مراعات مخاطبان
در نامههایی که نیروها عموماً به خانواده مینوشتند، به نحو قابل قبول و دور از اغراقی سعی داشتند به آنها بفهمانند که از ناحیهی فرزند خود هیچ احساس نگرانی نداشته باشند، بعد شروع میکردند به شمردن بعضی امکانات و بیان خاطرات و حال خوشی که با دیگر همسنگران خود داشتند.
هرگز از واقع امور چیزی نمیگفتند، چون داوطلبانه و دلخواه رفته بودند جبهه، و نقض غرض میشد اگر شکوه میکردند و هیچ عاقلی اضطراب و دلهره را بر متعلقان خود نمیپسندید. بگذریم از مادرانی که خودشان فرزندانشان را جلو میانداختند و به کمتر از حضور در خط مقدم هم راضی نمیشدند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۱۷ مراقبت
۱_ مراقبت از اوقات و نظارت بر حسن انجام امور محوله و مسئولیت پذیرفته شده با مشغول کردن زبان به ذکر و دل به نام و یاد خدا و اعضا و جوارح به طاعت و عبادت او به بهانهی نماز قضا و روزه و تلاوت قرآن در غیر موقع اشتغال خصوصاً در فاصلهی بین دو عملیات. ۲_ بیاعتنایی تمام به موسیقی نزد بعضی، حتی آهنگهای رادیویی که نوعاً با حال و هوای جبهه سازگاری نداشت، در این روش یا به اتفاق جمع صدای آن را خامو ش میکردند یا به طو ر فردی چادر یا سنگر را ترک مینمودند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۲۰۰ مرخصی
مرخصی برای رفتن به شهر یا شهرستان و تسویهحساب یک نوبت از اعزام، بستگی تام داشت به اوضاع منطقه و آرامش نسبی که با اعلان لغو آمادهباش و پایین آمدن درصد ضروت آن مسلم میشد و مدت مرخصی براساس آن تعیین میگردید. این اخبار به وسیلهی «رادیو بسیج» و آحاد رزمندگان دهان به دهان میگشت و نیاز به ابلاغ رسمی نداشت.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۵
مرخصی شهری
در فاصلهی مرخصیهای چند روزهی شهرستانی، مرخصی ساعتی و نهایتاً ۲۴ ساعتهی شهری وجود داشت تا با رفت و آمد به نزدیکترین شهر سر راه منطقه، رزمندگان بتوانند کمبودها و کاستیهای منطقه را با مراجعه کردن به آن تا حدودی برطرف کنند.
معمولاً از هر دسته دو نفر که نوبت شهرداریشان نبود به مرخصی شهری میرفتند. فاصلهی اردوگاه و محل استقرار را با وسایل نقلیهی نظامی که از قرارگاه عازم شهر بودند طی میکردند. عموماً افراد با دوستان قدیمی خود که با آنها عقد اخوت بسته بودند به شهر میرفتند.
قبل از رفتن به چادرها سر میزدند تا اگر برادران کاری در شهر داشتند، انجام بدهند، که عمدتاً درخواست تماس با خانواده بود. غیر از گشت و گذار در شهر و استحمام و آب و هوا عوض کردن، عمدهی وقت بچهها به خرید اقلامی میگذشت که جزو لوازم ضروری زندگی در جبهه و جنگ بود؛ از ناخنگیر و قیچی اصلاح گرفته تا کفش و ساک و لباس و لوازمالتحریر که بنا بر هر دلیل تدارکات جوابگوی نیاز به آنها نبود.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۳
مسواک دستهجمعی
مسواک کردن دستهجمعی هم از آن کارهایی بود که در جنگ و جبهه مثل خیلی از رفتارهای دیگر باب شد، به اعتبار همدلی و الفتی که نیروها پیرامون جانبداری از حق داشتند، و رقت عواطف در سنین جوانی که بعضی در عمل این گل را به سبزه مزاح نیز میآراستند، بدین طریق که هنگام خواب مسئول دسته یا کسی که از سر شوخی نقش مسئول دسته را بازی میکرد، تمام نیروها را بیرون چادر یا سنگر به خط کرده، فرامین نظام جمع را یکییکی صادر میکرد: «از جلو نظام!
_ مسواک
_ به احترام نظافت، خبردار!
_ مسواک پیروز است، میکروب نابود است.
_ مسواک، پیش، فنگ!
و بچهها مسواکها را به حالت پیشفنگ در دست نگه میداشتند و همگی به سمت دستشویی به پیش میرفتند و مسواکزده بازمیگشتند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۵۹
مطایبات نقل و انتقالات
مشکلات ناشی از سفر و نقل و انتقالات با مزاحها و تکهگو ییهایی به موقع همراه بود. مثلاً در جریان عملیات مرصا د که قرار شد بچهها را در موقعیتی خاص از طریق هواپیما ببرند، تا زمانیکه پایین هواپیما بودند میگفتند: « ما چقدر مهم شدهایم که میخواهند ما را با هواپیما ببرند! » یا، « مثل اینکه قراره این دفعه مستقیم برویم به عرش! »
و… یا موقع سوار شدن به اتوبوس برای رفتن به خط اگر بزرگتری در خداحافظی کسی را فراموش میکرد، او اعتراض میکرد که: « پس من چی؟» و جواب میشنید: « تو دیگه ماشاالله بزرگ شدی بابا! » و بعد که سوار اتوبوس میشدند، میگفتند: « برای سلامتی خودتان الفاتحه! » در این هنگام هر کس دستش را روی شانهی جلوییش میگذاشت و شروع میکرد حمد و قل هوالله خواندن.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم)
مکاتبه با ترخیص شده ها
اموری را که بعضی به واسطهی حضور مداومشان در جبهه نمیتوانستند پیگیری کنند، به وسیلهی مکاتبه به برادرانی محول میکردند که تازه ترخیص شده بودند. مثل معاون و مشاوری صدیق از آنها میخواستند تا به کارهای ناتمامشان در شهر رسیدگی کنند.
از جمله تقاضاهایشان، تقاضای برقراری رابطه بود، با بچههایی که به اقتضای سن و سالشان در معرض تهدید فرهنگی_ سیاسی بیشتری بودند، و پر کردن جای خالیشان در صمیمیت با آنها برای راهی کردن آنها به جبهه از طریق دوستی و جواب دادن به سؤالاتی که معاندین بر ایشان ایجاد کرده بودند. این جور بچهها با آنچه دیده بودند و حس مسئولیتی که داشتند، همیشه خودشان آنجا بودند، دلشان در محل.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۰ ملاحظه ی غیر و مراقبت خود
شبهایی که دعا برقرار بود و بچهها هیئت داشتند، عدهای روزش را روزه نذر میکردند و روزه میگرفتند. خیلی مراقب بودند و به اصطلاح قبل از دعا دست به عصا راه میرفتند تا بلکه بتوانند موقع دعا بهرهی بیشتری ببرند و ذهن و زبانشان با محافظتی که در اعمال کردهاند، کدورت کمتری داشته و در دعا حال خوشتری پیدا کنند.
در تنگی جا و کمبود فضا با فشار نیاوردن به دیگران و ایجاد نکردن مشغولیت فکری برای آنها، به وسیلهی جمعتر نشستن، سرپا ایستادن و در شرایطی بیرون رفتن و از دور گوش به بانگ جرس قافلهی اهل دل دادن، ملاحظهی دیگران را مینمودند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۷۹
مناجات در قبرهای آماده
وقتی نیروها در مکانی مستقر میشدند، بعضی از آنها در دشت و محلی مناسب برای خودشان جایی شبیه قبر درست میکردند و وقت و بیوقت خصوصاً شبها به آنجا رفته و به یاد شب اول قبر به پهلوی راست خود میخوابیدند و بر خود تلقین خوانده و در آرزوی شهادت با خدا مناجات میکردند و هنگامی که از قبر پیشساخته استفاده نمینمودند، روی آن را با ورق فلزی میپوشاندند تا کسی در آن نیفتد. حتی گاهی این ورق فلزی را هنگام دعا و راز و نیاز در قبر روی آن میکشیدند، تا کسی از حضورشان با خبر نشود و ریا نکرده باشند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۸ مهر تربت
مهر نماز، نوع ایدهآلش تربت آقا ابی عبدالله الحسین (ع) بود. بعد از پایان عملیات بعضیها در سنگر، در به در، وسایل باقیمانده از مزدوران را به هم میریختند و برای به دست آوردنش سر از پا نمیشناختند. مهر تهیه شده از تربت آقا حکم کیمیا را داشت و برخورداری از آن مایهی مباهات بود که البته هرچه میجستند، کمتر مییافتند. در چنین مواقعی که دستشان از اصل کوتاه میشد، میافتادند به مشابهسازی. قطعاتی از سنگ را در محل شهادت دوستان مییافتند و با ساییدن آنها بر روی آسفالتها و بلوکها، مهرهای زیبایی در اشکال مختلف پدید میآوردند و رویشان ذکرها و نامهای مورد علاقهی خود را حک مینمودند و یادگار با خود نگه میداشتند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۶۶
مهر نماز
داشتن مهر کربلا آرزوی هر بسیجی بود. برخی این مهرها را از اسرا میگرفتند و بقیهی مهرهای نماز را اصولاً روحانی گردان به جبهه آورده، توزیع میکرد یا بچهها خودشان از منزل میآوردند. در بعضی مناطق مثل«کرخه»، «شیخ سله» و «جزیرهی مجنون» که گل سرخ رنگ و زیبایی داشت، بچهها خودشان مهر درست میکردند. ولی به دلیل وضعیت جوی و بیثباتی در اسکان و جابهجاییهای مکرر، مهرها گم میشد و نیروها سنگهای سیاه و صاف را از دشت و کف رودخانه ها پیدا کرده و استفاده میکردند.
معمولاً به خاطر استجاب از دو مهر برای نماز استفاده میشد و پیشانی و بینی خود را بر آنها مینهادند و به پیشگاه حضرت دوست اظهار عجز میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۶۶
موش ها
موشها تنها موجوداتی بودند که در همهی فصلها و همهی نقاط وجود داشتند، از سنگر تدارکات گرفته تا دکل دیدهبانی؛ به نحوی که جزیی از جبهه و جنگ محسوب میشدند. حیوانی کثیف، بیماریزا و بدتر از همه نجس که با تقید بچهها به پاکی و طهارت و بهداشت همیشه اسباب دردسر بود.
هیچ چیز از دست آنها در امان نبود، موشهای گوشتخواری که از اجساد دشمن تغذیه میکردند و بنا به همین عادت شوم سراغ برادرانی که معلولیت جسمی داشتند میرفتند، برادرانی که به سبب قطع عصب تا زمانی که خون به سایر نقاط بدنشان نمیرسید و احساس خیسی نمیکردند، متوجه نمیشدند و راهی نداشتند جز اینکه موقع خواب آن عضو را میان پتو یا دستمال آغشته به سم قرار دهند تا موشها بدنشان را نخورند و بیشتر برای نابودی موشها در گرمایی مثل فاو و سرمایی مثل پیرانشهر از سم، دود، و محلول آب و پودر رختشویی، تله، چوب، و… استفاده میکردند و کمتر به گلوله و مواد منفجره متوسل میشدند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۷۲
میزبانی میهمان
در مورد میهمانی دادن و میهمان بودن در منطقه، هرگز تلقیای که در پشت جبهه وجود دارد، وجود نداشت. نه مدعوین احساس میهمان بودن داشتند و نه میزبان به چشم میهمان به آنها نگاه میکرد تا خود را به تکلف بیندازد. بعضی پا به پای صاحبخانه از اول تا آخر میهمانی بلند و کوتاه میشدند، از آماده کردن چای و گرفتن غذا از تدارکات و گستردن سفره و چیدن ظروف تا شستن آنها، البته اگر میزبان اجازه میداد. در غیر این صورت به بهانهی قضای حاجت بیرون میرفتند و یک وقت میزبان متوجه تأخیرشان میشد که کار از کار گذشته بود. ظرفها را برای اینکه تقاضای مایع ظرفشویی نکرده باشند، با خاک گلمال کرده و شسته و حالا دارد آب میکشد، وقتی که دیگر داد و قال هم فایده ندارد.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۷۹
میهمانی معارفه
وقتی بچهها تازه سازماندهی شده و در تقسیمبندی جدید هر یک به قسمتی افتاده بودند و به خوبی همدیگر را در آن جمع نمیشناختند، طی چند میهمانی که در آنها تکتک دستهها میزبان کل گروهان بودند، با یکدیگر و مسئولیت فعلی هم آشنا میشدند.
هریک با گفتن شغل، دسته، و بعضاً سابقهی حضورشان در جبهه خود را معرفی میکردند، بعد نوبت مسئولان بود. این میهمانیها بعداً در ایجاد ارتباط و روحیهی جمعی فوق العاده مؤثر بود و در همین حد هم باقی نمیماند.
میهمانیهای دستهای در اثر انس و الفت نیروها با هم به مهمانیهای گروهی تبدیل میشد و تا مرحلهی گردانی پیش میرفت. پس از دو الی سه ماه آنقدر بچهها با هم دلبستگی پیدا میکردند که به کلی تشریفات در رفت و آمدها از بین میرفت. همه غذایی را که لشکر میداد، میگرفتند و در حسینیهی گردان میخوردند. هر روز هم یک گروهان زحمت خدمات و توزیع آن را به عهده داشت، به این وسیله همه میهمان و میزبان هم بودند، و کل گردان به مثابه یک خانواده در کنار هم زندگی میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۸۰
نام گذاری ماشین ها
رفت و آمد زیاد ماشینهای لندکروز و تویوتا در خط مقدم و آتش دشمن، موجب شهادت بسیاری از سرنشینان این وسایل نقلیه میشد. در نتیجهاین ماشینها را به نام شهدا میخواندند و گاهی اسم شهدا را روی ماشین مینوشتند. در واقع هر وسیلهای اسمی داشت.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۹۷
نامه های سریالی
یکی از شیوههای مکاتبه در جبهه، مکاتبهی سریالی و قسمت به قسمت بود. یعنی موضوع و مبحثی را پیش میکشیدند و در هر شماره بخشی از آن را برای گیرندهی نامه مینوشتند، اما هر وقت به جای مهم و حساسی از موضوع میرسیدند، مطلب را قطع میکردند؛ به نحوی که گیرنده تا نامهی بعدی منتظر بماند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۰
نذروصلوات
در جبهه رسم بر این بود که بچهها برای سلامتی و صحت خودشان و سایر مجروحان و بیماران، همچنین رفع مشکلات عزیزان گرفتار و دردمند و شفای عاجل دوستان نذرهایی از قبیل صلوات یا سفر به مشهد مقدس مینمودند و صبحها نیز به طور دسته جمعی آیه الکرسی و امن یجیب را قراعت میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم)
نذرونیازها
گردانها و رزمندگان برای پیروزی در عملیات نذر میکردند که مثلاً به یک گردان نهار بدهند و بعد از پیروزی و پایان عملیات به قول خود وفا میکردند که اسم این غذا، «غذای وحدت» بود. گاهی هم نذر صلوات میکردند و نیز نذر زیارت امام رضا (ع) از جمله نذر و نیازهای بچهها بود.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۲۲۹
نشان یا زهرا
از مشخصات لباس منطقه، نشانههایی بود به طول و عرض ۳ یا ۱۰ سانتیمتر که برادران ترجیحاً بالای جیب سمت چپ پیراهن کارشان میدوختند، برچسبهایی با جملات «السلام علیک یا فاطمهالزهرا، یا قمر بنیهاشم، السلام علیک یا اباعبدالله» و نظایر آن. آنچه معمول بود و متعارف، این بود که افراد یک گردان همه از یک عبارت و یک برچسب استفاده مینمودند که نشانه نوعی همدلی و هماهنگی و همشکلی خودجوش بود. مثلاً بچههای گردان ما یاقمربنیهاشم را روی سینه نوشته بودند و در رعایت آن این بس که هرگز پیراهن کار دارای این برچسب را با بقیهی لباسهای کثیف در یک تشت نمیشستند و اگر دسترسی به یک ظرف دیگر نبود، دوخت آن را میشکافتند و با وجود آن نه میخوابیدند و نه روی آن غلت میزدند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۴۵
نظافت ناخن ها
جزو آداب نظافت بود که بچهها کمتر راضی میشدند به اینکه داخل سنگر، سوله و چادر، ناخنهای خود را کوتاه کنند. وقتی روز بود و هوا مناسب، میرفتند لب خاکریز و تا به خودشان بیایند، برادران گوش تا گوش اطراف نشسته در نوبت ناخنگیر و ناخن گرفتن. در نبود ناخنگیر به وسایل دیگری روی میآوردند، چون سرنیزهی کلاشینکف، چاقو و نظیر آن. و اگر بود از آنجا که ناخنگیر به سرعت دست به دست میشد، صاحب آن ترجیح میداد ناخنگیرش را در اختیار تدارکات قرار بدهد و خودش را از شر آن برهاند!
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۶۰ نظام جمع
نظام جمع پیشدرآمد حضور اجتماعی نیرو بود برای آمادگی اجرای مراسم صبحگاهی، دریافت خبر عملیات و توجیهات و توجهات خاص آن شب، ملاحظهی آداب شرکت در کلاسهای تخریب و اسلحهشناسی، معرفی فرماندهان جدید گروهانها و گردانها، تغییر سازماندهی، کنترل و بازبینی تجهیزات شخصی و رزمی افراد، آرایش گرفتن برای شرکت در مراسم عید و عزای حسینیهی گردان و نظایر آن.
خبر برگزاری نظام جمع به وسیلهی پیک اعلام میشد و همه با پوشیدن لباس کامل نظامی و سر و وضع مرتب ابتدا جلو چادر و محل سازمانی گروهان به خط شده و بعد به ترتیب وارد میدان صبحگاه میشدند.
فرماندهی گروهان یا معاون او به نیروها خبردار میداد تا فرماندهی گردان بیاید و مراسم شروع شود و بعد فرمانده فرمان میداد: از جلو، از راست نظام! نیروها میگفتند: «اللهاکبر»، فرمانده: «به احترام الله و به احترام خون شهدا خبردار!» نیروها: «اسلام پیروز است، شرق و غرب نابود است، یا حسین!». در برخی از لشگرها عبارت آخر که یا حسین بود فرق میکرد، برخی میگفتند: «یا مهدی ادرکنی»، «لبیک یا خمینی یا حسین است»، «یا زهرا» و…. و بعد چند مرتبه بشین و پاشو و سرانجام آزاد باش که نیروها همزمان با باز کردن یک پا به اندازهی شانه و کوبیدن محکم بر روی زمین و بردن دست به پشت میگفتند: «شهید» و در پایان «بشین و برپا» صلوات میفرستادند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۲۰۵ نماز جماعت
آموزشهای سنگین، دوندگیهای یومیه، کمبودها و فشارهای جسمی و روحی و کسالتی که ممکن است عارض بشود، کمتر منجربه کاهلی و کوتاهی در نماز میشد و از میل و رغبت بچهها و طراوت عبادتشان میکاست.
شعارشان این بود که مشقتها را به خاطر نماز تحمل میکنیم. در نتیجه، بعضی حتی قبل از اذان به محل برگزاری نماز جماعت میآمدند و انتظار رسیدن وقت را میکشیدند و از آن طرف دیرتر و با حوصلهتر برمیخاستند و میرفتند… وقتی هم نماز جماعت بر پا بود، کافی بود بعضی کمی دیرتر برسند؛ شده بود امام جماعت و روحانی گردان مدتی در رکوع نگه دارند، راضی نمیشدند به اینکه یک رکعت نماز را بدون جماعت بخوانند و اگر به قرائت رسیده بودند، از یک فرسخی! صدایشان را بلند میکردند که «یا الله یا الله؛ ان الله مع الصابرین» یا «ان الله مع المجاهدین».
بعد از اتمام نماز، رسم بود به سجده میرفتند و «الهی قلبی محجوب» را با تضرع سر میدادند. یکی میخواند و بقیه تکرار میکردند و زبان میگرفتند. بعضی برادران پس از تعقیبات انگشتان دست خود را جمع کرده، روی چشم مینهادند و به قرائت «آیهالکرسی» میپرداختند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۶۲ نماز قبل از غذا
به ندرت دیده میشد که بچهها قبل از نماز، غذا بخورند. معمولاً غذا را که تحویل میگرفتند، در چادرهایشان میگذاشتند و برای اقامهی نماز به حسینیه میرفتند، هر چند که تا بازگشتشان، غذاها سرد شده بود.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۱۱
وحدت جویی
غیر از مشارکتهای عملی و کلی که در سطح مجالست فرماندهان بود، و مشترکاً وارد نبرد علیه دشمن بعثی میشدند، در ظواهر امور، نیروهای مختلف نیز به همین طریق مشی میکردند و از آنچه به وحدت و همبستگی بین خودشان و دیگران میانجامید دریغ نداشتند؛ در اجرای مراسم صبحگاه هر وقت، موقعیت برادران ارتشی و سپاهی و بسیجی نزدیک بود، میانداران از هردو نیرو به نفع هم شعارهایی سر میدادند، مثل:
اینا کین؟ که گروه دیگر جواب میدادند: منتظران مهدیاند.
یا اینا کین؟ و دیگران جواب میدادند: برادرن.
تو جبههها؟…. همسنگرند.
و در نهایت مثلاً میگفتند: برای سلامتی برادران ارتشی صلوات، که به غایت باعث تقویت روحیهی برادران و تعاون و همکاری بیشتر میشد.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۹۳
وداع با شهدای محل
تا بوی جابهجایی به مشام میرسید و دستور انتقال از منطقهای به منطقهی دیگر صادر میشد، بچهها در خودشان فرو میرفتند. به راستی دل کندن از جایی که مثل شهر و دیار و محلهی خودشان بود، کار سادهای نبود.
شب آخر، وقتی خبر اعلام میشد، همه دور هم جمع میشدند؛ دعای وداع میخواندند، با شهدا و خاطرات سرخشان خلوت میکردند و پس از طواف سنگرها و چادرها، چشم به آسمان میدوختند: «که ای آسمان پس کی نوبت ما میشود.» هنوز صدای شهیدان و سفارشهایشان در گوشها بود و بازماندگان عهد میبستند به یکیک وصایای رهیافتگان عمل کنند تا روزی که آنان هم راهی شوند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۵۵
وداع و بدرقه
وداع کردن و جدایی بچهها از هم به نسبت اینکه مرخصی بروند، تسویه بگیرند یا برای عملیات آماده بشوند توفیر میکرد. معمول منطقه بر این بود که برای برادران تسویهحسابی، همان شب آخر «جشن پتویی» ترتیب میدادند، به نحوی که حداقل تا چند روزی یاد بچهها و ضرب و شتمشان باشند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۲۸
وصیت نامه نویسی
لحظات غروب آفتاب و در روزهای قبل از عملیات، وقت نوشتن وصیتنامه بود. این وصیتنامهها را بعضی به واحد تعاون میسپردند؛ یا هرکسی وصیتنامهی دوست خود را میگرفت و با خود نگه میداشت. عدهای برای اطمینان خاطر دو تا وصیتنامه شبیه به هم مینوشتند و آنها را به دو نفر از دوستان میدادند تا پس از شهادت به خانوادهشان بسپارند؛ البته بیشتر به بچههایی میدادند که در نوبت اول عملیات شرکت نداشتند.
برادرانی هم بودند که به تبعیت از خانم فاطمه زهرا (س) در صورتی که یقین داشتند جزو شهدای آینده هستند، وصیتنامهی خود را برای اینکه مفقودالاثر باشند، بعد از نوشتن میسوزاندند، یا اصلاً نمینوشتند، یا اگر موارد ضروری قابل تذکری بود، همان شب عملیات، قبل از عزیمت به صورت شفاهی به برادران دیگر خصوصاً روحانی گردان میگفتند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۲۲۱
وضع جای خواب
وضع جا برای خواب برای خوابیدن در منطقه به نحوی بود که در یک چادر ۱۲ نفره حدود ۲۴ تا ۳۰ نفر استراحت میکردند. بعضی از برادران به ویژه آنها که عقد برادری (۱) بسته بودند، جایشان را نزدیک همدیگر پهن میکردند، ولی کمتر پیش میآمد که دو نفر از یک پتو استفاده کنند. این نکته از آداب خواب بود.
البته در مناطق عملیاتی نزدیک به خط که کمبود امکانات و اضطرار موجب رعایت نکردن آن میشد، بعضیها بستر خود را به صورت یک تکه برزنت، مشمع یا مقوا و احیاناً پتوی کهنه و مندرس بیرون از چادر میانداختند و اطراف آن را آبپاشی میکردند تا هم خنک شوند و هم عبور و مرور رتیل ممنوع شود و چشم در چشم آسمان به خواب میرفتند.
۱_ در روز عید غدیر با خواندن کلماتی دو فرد مذکر نسبت به هم پیمان میبندند تا در امور معنوی مثل برادر باشند و آن دنیا شفیع همدیگر.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۳۹
وضو گرفتن
رزمندگان در تمام امور به امام راحل (ره) تأسی میجستند و در قول و فعل و حال، ظاهر و باطن، خلوت و آشکار، با عملشان تداعی کنندهی وجود حضرتش بودند. وضو گرفتن آنها هم از این قاعده مستثنی نبود.
رو به قبله وضو میگرفتند، ذکر مناسب هر حرکت و فعل را میگفتند و مقید بودند با هر مشت آبی که بر میداشتند، شیر آب را بسته و برای برداشتن مشت دیگر، دوباره آن را بازکنند: آب وضو را حتی در هوای سرد خشک نمیکردند، و در همان هوا با آب سرد وضو میگرفتند و حتی یخ منبع آب را در مواقعی شکسته و استفاده میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۲۳۵
هر چه خدا خواست
بعضی به دلیل دلبستگیها و رابطی که در یک گردان با سایرین داشتند، در میان آنها اوضاع بر وفق مرادشان بود، با این حال بعد از هر مرتبه حضور در جبهه، استخاره میکردند تا در گردانی قرار گیرند که به وجودشان نیاز بیشتری بود و بدین وسیله خود را از مسئلهی دنیایی خالی و آمادهی پذیرش شهادت و حضور در درگاه خدا مینمودند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۴۷
هفت سین
شبهای عید بعضی از رزمندگان سعی میکردند، سنت هفتسین را حفظ کنند. برای مثال بچههای گردان تخریب لشگر ۲۷ محمدرسولالله (ص) هفتسین خود را اینگونه میچیدند:
۱_ مین سوسکی، ۲_ مین سبدی، ۳_ سیم تله، ۴_ سیمچین، ۵_ سیم خاردار، ۶_ سرنیزه، ۷_ سی چهار (c4)
. گروهی دیگر نیز از سوزن اسلحه، سمینوف، سمبه و سنگر استفاده میکردند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۷۶
هم نام معصومین (ع)
در روز میلاد ائمه اطهار (ع)، خصوصا تولد مبارک رسول الله (ص)، به اشخاص همنام ایشان هدیه میدادند و اگر تعداد بچههای هم نام زیاد بود، قرعهکشی میکردند. این جوایز و هدایا معمولاً قرآن، کتاب، پوستر آیات و احادیث، عطر و جانماز بود. ضمناً در چنین روزهایی مسابقات علمی، ورزشی، دینی و… راه میانداختند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۷۷ همه جا با هم
غیر از اخوت و برادری و صفا و صمیمیت و خویشی بین همهی همرزمان، نوعی دوستی و تعاطف خاصتری هم وجود داشت. البته بیشتر در میان نیروهای جوانتر. با احساسات و عواطفی در اوج، بدین قرار که دو سه نفر میشدند و اغلب اوقات در خلوت و جلوت با هم بودند، موقع مرخصی رفتن به شهر یا ولایت، هنگام عملیات و کارزار، نماز جماعت که در یک صف و کنار هم مینشستند و امثال آن و چنانچه از هم دور میافتادند و هر یک به سمت و سویی تقسیم میشدند، معمولاً بعد از شام و نماز و ساعتی از شب گذشته که هر کس هر کجا بود تا آن ساعت خودش را به مقر میرساند، به ملاقات یکدیگر میرفتند و تا پاسی از شب از مصاحبت هم لذت میبردند. گاهی هم با خودشان قرار میگذاشتند که رأس یک ساعت معین، هر کجا بودند آیه و حدیثی را به یاد هم بخوانند و یا خوراکی و خوردنی خاص مثل گردو را در آن وقت به خصوص، به هوای دوستیشان و یاد و یادآوری یکدیگر بخورند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۰۲
یا زهرا (س)
همیشه پیشانیبندی سرخ متبرک به نام یا زهرا (س) را بر پیشانی داشت و شال سبزی بر کمرش میبست، اما عمامهاش سفید بود. بچهها به شوخی میگفتند: «سید عبدالله مگه سید نیستی؟» پس چرا عمامهات سفیده؟ «نکنه از اون سید قلابیها باشی؟» سید خندید و گفت:
«نه بابا جان! این عمامه نیست. این کفنمه، پیچیدم دور سرم که همیشه حواسم بهش باشه» بالاخره اون روز رسید. دست راستش قطع شد، همهی بدنش همرنگ پیشانیبندش شده بود، حتی عمامهاش. حالا همه فهمیده بودند که رنگ عمامهی سیدعبدالله چه رنگی است.
منبع :مجله معبر ۵ یک نامه و جمعی شنونده
شرایطی که رزمندگان در آن قرار داشتند، در برقرار کردن ارتباط و تند و کند شدن آهنگ مکاتبات بیتأثیر نبود؛ مثل مواقعی که در اردوگاههای تاکتیکی یا خطوط مقدم و پدافندی بودند. در چنین وضعیتی یک نامه که برای یک نفر میآمد، همه احساس میکردند برای آنها نامه آمده است، چون غیر از وابستگی محلی که در شهر داشتند و معمولاً بچه محلها همه با هم بودند، حس خانوادهها این بود که آنها از هم جدا نیستند، و چون ارتباط هم یک ارتباط معنوی بود،اکثر نامهها هم از حیث کلیت هم از جهت سطح، این قابلیت را داشت که در جمع خوانده شود. بچهها هم مضایقه نداشتند و جز مواردی که از اشخاص نام برده شده بود، از اول تا آخر را با صدای بلند برای همه میخواندند.
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) – صفحه: ۱۱۶
احترام سفره
از جمله آداب خوردن و آشامیدن، عادت خوب نشستن سر سفره بود که به ندرت تر ک میشد. غذا هرچه خواهد باشد، کم یا زیاد، سرد یا گرم، اینها را میشد نادیده گرفت و به حساب جنگ و جبهه گذاشت. اینکه همین غذا را کسی ایستاده و به هیئت حیوان و یا نشسته و بدون سفره بخورد، جز در مواقعی خواص، کمتر از فردی سر میزد. حالا سفره چه باشد مهم نبود. میتوانست چفیهای، قطعه پارچهی پلاکاردی، پرچمی، صفحهی روزنامهای، تکه کاغذ یا مشمعی، در جعبه مهمات و حتی تخته سنگ مسطح و تمیزی باشد. اول تقید به اذکار پیش از دست بردن به سوی طعام، تا جایی که بسیاری از برادران ولو شده بود لقمه به دهان برده را نگه دارند یا قاشق پر از ظرف غذا را به ظرف برگردانند، دعا و ثنا و استغاثه مخصوص غذایشان ترک نمیشد. دعاهای قبل از غذا بیشتر همان عبارت معروف بود، چون: «اللهم ارزقنا رزقا حلالاً طیباً واسعاً» و نظیر آن که گاه جملههای کوتاهی چون: «زوجنا من الحور العین» را بدان میافزودند و به شوخی یا جدی یکپارچه با صدای بلند تکرار میکردند.، یا آنچه در نیات یا اغراضشا ن بود و بعضی اظهار میکردند، از جمله اینکه: «خدایا به قوت و غذا برای بنیهی دفاعی داشتن و حفاظت از حریم و حدود تو روی میآوریم.» بیشتر بعد از دور زدن دعا که رسم بود نفر به نفر چیزی بگویند و حاضران با آمین جواب بدهند، نوبت به شوخ طبعیهایی میرسید که به نسبت آمادگی بچهها گل میکرد، چون خواندن دعاهای آغازین سفره در آخر غذا، کنایه از اینکه: «ما سیر نشدهایم آقای شهردار و این غذاها به جاییمان نرسید! یک فکری بکن» و چون بدون استثنا در آخر دعا میکردند، اگرچه علیرغم میلشان! بنابراین دیگر حرجی نبود که چه بگویند و چه نگویند. از آن جمله: «الهی به حق سید عرب و عجم که این سفره معمور باد. همیشه پر از نعمت و نور باد. صدام از دو چشم کور باد».
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) – صفحه: ۲۹