فقط یک قلُپ

فقط يك قلُپ

 آب نهر خیلی بالا آمده بود. خاله لیلا تندتند رخت‌ها را می‎شست و توی لگن بزرگی می‎انداخت. مادر بزرگ که از شدت گرما صورتش گل انداخته بود گفت:
به‎به زیر آفتاب داغ این آب خنک و تمیز زلال‌تر از اشک چشم راستی راستی که نعمت است. خدایا هزاران هزار بار شکر.
بعد روسری‎اش را خیس کرد و به سر و گردنش مالید. زینب و چند تا از دخترهای آبادی پاهایشان را توی نهر آویزان کرده بودند و شلپ شلپ به هم می‎کوبیدند. پسرها دنبال مرغابی‎های رنگی که غا غا می‎کردند و دسته جمعی به این طرف و آن طرف می‎رفتند راه افتاده بودند و ادای آن‌ها را در می‎آوردند.
خاله لیلا همه رخت‌ها را آب کشیده لگن پُر را روی سرش گذاشت و گفت:
بیایید برویم خوب نیست با دهان روزه بیش‌تر توی آفتاب بمانیم . زینب جان تو هم بیا ! می ترسم خون دماغ بشوی ـ یا خدای نخواسته ـ توی آب بیفتی .» زینب که نمی خواست از نهر و غاغای مرغابی‎ها دل بکند گفت:
«من می‌مانم . وقتی خسته شدم ، بر می‌گردم . دلواپس نباشید، مواظب خودم هستم.»
مادر بزرگ گفت:  عیبی ندارد، بمان ولی زود برگرد. آن وقت جوراب‌هایش را چلاند، آن‌ها را خیس خیس پوشید و با خاله دوتایی راه افتادند. مادر بزرگ دلش شور می‎زد. وقتی به خانه رسیدند خواست بخوابد امّا نتوانست. لب ایوان منتظر نشست. چیزی نگذشت که صدای گریه زینب او را از جا پراند. هراسان راه افتاد تا ببیند چه خبر شده است. زینب سر تا پا خیس و نفس‎زنان وارد حیاط شد. معلوم بود خیلی ترسیده است. مادر بزرگ چادرش را دور او پیچید و پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ بیخود نبود که این قدر دلم شور می‎زد.
زینب هق‎هق کنان گفت: افتادم توی نهر. چیزی نمانده بود آب مرا ببرد اگر بچه‎ها کمکم نمی‎کردند… و دوباره زار زار گریه را سر داد.
مادر بزرگ گفت: خدا را شکر حالا که طوری نشده نه دست و پایت شکسته، نه زخمی برداشتی، پس چرا این قدر گریه می‎کنی؟
زینب بغضش را قورت داد، سرش را پایین انداخت و گفت:
روزه‎ام، حیف روزه‎ام باطل شد، وقتی توی نهر افتادم داشتم خفه می‎شدم. نفسم بند آمده بود. نفهمیدم یک قلپ از آب نهر را قورت دادم؛ تازه چند بار تمام سرم را زیر آب رفت.
 مادر بزرگ زینب را بغل کرده او را بوسید و گفت:
 فدای نوه روزه‎دارم بشوم. غصه نخور، روزه‎ات باطل نشده چون تو عمداً سرت را توی آب فرو نبردی. به علاوه قورت دادن آب که از دست خودت نبود، بی اختیار این کار را کردی. اگر روزه‎دار بی اختیار در آب بیفتد و تمام سر او را در آب بگیرد یا فراموش کند که روزه است و سر در آب فرو برد، روزه او باطل نمی‎شود.
تازه اگر روزه‎دار ناخودآگاه چیزی بخورد یا بنوشد، باز هم روزه‎اش اشکالی پیدا نمی‎کند. حالا تا سرما نخوردی این لباس‌های خیس را عوض کن و برو بخواب که تا افطار وقت زیادی مانده.
   زینب اشک‌هایش را پاک کرد و راه افتاد. حالا دیگر خیالش راحت شده بود.[۱]
 اولین افطار
 
وقت اذان رسیده ، امروز روز خوبی  است
  پُربار‎تر از امروز در زندگانیم نیست
 
پر می‎کشد دل من تا آسمان مسجد
پُر کرده آسمان را بوی اذان مسجد
 
گلدسته‎ های مسجد بوی جوانه دارد
گـویی درون آن‌هـا گُل آشیانه دارد
 
چون روزه بوده‎ ام من بسیار شادمانم
بر سفـره خداوند امروز میهمـانم
 مصطفی رحماندوست

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا