دسته بندی :بمباران

5 مقاله

من شاهد بمباران شیمیایی روستای بالک بودم

من شاهد بمباران شیمیایی روستای بالک بودم

مردم ده کار روزانه خود را شروع کرده بودند، زنان کارهای خانه را سامان می دادند و مردان عازم صحرا بودند. بعضی سوار بر الاغ بسوی تپه ها می رفتند تا از میان درختچه های بلوط سوختی و هیزمی تهیه کرده بیاورند، و بعضی گوسفندان را به چرا می بردند

خاطرات جانباز شيميايي حسين محمديان (1)

خاطرات جانباز شیمیایی حسین محمدیان (۱)

بمباران شیمیایی سردشت  مقدمه: آن چه پیش روی دارید شرح وقایع و حوادثی است که پس از بمباران شیمیایی سردشت در روز هفتم تیرماه ۱۳۶۶ و بعد از آن برای من پیش آمد، خاطراتی که از ذهن برای من و بسیاری دیگر فراموش‌نشدنی هستند. به دنبال مصدوم شدن و هنگام

نمي توانم در شهر بمانم

نمی توانم در شهر بمانم

شهید رضا آریا زنگنه که از جبهه برگشت، از شهادت دوستانش، بسیار متأثر بود و شب ها در نمازهای خود گریه می کرد. بعد از چند روز که قصد بازگشت کرد، به او گفتم : پسرم ! آیا نمی شود چند روز دیگر بمانی؟ در حالی که بغضی در گلویش

مرگ دسته جمعی در حلبچه

مرگ دسته جمعی در حلبچه

به محض ورود به حلبچه، دیدیم که چه جنایت اسفباری روی داده است. پیر مردی بر روی زمین با حالتی عادی نشسته بود.به خودم گفتم: چه آرامشی دارد و در چه فکریست که به هیچ چیزی توجه نمی کند؟! حال آنکه او خشک شده و مرده بود. در جای دیگری

او دیروز خیلی سرحال بود

او دیروز خیلی سرحال بود

هرگز آن صحنه جانگداز را فراموش نمی کنم. یکی از شهدای بمباران شیمیایی را برای شستشو به مسجد سرچشمه آوردند. افراد کمک کننده جرات نمی کردند با دست اقدام به شستشو کنند، چکمه و ماسک و دستکش پوشیده و با شلنگ روی آن آب می پاشیدند. گوشت بدن آن شهید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا