«داروینیزم اجتماعی»، ریشه تبعیض‌ها در جامعه آمریکا

«داروینیزم اجتماعی»، ریشه تبعیض‌ها در جامعه آمریکا

آمریکا چگونه ساخته شده است؟

آمریکا براساس برده‌داری، نسل‌کشی بومیان آمریکایی و نقض حقوق انسان‌هایی که انسان شمرده نمی‌شدند، ساخته شد. یکی از علل این مسئله همان نگاه استکباری هست که از همان ابتدا در افرادی بود که از اروپا به آمریکا سفر کردند و همان نگاه‌ها و نرم‌افزارهای فکری را به‌ همراه خودشان به آن دیار بردند. دو نرم‌افزار قالب در اروپای آن زمان که درگیر استعمار بود، وجود داشت. آمریکا هم به‌عنوان یک حرکت استعماری ایجاد شد. استعماری که با مهاجرت اروپایی‌ها همراه با نسل‌کشی‌ و برده‌داری شکل گرفت. این دو نرم‌افزار فکری یکی بحث داروینیزم اجتماعی بود و دیگری اروپامداری که در آمریکا به‌شکل استثناءپنداری یاد می‌شود. داروینیزم اجتماعی یعنی آن موجوداتی که قوی‌ترند برای بقا اصلح‌اند و تمام موجودات ضعیف‌تر قربانی بقای آن موجودات قوی‌تر می‌شوند و این یک اصل و قانون طبیعی است. درواقع این نظریه در اروپای آن زمان متولد شد.
جوامع بشری برای بقا باهم به تنازع می‌پردازند و آن جوامعی باقی خواهند ماند که در مقایسه با دیگران برترند. برتری را چگونه تعریف می‌کنیم؟ اینجا نژادپرستی و ساختارهای فکری مطرح است که از نظر ریشه‌ی تاریخی قدمت بیشتری داشتند. انسانیت‌زدایی بخشی از بشریت است که برتر دانسته شده تا بتواند به پیشرفت‌هایی نائل شود. در نهایت داروینیزم اجتماعی می‌گوید این به نفع کل جهان و بشر است. چرا؟ چون آن افرادی که قو‌ی‌ترند، برترند و باقی می‌مانند و به آبادانی و پیشرفت زمین کمک می‌کنند. چنین نظریه‌ای در آمریکا در همین زمان وجود دارد. این نظریه در نگاه این جوامع با جوامع بیرونی عمل می‌کند، یعنی اروپایی‌ها کشورهایی که استعمار می‌کنند، به این نظریه عمل می‌کنند. می‌گویند ما اروپایی‌ها از شما که مستعمره‌ی ما هستید برتریم. شما یک نژاد پست‌تری هستید، بنابراین باید در خدمت پیشرفت ما باشید.
در درون خود همین جوامع غربی هم بحث داروینیزم اجتماعی پیاده می‌شود. یعنی آن بخشی از جامعه‌ که ضعیف‌تر یا فقیرند، یا از نظر نژادی فقیر به‌حساب می‌آیند، آنان برای بقا اصلح نیستند و جامعه نباید در خدمت رشد آن‌ها قرار بگیرد. این همان زیربنای فکری تبعیض‌نژادی و تمام تبعیض‌های مختلفی است که در جامعه‌ی آمریکا دیده می‌شود. در زمانی که رشد اقتصادی زیادی در آمریکا اتفاق می‌افتد، در همان زمان با فقر بی‌سابقه مواجهه‌ می‌شوند. همان‌طور که مشخص است یک بخشی از جامعه‌ی آمریکایی دارد زیر چرخ‌دنده‌های صنعتی‌شدن آمریکا له می‌شود. چرا؟ چون داروینیزم اجتماعی دارد به‌عنوان زیربنای فکری عمل می‌کند. سیاست‌هایی که براساس زیربنا دارند جامعه‌ی آمریکایی را می‌سازند، برمبنای همین داروینیزم اجتماعی دارد شکل می‌گیرد. بنابراین انسانیت‌زدایی از همان افرادی می‌شود که در این چرخه برتر دانسته نشده‌اند. سیاه‌پوستان و بومیان آمریکایی هزینه‌هایی هستند که بشر برای پیشرفت خودش باید بپردازد.
بحث بعدی استثناءپنداری آمریکایی است که برگرفته از همان اروپامداری است. نژاد سفید را برتردانستن و مسئولیتی برای آن قائل‌شدن تا کل جهان را برمبنای چیزی که صحیح می‌داند، بسازد. استثناءپنداری آمریکایی به این معنا است که آمریکا یک کشور استثنایی است و می‌تواند آن رسالت خاص را برای پیشرفت بشر به‌عنوان مدینه‌ی فاضله اعمال کند. این هم بخش دیگری از زیربنای فکری آمریکا می‌شود.
ما براساس این دو زیربنا با یک‌سری مسائلی در آمریکا مواجهه می‌شویم که هرچه پیش می‌رویم این مشکلات بدتر و بدتر می‌شود و با تغییرات سطحی که اتفاق می‌افتد، نمی‌تواند این سیستم را تغییر دهد. مثلاً فرض کنید جنگ داخلی اتفاق می‌افتد و به‌خاطر دعواهای سیاسی براساس منافع اقتصادی که بین ایالت‌های شمال و جنوب وجود دارد، کشورهای شمال به برده‌داری نیاز ندارند، کشورهای جنوب به برده‌داری نیاز دارند. کشورهای جنوب بازنده‌ی جنگ‌اند و یک فشار اقتصادی مضاعفی بر آن‌ها حاصل می‌شود، و برده‌داری را در آمریکا لغو می‌کنند. این اتفاق می‌افتد، ولی آن ساختار و زیربنای فکری تغییر نمی‌کند. برده‌داری لغو می‌شود، امّا یک سیستم دیگری جایگزینش می‌شود. همچنان که سیاه‌پوستان به‌عنوان شهروندان درجه دوم یا کسانی که انسانیت آن‌ها زیر سؤال رفته، با آنان رفتار می‌شود.
بنابراین هرچه که پیش می‌رویم، وضعیت تغییر شکل می‌دهد، ولی تصحیح نمی‌شود. تبعیض‌های مختلفی که در سطح اقتصادی وجود دارد، در سطح اجتماعی هم وجود دارد. ساختار سیاسی آمریکا به‌گونه‌ای طراحی شده که هیچ عزم جدی برای تغییر آن وجود ندارد. از کجا می‌توانیم بفهمیم؟ اواسط قرن بیستم، سازمان ملل یک‌سری قوانینی را به‌عنوان قوانین حقوق بشری تنظیم کرد. آمریکا هم ادعا دارد که بعضی از چهره‌های آمریکایی در تنظیم و تدوین این قوانین نقش داشتند. مثل کنوانسیون‌ جلوگیری از جرم نسل‌کشی، حذف همه‌‌ی اشکال تبعیض‌نژادی، حقوق مدنی و سیاسی و کنوانسیون‌های مختلفی که بعد از آن اعلامیه‌ی حقوق بشر جهانی در سازمان ملل و نهادهای مرتبط با آن شکل گرفتند. اگر یک عزم جدی وجود داشته باشد برای اینکه آمریکا بخواهد خودش را برای این مسائلی که درون سیستمش وجود دارد، اصلاح کند باید یک همراهی جدی در نظام آمریکا با این نظام حقوق بشری دیده شود. امّا چون نظام حقوق بشری گفته هر کشوری نسبت به مردم خودش موظف است که این حقوق را رعایت کند، آمریکا هم ادعا می‌کند که ما حقوق داخلی‌‌مان این‌قدر پیشرفته هست که خودبه‌خود همه‌ی این حقوق را داریم رعایت می‌کنیم.
سیاستی که آمریکا در مقابل کنوانسیون‌های مختلف حقوق بشری در این سال‌ها اتخاذ کرد، امضاء‌کردن بود. همان‌طوری که بسیاری از کشورها امضاء کردند، امّا تصویبش نمی‌کند. مثلاً وقتی کنوانسیون جلوگیری از جرم نسل‌کشی امضاء می‌شود چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی آمریکا در ویتنام نسل‌کشی می‌کند، چرا هیچ تبعاتی برایش ندارد؟ چون در آن سال‌ها آمریکا این کنوانسیون را تصویب نکرده بود. تقریباً بعد از این امضاء چهل سال طول می‌کشد تا سنا در سال ۱۹۸۶ تصویبش کند. چگونه تصویب می‌شود؟ یکی از سناتورهای دموکرات از اینکه آمریکا این کنوانسیون را تصویب نکرده احساس شرم‌ساری می‌کند و می‌گوید من هر روز در صحن سنا سخنرانی می‌کنم تا تصویب شود. ۱۹ سال این کار را تکرار می‌کند. یعنی هر روز به صحن سنا می‌رود و سخنرانی می‌کند و می‌گوید ما باید کنوانسیون جلوگیری از جرم نسل‌کشی را تصویب کنیم. این دموکرات ۳۲۱۱ سخنرانی در این باره می‌کند.
نمونه‌‌ی دوم کنوانسیون حذف همه‌ی اشکال تبعیض‌نژادی است که آمریکا این را امضاء کرده، امّا امضایش را ۲۹ سال به‌تعویق انداخت. این مربوط به ۱۹۹۴ است. یعنی در آن بحبوحه‌ای که جریان ضد تبعیض‌نژادی و حقوق شهروندی سیاه‌پوستان در آمریکا شکل می‌گیرد، آمریکا تصویبش نکرده بود. نکته‌ای که سناتورها درباره‌ی این کنوانسیون در سنا مطرح می‌کردند این بود که ما اگر این را تصویب کنیم، بسیاری از قوانین داخلی ما مخالف این کنوانسیون هست و چه کار می‌خواهیم بکنیم؟ پس تصویبش به‌تعویق می‌افتد تا زمانی که نگرانی خاصی وجود نداشته باشد. کنوانسیون حقوق مدنی و سیاسی هم تصویبش ۲۶ سال به‌تعویق می‌افتد و در سال ۱۹۹۲ تصویب می‌شود.
پیمان بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را هم امضاء می‌کنند، ولی هنوز تصویب نشده است. چون اصلاً در قانون اساسی آمریکا حقوقی برای فقرا در نظر گرفته نشده است. حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در آن سیستم سیاسی در اسناد بالادستی در نظر گرفته نشده است. ممکن است قوانینی برای مبارزه با فقر وجود داشته باشد، ولی در اسناد بالادستی به‌خصوص در قانون اساسی این مسئله لحاظ نشده است. الان یک جنبشی در آمریکا در جریان است برای اینکه این پیمان به‌ تصویب برسد. حالا تصویب کند چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا واقعاً آمریکا نسبت به نقض حقوق بشر شهروندان خودش پایبند خواهد ماند یا خیر؟
کار دیگری که آمریکا در زمان تصویب هرکدام از این کنوانسیون‌های حقوق بشری انجام می‌دهد، سناتورها به‌گونه‌ای تصویب کرده‌اند که به‌صورت اتوماتیک در دادگاه‌های آمریکا قابل ارجاع نباشد. یعنی کسی نمی‌تواند به دادگاه آمریکایی برود و به حقوق مثلاً بین‌المللی استناد کند و بگوید حقوق بشر من حذف همه‌ی اشکال تبعیض نژادی است. مثلاً وقتی آقای جرج فلوید زیر زانوی یک پلیس سفیدپوست با خونسردی تمام جان می‌دهد، آیا نباید یک پرسشی ایجاد شود که چرا بحث حقوق حذف همه‌ی اشکال تبعیض‌نژادی مطرح نمی‌شود؟ چون اصلاً‌ این امکان برای شهروندان آمریکایی وجود ندارد که بخواهند به این قوانین استناد کنند.
درواقع این قوانین در داخل سیستم قضائی آمریکا خنثی شده‌اند و امکان استناد به آن‌ها وجود ندارد. بنابراین آمریکا خودش را از حقوق بشر جهانی استثناء کرده است. از تمام مواردی هم که در این سال‌های متمادی در قانون اساسی خودش هست کاملاً صوری با آن برخورد شده است. بنابراین با استناد به این روندی که از ابتدای اوج‌گیری بحث حقوق بشر در جهان و در آمریکا وجود داشته، هیچ عزمی برای اینکه بخواهند این سیستم را در سطح سیاسی اصلاح کنند، وجود ندارد. و این وضعیت ادامه پیدا می‌کند. مثلاً خشونتی که پلیس علیه مردم آمریکا در مسائل مختلف، در مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دارد اعمال می‌کند، بحث تبعیض‌نژادی مطرح است. یعنی وضعیت سیاه‌پوستان و بومیان آمریکایی بدتر از سایر اقشار آمریکایی هست. این ادامه پیدا می‌کند بدون اینکه بخواهد تبعاتی برای آمریکا داشته باشد.
بنابراین اگر بخواهد اتفاقی بیفتد، مردم آمریکا باید ساختار را تغییر دهند. آیا دورنمایی برای این مسئله وجود دارد؟ مردم آمریکا به‌خصوص آن اقشاری که اصلاً از مردم‌بودن خیری در آمریکا ندیدند، چه باید بکنند که بتوانند این سیستم را تغییر دهند؟ شاید در سال‌های آتی به‌خاطر تغییرات جمعیتی که در آمریکا شاهدش هستیم، با یک وضعیتی مواجهه شویم که مردم بتوانند تغییرات ساختاری ایجاد کنند. و دیگر سفیدپوستان در اکثریت نباشند و رنگین‌پوستان در اکثریت باشند. همین الان نوزادانی که در آمریکا به‌دنیا می‌آیند اکثریتشان رنگین‌پوست‌اند. بنابراین در سال‌های آتی در آمریکا با یک تغییر جمعیتی مواجهه خواهیم شد که این تغییر جمعیتی ممکن است باعث یک چرخشی در سیاست‌مداران آمریکایی شود و به مرور زمان در سیاست‌ها تغییرات ساختاری ایجاد شود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا