به صورت خاصی می بیند؛ هم آنجا را می بیند هم اینجا را. این مرحله، مرحله معاینه است. همین قدر که آدم رسید به آنجا که دروازه آن عالم به رویش باز شد، این همان جاست که قرآن می گوید آن دیگر برگشت ندارد.
قرآن از یک حقیقتی نام می برد که تدریجاً از انسان جدا می شود تا می رسد به مرحله ای که به حلقوم می رسد، به آنجا که رسید دیگر برگشتن ندارد. پس معلوم می شود که ماهیت مردن از نظر قرآن واقعاً جدایی است. خدا می گوید چرا آن وقتی که به حلقوم می رسد و شما ناظرش هستید نفس را برنمی گردانید؟ ما از شما به آن نزدیکتریم «ولکن لاتبصرون» شما نمی بینید. (خدا که اینجا می گوید «ما» مقصود ما و فرشتگانمان است. خدا در این دنیا نیز از ما به ما نزدیکتر است ولی در آن وقت همان طوری که عرض کردم حالت معاینه است، یعنی آن شخص فرشتگان را به خودش نزدیکتر می بیند از شما، هم شما را می بیند و هم آنها را ولی آنها را به خودش نزدیکتر می بیند).
ایمایی است به اینکه او می بیند و شما نمی بینید. «فلولا ان کنتم غیر مدینین» اگر این طور است که شما غیرمدین (یعنی غیرمجزی) هستید که باید این طور باشید که اعمالتان هدر برود و به پاداش و کیفر اعمال نرسید «ترجعونها» چرا حالا آن (نفس) را برنمی گردانید؟ معنی آیه این است: کانه راز اینکه وقتی که نفس می رسد به این مرحله دیگر بازگشت ندارد، از طب و پزشکی هم کاری ساخته نیست و خداوند آن را از دسترس برگرداندن خارج کرده است این است که انتقالش به آن عالم ضروری است و باید برود.