آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا؟! (۲)

آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا؟! (2)

عجیب‌ است‌ که‌ چگونه‌ با چنین‌ اصراری، چشم‌ بر آیات‌ و روایات‌ و سیره‌ عملی‌ اولیأ خدا می‌بندند؟! آیا هیچ‌ واقعیت‌ و هیچ‌ عملی‌ را، اگر در سعادت‌ و کمال‌ انسان، نفیاً‌ یا اثباتاً‌ مؤ‌ثر باشد، می‌توان‌ حقیر شمرد و توجه‌ به‌ آن، آیا کسر شأن‌ برای‌ انبیأ است؟! اگر انسان‌ در چشم‌ دین، مهم‌ است، پس‌ کمال‌ و تربیت‌ او نیز مهم‌ است‌ و بنابر این‌ هر چه‌ در این‌ امر دخالت‌ دارد، مهم‌ است، هرچند در چشم‌ نویسنده، کوچک‌ باشد. گنجینه‌ متون‌ دینی‌ ما مملو‌ از همین‌ دخالتهای‌ باصطلاح‌ کوچک! از سوی‌ پیامبران‌ و امامان‌ بزرگ‌ ماست. فقه‌ ما بهترین‌ دلیل‌ بر اهمیت‌ همین‌ اصلاحات‌ به‌ ظاهر کوچک! و دخالت‌ آنها در کمال‌ و سعادت‌ اجتماعی‌ انسانهاست.
اگر نوع‌ رژیم‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ و حقوقی‌ حاکم‌ بر کشور، در سازمان‌ دادن‌ و جهت‌دهی‌ به‌ رفتار و افکار و اخلاق‌ مردم‌ تأثیر دارد، پس‌ در کمال‌ مردم‌ مؤ‌ثر است‌ و نمی‌تواند در اوج‌ اهمیت‌ نباشد.
آنچه‌ بالاصاله، مَد‌ نظر دین‌ است، البته‌ تعلیم‌ وتهذیب‌ و تربیت‌ مردم‌ است. اما کدام‌ عاقلی‌ خواهد گفت‌ که‌ نوع‌ معیشت‌ مردم، نوع‌ رژیم‌ سیاسی، نوع‌ مبانی‌ و معیارهای‌ دستگاه‌ قضایی‌ کشور و نوع‌ نظام‌ آموزشی‌ و وضعیت‌ رسانه‌ها و محیط‌ اجتماعی‌ و … تأثیری‌ در تعلیم‌ و تهذیب‌ مردم‌ ندارند؟! اگر مؤ‌ثرند (که‌ چنین‌ است)، پس‌ مهم‌ هستند و دین‌ نمی‌تواند بدانها نپردازد.
کشف‌ روشهای‌ جزیی‌ و عملی، البته‌ بر ذمه‌ علوم‌ و تعقل‌ و تجارب‌ بشری‌ است‌ و تعریف‌ این‌ روشها، غالباً‌ جزء وظائف‌ ردیف‌ اول‌ انبیأ، نبوده‌ است‌ ولی‌ تکلیف‌ کلی‌ آنها نیز، حتی‌ در باب‌ زمینه‌ها و اهداف، مسکوت‌ نمانده‌ است.
۳) جزء دیگر استدلال‌ ایشان، اد‌عای‌ یک‌ تناقض‌ است. تناقض‌ کشف‌ شده‌ توسط‌ مهندس‌ بازرگان، عبارتست‌ از اینکه:
“گرفتاری‌ در دنیا، جزء برنامه‌ آفرینش‌ آدمی‌ است.”
“اگر انبیأ برای‌ رفع‌ گرفتاریهای‌ مردم‌ آمده‌ باشند، نقض‌ آفرینش‌ است.”
“پس‌ انبیأ کاری‌ به‌ دنیای‌ مردم‌ و گرفتاریهای‌ آنان‌ ندارند، چون‌ هم‌ آفرینش‌ و هم‌ انبیأ، از طرف‌ یک‌ خدا آمده‌اند”
اما براستی‌ چه‌ نوع‌ گرفتاریهایی، جزء برنامه‌ آفرینش‌ است؟! اگر مراد، نیازهای‌ طبیعی‌ انسان‌ به‌ تغذیه‌ و مسکن‌ و بهداشت‌ و حاجات‌ جنسی‌ و سایر غرائز است، آیا اد‌عا این‌ بوده‌ که‌ اسلام، مثلاً‌ برای‌ آموزش‌ آشپزی‌ و جراحی‌ و معماری‌ و خیاطی‌ آمده‌ است؟! اگر در این‌ موارد، نکته‌ای‌ هم‌ رسیده‌ باشد که‌ سنداً‌ و دلالهً‌ و مقاماً‌ مشکلی‌ نداشته‌ باشد، آن‌ را می‌پذیریم، اما این‌ غیر از آنست‌ که‌ هدف‌ و رسالت‌ پیامبران، چنین‌ تعالیمی‌ باشد، حال‌ آنکه‌ نسبت‌ چنین‌ نصوصی‌ در قیاس‌ با سایر موارد نیز بسیار اندک‌ است.
اما گرفتاریهای‌ ناشی‌ از بی‌ایمانی، بی‌تقوایی‌ یا جهل‌ به‌ معارف‌ الهی، گرفتاریهای‌ ناشی‌ از مناسبات‌ غلط‌ سیاسی، اقتصادی، گرفتاری‌ ناشی‌ از روابط‌ غلط‌ حقوقی‌ و …، هیچیک، نه‌ تنها جزء برنامه‌ آفرینش‌ و مقصود خلقت‌ آدمی‌ نبوده‌اند بلکه‌ هدف‌ آفرینش، برطرف‌ شدن‌ همین‌ گرفتاری‌ها، منتهی‌ بدون‌ کنار گذاشتن‌ عنصر”اختیار” در انسان‌ است‌ که‌ جز با ملزومات‌ زندگی‌ در دار طبیعت، آن‌ هدف‌ و آن‌ کمالات‌ انسانی، تأمین‌ شدنی‌ نیست. گرفتاریهای‌ مربوط‌ به‌ “در دنیا بودن”، غیر از گرفتاریهای‌ مربوط‌ به‌ “دینی‌ نبودن” است.
نکته‌ عجیب‌ دیگری‌ که‌ در این‌ مقاله‌ است، نفی‌ صریح‌ فلسفه‌ آفرینش‌ در منظر اسلام‌ است. قرآن‌ می‌فرماید که‌ آسمان‌ و زمین‌ را آفریدیم‌ تا شما آدمیان‌ بهره‌ ببرید و به‌ کمالات‌ (عبودیت) برسید. اما ایشان‌ معتقد است‌ که: “انبیأ همچون‌ همچون‌ کپرنیک‌ که‌ گفت‌ زمین، مرکز عالم‌ نیست، گفتند که‌ انسان، مقصد خلقت‌ نیست.” ارضأ اهوأ انسان، مقصد خلقت‌ نیست‌ اما تأمین‌ بستر زندگی‌ جهت‌ کمال‌ نهایی‌ انسان، چه؟! سازماندهی‌ مدیریت‌ جامعه، جهت‌ تأمین‌ حقوق‌ انسانها چه؟!
۴) اینک‌ به‌ بررسی‌ مثالهای‌ ایشان‌ در باب‌ بی‌ربط‌ بودن‌ “دین‌ و دولت” بپردازیم:
اول) مرحوم‌ بازرگان‌ می‌گوید: (اولین‌ مصیبتی‌ که‌ مسلمانان‌ بعد از رحلت‌ پیامبر، با آن‌ روبرو و جدای‌ از یکدیگر شدند، بر سر جانشینی‌ سیاسی‌ پیامبر یا حکومت‌ بر امت‌ بود که‌ بزودی‌ طرفین‌ دعوی، برای‌ مشروعیت‌ دادن‌ به‌ قدرتشان‌ و به‌ کرسی‌ نشاندن‌ نظرشان، دین‌ و خدا را وارد ماجرا کردند).
درگیری‌ امام‌ علی(ع) با آقایان‌ پس‌ از رحلت‌ پیامبر(ص)، بنظر ایشان، تنازع‌ بر سر قدرت‌ و بی‌ربط‌ با آموزه‌های‌ دین، خوانده‌ شده‌ که‌ طرفین‌ دعوی، تنها برای‌ مشروعیت‌ دادن‌ به‌ خود و به‌ کرسی‌ نشاندن‌ نظر خود، پای‌ دین‌ را در آن‌ وسط‌ کشیدند!! گر چه‌ ایشان‌ در ادامه‌ مقاله، نظر خود را پس‌ می‌گیرد، ولی‌ تا ثابت‌ کند که‌ حکومت، ربطی‌ به‌ دین‌ ندارد، علی(ع) را در اینجا قربانی‌ می‌کند. با این‌ منطق، علی(ع) نیز بنام‌ “دین”، بدنبال‌ “دنیا”ست‌ و تفاوتش‌ با بقیه، فقط‌ در لیاقت‌ بیشتر اوست!! نویسنده‌ نمی‌تواند تصور کند که‌ مردان‌ خدا برای‌ ادأ تکلیف‌ الهی، و بدون‌ کمترین‌ چشمداشت‌ شخصی، وارد مبارزه‌ برای‌ کسب‌ قدرت‌ شوند، زیرا که‌ این‌ “قدرت”، در سرنوشت‌ مردم، در صلاح‌ و فساد آنان‌ و در تضمین‌ یا تضییع‌ حقوق‌ آنان، کاملاً‌ مؤ‌ثر است.
دوم) وی‌ می‌گوید: (امام‌ هشتم‌ علی‌رغم‌ اصرار مأمون‌ زیربار خلافت‌ نمی‌رود، در صورتی‌ که‌ اگر امامت‌ او ملازمه‌ قطعی‌ الهی‌ با حکومت‌ می‌داشت، آن‌ را می‌پذیرفت) ظاهراً‌ بناست‌ نتیجه‌ بگیریم‌ که‌ بنابراین‌ حضرت‌ رضا(ع) چون‌ زیربار خلافت‌ اد‌عائی‌ نرفتند، سکولاریست‌ و قائل‌ به‌ تفکیک‌ دین‌ از دولت‌ بوده‌اند و این‌ امتناع، برای‌ آن‌ بوده‌ است‌ که‌ حکومت‌ را بی‌ربط‌ با دین‌ می‌دانستند!! اما آیا امکان‌ واقعی‌ برای‌ حکومت‌ واقعی‌ امام(ع) بوجود آمد یا همه‌ آنچه‌ اتفاق‌ افتاد، بوضوح‌ چیزی‌ جز تاکتیک‌ و فشار سیاسی‌ مأمون‌ نبود؟!
“امامت”، اعم‌ از حکومت‌ و حکومت، از لوازم‌ “امامت” است‌ و اینکه‌ در هر صورت‌ امام، حتی‌ از مسئله‌ حکومت‌ هم‌ کوتاه‌ نیامده‌ و افشارگریها و مبارزات‌ ایشان‌ تا داخل‌ کاخ‌ مأمون‌ نیز ادامه‌ یافت‌ و پیچیده‌تر شد، دال‌ بر همین‌ معنی‌ است. اما بحث‌ تقیه‌ و تنظیم‌ تکالیف‌ با شرائط، غیر از “کوتاه‌ آمدن” است. کافی‌ است‌ در روایات‌ و تاریخ‌ مربوط، تأملی‌ صورت‌ گیرد تا روشن‌ شود که‌ اگر براستی‌ مأمون، حاضر به‌ تسلیم‌ حاکمیت‌ می‌شد، محال‌ بود که‌ امام‌ از پذیرش‌ آن‌ امتناع‌ کنند.
سوم) می‌گوید: (امام‌ جعفر صادق(ع) وقتی‌ نامه‌ ابومسلم‌ خراسانی‌ علیه‌ بنی‌امیه‌ را دریافت‌ می‌دارد که‌ از او برای‌ در دست‌ گرفتن‌ خلافت‌ تقاضای‌ بیعت‌ نموده‌ بود، جوابی‌ که‌ امام‌ به‌ نامه‌رسان‌ می‌دهد سوزاندن‌ آن‌ روی‌ شعله‌ چراغ‌ است.)
رد کردن‌ پیشنهاد ابومسلم‌ توسط‌ امام‌ صادق(ع)نیز هرگز دلیل‌ بر بی‌ارتباطی‌ مسئله‌ حکومت‌ با امام‌ صادق‌ و غیر سیاسی‌ بودن‌ ایشان‌ نیست‌ بلکه‌ طبق‌ روایات، ایشان‌ در اصالت‌ و صداقت‌ جنبش‌ ابومسلم‌ و نیز در شرائط‌ مبارزه‌ مسلحانه، مشکلاتی‌ می‌دیدند. چنانچه‌ بعدها دیدیم‌ که‌ ابومسلم‌ در خدمت‌ تشکیل‌ رژیم‌ عباسی‌ – و نه‌ علوی‌ – در آمد. مهندس‌ بازرگان، حتی‌ تاریخ‌ حوادث‌ سیاسی‌ دوران‌ بنی‌امیه‌ و نحوه‌ انتقال‌ قدرت‌ به‌ بنی‌عباس‌ و وضعیت‌ سیاسی‌ بنی‌هاشم‌ و علویان‌ را بدرستی‌ نمی‌دانسته‌اند.
چهارم) ایشان‌ می‌گوید: (حسین‌ بن‌ علی(ع)، امامی‌ است‌ که‌ نهضت‌ و شهادت‌ او را غالباً‌ و بویژه‌ در نیم‌قرن‌ اخیر به‌ منظور سرنگون‌ کردن‌ یزید و تأسیس‌ حکومت‌ و عدالت‌ اسلامی‌ در جامعه‌ آن‌ روز مسلمانان‌ برای‌ الگو شدن‌ آیندگان‌ می‌دانند. در حالی‌ که‌ اولین‌ حرف‌ و حرکت‌ امام‌حسین(ع) امتناع‌ از بیعت‌ با یزید نامزد شده‌ از طرف‌ پدرش‌ بود.)
حتی‌ اگر بپذیریم‌ که‌ مشکل‌ سیدالشهدأ(ع) فقط‌ در بیعت‌ بایزید (و نه‌ مسئله‌ “حکومت”!!) بوده‌ است، کافی‌ است‌ در امتناع‌ حضرت‌ از بیعت، آن‌ هم‌ به‌ قیمت‌ وقایع‌ عظیم‌ و بی‌نظیر عاشورا، تأمل‌ کنیم‌ تا اهمیت‌ مسئله‌ “حکومت” در نگاه‌ اسلام‌ را دریابیم. آن‌ کدام‌ مسئله‌ غیر دینی‌ و بی‌ربط‌ با دین‌ است‌ که‌ سیدالشهدأ(ع)، خود و خاندان‌ پیامبر(ص) را قربانی‌ آن‌ می‌کند؟! معلوم‌ است‌ که‌ حکومت‌ یزید با اسلام‌ سازگار نبوده‌ و اسلام‌ در باب‌ حکومت‌ و سیاستگذاریهای‌ اجتماعی‌ (اعم‌ از فرهنگی‌ و تربیتی‌ و حقوقی‌ و اقتصادی‌ و …) موضع‌ جدی‌ و غیر قابل‌ سازش‌ داشته‌ است، در غیر اینصورت، بجز “اسلام”، چه‌ چیزی‌ با ارزش‌تر از حسین(ع) است‌ که‌ تنها یکی‌ از قربانیانش‌ او باشد؟! البته‌ که‌ نگاه‌ حسین(ع) به‌ حکومت، غیر از نگاه‌ یزید به‌ حکومت‌ است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا