طنز ۱۴

طنز 14

خودت بخوان
در لشگر نجف روحانی بی‌رودربایستی داشتیم وقتی به او می‌گفتیم: «حاج آقا ما را برای نماز شب از دعا فراموش نکن و جزو آن چهل مؤمن قرار بده»، صاف و پوست‌کنده می‌گفت: «چشمت کور خودت بلند شو بخوان.»
منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۱۱۲
خانه به دوش
در منطقه جایی که ما بودیم بچه‌ها اغلب برای خود چاله‌ای کنده بودند و در آن نماز شب می‌خواندند. گاهی پیش می‌آمد کسی اشتباهاً در محلی که دیگری درست کرده بود نماز می‌خواند و صاحب اصلی قبر را سرگردان می‌کرد. یک شب این وضع برای خودم اتفاق افتاد. فردای آن روز کسی که گویا من در جای او ایستاده بودم مرا دید و گفت: «فلانی، دیشب خوب ما را گور به گور کردی!» پرسیدم: «منظورت چیه؟» گفت: «هیچی می‌گویم یک خورده بیشتر حواست را جمع کن و ما را مثل کولی‌ها خانه بدوش نکن.»
منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ‌ها جلد ۳ صفحه ی ۱۱۶
خدا یک خمپاره می ‌فرستد برای شما
هر وقت می‌آمد به سنگر ما بساط همین بود. هنوز ننشسته و سیر همدیگر را ندیده بودیم و به اصطلاح «اختلاط» نکرده بودیم، با عجله پا می‌شد و دمپایی را به پا می‌کرد و با عجله می‌رفت طرف سنگر خودشان و می‌گفت: «بلند بشویم برویم بابا، یک وقتی دیدی خدا یک خمپاره برای شما فرستاد، ما را هم به هوای شما خرکش کرد و برد، آن وقت چه خاکی بر سرمان کنیم.»
منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ‌ها جلد ۱ صفحه ی ۶۲
خورشید را شرمنده کردی
ایام ماه مبارک رمضان روزهایی که کار مهمی‌ نداشتیم، بعضی از بچه‌ها به بهانه‌ی روزه تا ظهر می‌خوابیدند و اگر کسی صدایشان می‌کرد، پتو را به سرشان کشیده و می‌گفتند: «مگر نمی‌بینی داریم عبادت می‌کنیم.» بچه‌ها هم در جواب می‌گفتند: «بسه دیگه! خورشید را شرمنده کردی. چه‌قدر عبادت می‌کنی؟» کنایه از این‌که آفتاب هم دارد غروب می‌کند و خورشید هم دیگر نمی‌تواند به صورت تو نگاه کند.
منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ‌ها جلد ۱ صفحه ی ۱۴۲
خدایا ما را حفظ کن
تا او در میان جمع بود، کسی بین دو نماز دعا نمی‌کرد، چون به کسی مهلت نمی‌داد. دعا کردنش هم خلاف همه بود. عقبه که بودیم، کولاک می‌کرد و در دعا، از آن حرف‌های شهادت‌طلبانه‌ی داغ. جلو که می‌رفتیم، همه‌ی آن دعا یادش می‌رفت و فقط می‌گفت: «خدایا ما را برای اسلام و مسلمین حفظ بفرما.»
همه می‌خندیدند و می‌گفتند: «اگر راست می‌گویی از آن دعاهای تنوری اول راه بکن.» تبسمی می‌کرد و می‌گفت: «جانم! هر دعایی جایی داره، این‌جا که شهر نیست. این‌جا جبهه است. دعا زود اجابت می‌شود. آمدیم و دعای ما را استجابت کرد، تکلیف بچه‌هایمان چه می‌شود؟»
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۲ صفحه ی ۲۰۹

خوردنش حلال، بردنش حرام
مثل همه‌ی بسیجیان دو تکه ترکش خمپاره را برداشته، به عنوان یادگاری، کف ساکم جاسازی کردم و با در دست داشتن برگه‌ی مرخصی به طرف دژبانی حرکت نمودم. دژبان تمام وسایلم را بیرون ریخت، طوری جاسازی کرده بودم که به عقل جن هم نمی‌رسید، ولی پیدایش کرد و پرسید: چند ماه سابقه‌ی منطقه داری؟ توضیح دادم. گفت: شما هنوز نمی‌دانی ترکش خوردنش حلال است، بردنش حرام؟ گفتم: نمی‌شود جیره خشک حساب کنی و سهم ما را حالا که نخورده‌ایم بدهید ببریم!
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۲۷۳
خدا خیرتان دهد
خبر پیروزی و شور و هیجان عملیات در مناطق مختلف جبهه را از رادیو، همه با صدای رسا و نفس گرم و گیرای آقای عباس کریمی بارها شنیده بودند. در مواقع عقب‌نشینی، بعضی از بچه‌ها ادای او را با همان آب و تاب درمی‌‌آوردند که بیا و ببین. می‌گفتند: «رزمندگان اسلام، خدا خیرتان بدهد. انشاالله حماسه‌ای دیگر،‌ دستتان درد نکند، محشر کردید، عقب‌نشینی از این سریع‌تر غیرممکن است. بشتابید، غفلت موجب پشیمانی است!.»
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۲۳

خوب زنده مانده ‌ای
در مهندسی_رزمی جهاد، راننده‌ی بلدوزر بود و فرمانده‌ی دسته، پسری فوق‌العاده ساده و صمیمی. معمولاً نیروی جدید که می‌آمد به دسته‌ی ما، باید می‌رفت پیش او و نسبت به کار و منطقه‌ی جدید توجیه می‌شد.‌ ظاهراً هر کدام از این برادرها که می‌رفتند با هم صحبت کنند، جهت عادت می‌پرسیدند:‌ که مثلاً شما چه‌قدر در جبهه بودید و چند وقت است منطقه هستید؟ یک‌بار به یکی از این بچه‌ها گفته بود، بیست ماه است که تو خط هستم، و او بعد از تأملی با تعجب گفته بود، ۲۰ ماه؟! خوب زنده مانده‌ای!
و او هم که حسابی بهش برخورده بود، می‌گفت: خوب زنده موندم که موندم، حسودیت می‌شه!
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ‌ طبعی ‌ها جلد ۲ صفحه ی ۱۱۶
خارج از کشور
آدم شوخ‌طبعی بود، اولین بار که داخل خاک عراق شدیم، به محض عبور از مرز، شلوار خاکی‌رنگش را درآورد. پرسیدم: «پسر این چه کاری است می‌کنی؟» با خنده گفت: «دلم می‌خواهد این‌جا که دیگر ایران نیست، خارج از کشور است، هرطور مایل باشم لباس می‌پوشم. می‌خواهم آزاد باشم. شما هم اگر گرمتان است، می‌توانید لباستان را بیرون بیاورید».
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۲۳۹
خیانت به مملکت
گرسنه بودیم. سر و صدای این شکم بی‌دین و ایمان که بلند می‌شد، شمر جلودارمان نبود .خصوصاً اگر غذا دیر می‌رسید، آن وقت دیگر واقعاً کربلا بود. بعضی برادران می‌گفتند: «شما شکم را دست کم نگیرید، خیانت به آن خیانت به مملکت است، خیانت به اسلام است، خیانت به انقلاب است، اگر شکم نباشد هیچ چیز نیست، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.» دیگران هم تأیید می‌کردند. صحیح است، صحیح است.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد ۳ صفحه ی ۹۲

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا