نمونه ای از آثار نفرین پدر و مادر

نمونه اي از آثار نفرين پدر و مادر

۱ . در مشهد مقدّس پیرمردی نابینا بود که اکثراً او را در مجالس و پای منبرها می دیدم روزی کنارش نشسته و علّتِ نابینائی اش را جویا شدم گفت: در سنِّ نُه سالگی به اتفاق برادران و مادرم روز جمعه ای به عنوان تفریح و شستن فرش ها و لباس ها ، کنار قناتی  نشسته بودیم و مادرم سرگرم شستن لباس ها بود من به قصد ترساندنِ مادرم آهسته از چند قدم بالاتر داخل قنات شدم و آهسته آهسته آمدم تا نزدیکِ مادرم رسیدم ناگهان از قنات خارج شده و با صدای وحشتناکی او را ترساندم مادرم که از این عمل سخت به وحشت افتاده بود با رنگ پریده و بدنِ لرزان فریاد زد : « الهی تیر به چشمات بخورد چرا مرا اذیّت می کنی » چند لحظه بعد که سفره ی نهار گسترده شد و برای صرف غذا دور هم نشستیم برادرم با تفنگ ساجمه ای که برای زدن کبوترها و گنجشک ها با خود آورده بود و سر گرم بازی بود ناگهان به طرفِ من خالی شد و چند عدد از ساجمه ها به صورت و چشمانِ من اصابت کرد که در نتیجه هردو چشمم نابینا گردید . آری نتیجه ی نفرین مادر این شد که بعد از چند لحظه اثر کرد و چشم فرزندی را که مادرش را رنجانیده بود از او گرفت وبرای همیشه وی را از نعمتِ بینایی محروم ساخت .

ارزش پدر و مادر ، سیّد اسماعیل گوهری ، ص ۲۰۶

۲ . از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نقل شده که مردى عابد ، صومعه ای داشت و همیشه در آنجا به عبادت مشغول بود و او را جُرَیْحِِ عابد می گفتند روزى مادرش آمد که او را ببیند وى در نماز بود مادر آواز داد که « یا جریح » وى جواب مادر نداد و با خود گفت نماز را بر مادر اختیار مى کنم پس نماز را قطع نکرد و جواب مادر را نداد مادرش زمانى توقّف کرده و برگشت و نوبت دیگر باز آمد در نماز بود و جواب نداد بار سوم نیز به همین منوال جواب نشنید و دلتنگ شده گفت خدایا او را از دنیا مبر تا آنکه زنان ناپارسا در او بنگرند ، و نزدیک صومعه وى شبانى بود و گوسفند مى‏چرانید و شب در کنار دیر جریح با او به سر می برد زنِِ ناپارسایى از شهر بیرون آمد آن شبان با او فساد کرد و زن آبستن شد او را گفتند این کودک از کجا حاصل شد گفت از صاحب این صومعه مردم از آن شهر بیرون آمدند و صومعه جریح را خراب کردند و او را به نزد پادشاه آن شهر بردند چون به محله ی زنان ناپارسا رسید ایشان به نظاره و تماشای او بیرون آمدند او تا چشمش به آنان افتاد دانست که این از اثر نفرینِ مادر است تبسّمی کرد مردم تا تبسّمِ او را دیدند  گفتند البتّه این مرد زانی است زیرا که در هیچ جا نخندید مگر در محله ی زنان فاسده وزمانی که مادرش شنید در حالی که لطمه به صورت می زد و گریه می نمود او را ملاقات کرد او به مادرش گفت مادر جان آرام باش این اثر نفرین تو می باشد و وقتی او را نزد پادشاه بردند و جریان را به عرض پادشاه رساندند جریح گفت اى مَلِک آن کودک کجا است که به من نسبت می دهند ؟ ملک بفرمود تا او را بیاورند جریح وى را گفت « یا غلام مَنْ ابوک ؟ » اى کودک پدر تو کیست ؟ کودک به زبان فصیح گفت فلان چوپان ، مردم از آن متعجّب شدند و برائت ساحت او برایشان ظاهر شده دست از او بداشتند و دانستند که او از اولیاى الهى است پس او را گفتند که اجازه بده که تا صومعه تو را از زر و سیم بسازیم گفت اگر رضاى من می خواهید آن را بر طریقى که قبل از این بود بنا کنید و قسم یاد کرد که تا زنده است دست از خدمت به مادر بر ندارد . پیامبر اکرم صلی  الله علیه و آله و سلّم فرمود : لَوْ کَانَ جُرَیْحٌ فَقِیهاً لَعَلِمَ أَنَّ إِجَابَهَ أُمِّهِ أَفْضَلُ مِنْ صَلَاتِهِ ؛ اگر جریح عالم به دین بود می فهمید که پاسخ دادنِِ به صدا زدنِ مادر از ادامه ی نماز مستحبّی برتر است [ مرحوم شهید قدّس سرّه درکتاب قواعدشان در احکام خاص والدین فرموده اند : بعضی از علما فرموده اند : اگر درحال نماز نافله ، مادر صدا بزند باید نماز نافله را به خاطرِ مادر قطع نمود ] .

  تفسیر منهج الصادقین ، ج ‏۵، ص: ۴۰۶

 مستدرک‏الوسائل ، ج ۵ ، ص ۴۲۵ و ج ۱۵، ص ۲۱۳

 بحار الانوار ، ج ۱۴ ، ص ۴۸۷ 

۳ . امام حسین علیه السلام  فرمود: من با پدرم ، على علیه السلام  در شبی تاریک به طواف خانه خدا مشغول بودیم ، در این هنگام ، متوجّه ی ناله اى جانگداز و آهى آتشین شدیم ، شخصى دست نیاز به درگاه بى نیاز دراز کرده و با سوز و گدازى بى سابقه به تضرّع و زارى مشغول است . پدرم فرمود : اى حسین ! آیا مى شنوى ناله گناهکارى را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاک ، اشک ندامت و پشیمانى مى ریزد؟ او را پیدا کن و پیش من بیاور. امام حسین علیه السلام  فرمود: در آن شب تاریک ، گردِ خانه ی حق گشتم تا او را در میان رکن و مقام پیدا کرده و به او گفتم : پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را اجابت کن . او را نزد پدرم آوردم . حضرت على علیه السلام مشاهده نمودند که جوانى است زیبا و خوش اندام با لباسهاى گرانبها ؛ به او فرمودند : کیستى ؟ عرض کرد: مردى عرب هستم ؛ پرسیدند : این ناله و فریاد براى چه بود؟ گفت : از من چه مى پرسى یا على! که بار گناه پشتم را خمیده و نافرمانى پدر و نفرین او اساس زندگیم را درهم پاشیده و سلامتى را از من ربوده است! حضرت فرمودند : قصّه ی تو چیست ؟ گفت : پدر پیرى داشتم که به من خیلى مهربان بود، ولى من شب و روز به کارهاى زشت ، مشغول بودم و هرچه پدرم مرا نصیحت و راهنمایى مى کرد نمى پذیرفتم ، بلکه گاهى او را آزار رسانده ، دشنامش مى دادم  یک روز پولى خواستم و در نزد او سراغ داشتم ، براى پیدا کردن آن پول ، نزدیک صندوقى که در آنجا پنهان بود، رفتم تا پول را بردارم ، پدرم از من جلوگیرى کرد، من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم ، خواست از جاى برخیزد از شدّتِ درد نتوانست ، پولها را برداشتم و در پى کار خود رفتم ، در آن دم شنیدم که گفت : به خانه خدا مى روم و تو را نفرین مى کنم ؛ چند روز روزه گرفت و نماز خواند، پس از آن آماده سفر شد و بر شتر سوار شد و به جانب مکه حرکت کرد و رفت تا خود را به کعبه رساند؛ من شاهد کارهایش بودم ، دست به پرده ی کعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین کرد، به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود؛ بعد پیراهن خود را بالا زد، دیدیم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتى ندارد. جوان گفت : بعد از این پیشامد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته و عذر خواهى کردم ولى او نپذیرفت و به طرف خانه رهسپار گشت . سه سال بر همین منوال گذشت و همیشه از او پوزش مى خواستم و او رد مى کرد تا این که سال سوم ایّامِ حج درخواست کردم همان جایى که مرا نفرین کرده اى دعا کن ، شاید خداوند سلامتى را به برکت دعاى تو به من بازگرداند ، قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادى اراک رسیدیم ؛ شبِ تاریکى بود، ناگاه مرغى از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدنِ او، شتر پدرم رمید و او را از پشت خود بر زمین افکند، پدرم میان دو سنگ واقع شد و از برخورد به آنها مرد و او را همان جا دفن کردم ؛ این گرفتارى من فقط به واسطه ی نفرین و نارضایتى پدرم مى باشد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: فریادرس تو دعایى است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به من تعلیم داده است ، به تو مى آموزم و هر کس آن دعا، که اسم اعظم در آن است ، بخواند بیچارگى و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستى از او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزیده مى شود و حضرت مقدارى از مزایاى آن دعا را برشمردند . امام حسین علیه السلام فرمود: من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتى خویش مسرور شدم . آنگاه حضرت دعا را به او دادند و فرمودند : ده مرتبه در شب بخوان و فردا نزد ما بیا ، امام حسین علیه السلام می فرماید : روزِ بعد آن جوان در حال صحّت و سلامتی کامل با در دست داشتنِ دعا نزد پدرم آمد و عرض کرد : به خدا قسم این اسمِ اعظمی است که به پروردگار کعبه قسم دعای من به وسیله ی آن به اجابت رسید پدرم فرمود : بگو بدانیم چه کردی . عرض کرد : وقتی چشم ها به خواب رفت ، دست هایم را با قرائتِ آن دعا بلند کردم و پروردگار را به آن دعا خواندم ، براى مرتبه دوم ، خواستم بخوانم آوازى از غیب آمد: اى جوان ! کافى است ؛ خدا را به اسم اعظم ، قسم دادى و دعایت مستجاب شد؛ پس از لحظه اى به خواب رفتم ، پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: « احتفظ بالله العظیم فانک على خیر» از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافتم . خداوند به شما جزای خیر بدهد .

[ آن دعایى را که حضرت ، تعلیم دادند ، مرحوم محدّث قمّی قدّس سرّه در مفاتیح الجنان به نام « دعای مشلول » آورده اند ] .

مهج الدعوات ، سیّد بن طاوس قدّس سرّه ، ص  ۱۵۵

۴ . مرحوم آیت الله مجتهدی قدّس سرّه فرمودند: یک نفر تاجر چند میلیون مالش در گمرک بندر عباس گم شد . او با عصبانیّت تقصیر را به گردنِ انقلاب گذاشت و به حکومت فحش و ناسزا می داد که : « این چه مملکتی است ؟ صاحب ندارد ! دروازه ندارد ! …. » از این حرف های نسنجیده که دیده اید بعضی ها پشت سرانقلاب می گویند . مادر او پیشِ آقایی آمد و گفت : « پسرم راه را عوضی می رود ! مالش گم شده خیال می کند گم شدنِ مالش مربوط به انقلاب است . نه ، چند روز پیش جلوی زنش به من گفت که : « ما خسته شدیم ، چند روز هم برو خانه ی آن پسرت ! » چه رویی ! مادرش می گفت : « حالا این جزای دنیایی پسرم است که چند میلیون مالش گم شده ، مجازات آخرتی اش جداست » .

بررسی گناهان کبیره ، آیت الله مجتهدی ، ص ۱۵۵

۵ . مرحوم آیت الله مجتهدی قدّس سرّه فرمودند: کسی که به پدر و مادرش بی احترامی کند ، خیر از دنیا و آخرتش نمی بیند . این تجربه ی عمر ما است . پیر مرد نود ساله ای بود که نه خانه داشت ، نه زندگی ، در فلاکت زندگی می کرد . شنیدم که پدر این پیر مرد ، او را در جوانی نفرین کرده و گفته بود : « امیدوارم که صاحب زن و بچه و خانه و زندگی نشوی » او هم نود سال عمر کرد ، امّا در اثر نفرینِ پدر ، وضعش این طور شده بود . امّا کسانی که پدر از آن ها راضی هستند به هرچه دست می زنند طلا می شود .

بررسی گناهان کبیره ، آیت الله مجتهدی ، ص ۱۵۵

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید