صفحه اصلی دوره بازکردن همه
2 از 2

۴۷.اجازه

متن

بسم الله الرحمن الرحیم

کارشناس: استاد پناهیان

عنوان: اجازه عاشقی

گوینده: بعضی وقت‌ها که می‌روم سر نماز نمی‌دانم چرا دوست دارم نماز زودتر تمام بشود. دنبال بهانه‌ای می‌گردم تا نماز را زودتر تمام کنم و بروم به مشغله‌هایم برسم. خودم خودم را بهتر می‌شناسم. خیلی کم پیش می‌آید که نمازم را با اشتیاق بخوانم. ممکن است ساعت‌ها بنشینم پیش دوست‌هایم و گرم بگیرم و متوجه گذر زمان نشوم. ولی نمی‌دانم چرا به نماز که می‌رسم، خدایا چرا حال عبادت کردن ندارم؟ یک مشکلی هست که اجازه نمی‌دهد من هم مثل امثال آیت الله بهجت بیشترین لذت را از نمازم ببرم.

***

امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزۀ ثمالی در آن مقام بالا، صدا می‌زند خدایا چرا من هر موقع می‌خواهم بیایم سحر درِ خانه‌ات یک چُرتی یک خستگی‌ای می‌افتد نمی‌توانم حال عبادت پیدا بکنم؟ حالا ایشان که همیشه حال عبادت داشتند، ببین چی را می‌دیدند توی آن سطح بالا؟ آیا خدایا «رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ»؛ مثلاً من را در غافل‌ها دیدی؟ چه شده به من اجازه نمی‌دهی باهات حرف بزنم؟!

هیچ‌کس نمی‌تواند مؤمن بشود مگر با اجازۀ خدا. فکر نکنیم همچین هم قالی قرمز پهن کردند و تمنّا می‌کنند و نه! می‌فرماید من باید اجازه بدهم. دیدی بعضی‌ها را می‌خواهی بیاوری در راهی که خودت هستی، هر کاری می‌کنی جور نمی‌شود. می‌خواهی ببری در مجالس خوبان، هر کاری می‌کنی نمی‌تواند بیاید. به بعضی‌ها می‌گوییم آقا بیا برویم جلسه، می‌گوید وقتش را ندارم الآن. آره شما وقتش را نداری.

خدا می‌فرماید من دوست نداشته باشم یک کسی بیاید درِ خانه‌ام اینقدر سرش را شلوغ می‌کنم نرسد بیاید درِ خانه‌ام. هیچ‌کس نمی‌تواند مؤمن بشود مگر با اجازۀ خدا! خدا باید اجازه بدهد عاشق خوبی‌ها بشویم. خدا به پیغمبرش همان اول قرآن می‌فرماید، بعضی‌ها را اینها حالشان خوب نیست من حالشان را خراب‌تر می‌کنم! می‌فرماید «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ»؛ تو هر کسی را دوست داشته باشی نمی‌توانی هدایت کنی! هدایت دست من است. من نمی‌خواهم بعضی‌ها دلشان به سمت من بیاید. بگو خدایا چرا من را عاشق نمی‌کنی؟ من تا حالا فکر می‌کردم خودم عاشق نمی‌شوم، حالا فهمیدم کار دست تو است! مگر آنهایی که آمدند خودشان آمدند؟! خدایا آمدم ازت اجازه بگیرم، بگذار من هم مؤمن بشوم! یک کسی دست دست بکند، خدا می‌فرماید ملائکه بهش ندهید. فکر کرده چه خبر است؟

آمد سر راه موسی را گرفت (علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام)، گفت برو به خدای خودت بگو که تا چه زمانی گناه کنم خبری ازت نباشد؟ نمی‌زنی! مسخره داشت می‌کرد. حضرت موسی بن عمران بعد از مناجاتش از خدا پرسید به این گنهکار چه جواب بدهم؟ خدا فرمود برو به او بگو من بالاترین عذابی که توانستم به تو دادم. خبری نیست از من؟ برو به او بگو ببین اسم من را نزدت می‌برند خوشَت نمی‌آید! این بالاترین عذابی است که می‌توانم به یک بنده بدهم. که دیگر نیایی! می‌خواهم نبینمت.


دست گدایی‌ات را درِ خانۀ خدا دراز کن، بگو چرا آن دلبری را از من نمی‌کنی؟ من را پاکم کردی، حالا عاشق خوبی‌ها کن من را! دلم بخواهد.

***

گوینده: خدایا می‌دانم که شوقم به نماز کم است. ولی خدایا، خودت اشتیاق به نماز را در دلم زنده کن. خدایا حالا که به کَرم خودت اجازه دادی من هم از نمازگزارها باشم به بنده‌ات منّت بگذار و من را عاشق خودت کن.
بگو خدایا چرا من را عاشق نمی‌کنی؟ من تا حالا فکر می‌کردم خودم عاشق نمی‌شوم، حالا فهمیدم کار دست تو است!

محتوای درس
پیمایش به بالا