حق تعالى مى فرماید که و داود و سلیمان اذ یحکمان فى الحرث اذ نفشت فیه غنم القوم و کنا لحکمهم شاهدین * ففهمناها سلیمان و کلا آتینا حکما و علما و یاد کن داود و سلیمان را در وقتى که حکم مى کردند در زراعت در هنگامى که در شب گوسفند قوم در آن زراعت چریده بود، و ما بودیم مر حکم ایشان را حاضر و دانا، پس فهمانیدیم حکم را به سلیمان و هر یک را حکمت و دانائى داده بودیم .
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : در بنى اسرائیل مردى بود او را باغ انگورى بود، و گوسفندان شخصى شب در آن باغ افتادند و افساد کردند، پس صاحب باغ صاحب گوسفند را به مرافعه آورد به خدمت حضرت داود علیه السلام ، پس آن حضرت فرمود: بروید نزد سلیمان تا حکم کند میان شما.
چون به نزد آن حضرت رفتند فرمود: اگر گوسفند اصل و فرع درخت را همه خورده است ، بر صاحب گوسفندان لازم است که گوسفندان را به صاحب باغ بدهد با هر فرزندى که در شکم آنها است ، و اگر میوه را ضایع کرده است و اصل درختها به حال خود هست پس فرزندان گوسفندان را مى باید به صاحب باغ بدهد نه اصل گوسفندان را.
و حکم داود نیز چنین بود و لیکن مى خواست که بنى اسرائیل بدانند که سلیمان بعد از او وصى اوست ، و اختلافى در حکم نکردند، و اگر اختلاف مى کردند حضرت مى فرمود که و کنا لحکمهم شاهدین .
و در حدیث معتبر دیگر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : هیچیک حکم نکردند بلکه با یکدیگر گفتگو مى کردند و انتظار وحى الهى را مى کشیدند، پس حق تعالى به سلیمان حکم این قصه را وحى نمود تا فضیلت او را ظاهر گرداند.
و به سند معتبر از جعفر صادق علیه السلام منقول است که : امامت عهدى است از جانب خدا که از براى جماعتى به خصوص مقرر گردانیده است و ایشان را نام برده و تعیین کرده است بگرداند بسوى دیگرى ، بدرستى که حق تعالى وحى نمود بسوى داود علیه السلام که وصیى از اهل خود براى خود قرار ده زیرا که در علم من گذشته است و لازم گردانیده ام هر پیغمبرى را که مبعوث گردانم البته از براى او وصیى از اهل او قرار دهم ، و داود علیه السلام چند فرزند داشت و در میان آنها طفلى بود که مادرش را بسیار دوست مى داشت ، پس حضرت داود به نزد او رفت و گفت : حق تعالى بسوى من وحى فرمود که وصیى از اهل خود بگیرم .
آن زن گفت : فرزند مرا وصى خود کن .
فرمود: من نیز او را مى خواهم .
و در علم محتوم الهى چنان بود که سلیمان وصى او باشد. پس حق تعالى وحى نمود بسوى داود که : تعجیل منما در تعیین کردن وصى تا امر من به تو برسد، پس بعد از اندک زمانى دو شخص به نزد او به مخاصمه آمدند درباره گوسفندان و باغ انگور، پس حق تعالى وحى نمود به داود که : فرزندان خود را جمع کن و هر یک از آنها که در این قضیه به حق حکم کند او بعد از تو وصى تو خواهد بود؛ پس داود فرزندان خود را جمع کرد و چون هر دو خصم ماجراى خود را ذکر کردند، سلیمان علیه السلام فرمود: اى صاحب باغ ! این گوسفندان در چه وقت داخل باغ تو شدند؟
گفت : در شب .
فرمود: حکم کردم بر تو اى صاحب گوسفندان که فرزندان و پشم گوسفندان خود را در این سال به صاحب باغ بگذارى !
داود علیه السلام گفت : چرا حکم نکردى که گوسفندان همه از صاحب باغ باشند چنانچه علماى بنى اسرائیل حکم مى کنند؟
سلیمان گفت : درخت از اصل کنده نشده است بلکه سال دیگر میوه خواهد داد و همین میوه امسال را خورده است ، پس باید که حاصل امسال گوسفندان از او باشد، و اگر درختان را از بیخ کنده بودند باید گوسفندان را به او بدهد.
پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود که : حکم حق آن است که سلیمان کرد اى داود، تو امرى را خواستى و ما امر دیگر را خواستیم .
پس داود به نزد زن خود رفت و گفت : ما اراده امرى داشتیم و خدا اراده اى دیگر داشت و نشد مگر آنچه خدا مى خواست ، ما راضى شدیم به امر خدا و منقاد شدیم حکم او را .
مؤلف گوید که : اکثر اهل سنت این آیه را چنین تفسیر کرده اند که : میان داود و سلیمان نزاع شد در حکم این واقعه و هر یک به اجتهاد حکم کردند و اجتهاد سلیمان علیه السلام درست تر بود، و به این قضیه متمسک شده اند که اجتهاد بر پیغمبران جایز است ، چون به دلایل و نصوص ثابت شده است و اجماعى بلکه ضرورى مذهب شیعه شده است که پیغمبران خدا به ظن و گمان و اجتهاد سخنى نمى گویند و آنچه به علم قطعى و وحى و الهام یقینى بر ایشان ظاهر گردیده است ؛ پس باید که اختلاف در میان ایشان نباشد و آیه کریمه دلالت بر اختلاف ندارد، و احادیث معتبره دلالت کرده است بر آنکه حضرت داود چون مى خواست فضیلت سلیمان را ظاهر گرداند بر بنى اسرائیل این حکم را به آن حضرت گذاشت که حکم واقع را او بکند و خطاى بنى اسرائیل را در حکمى که براى خود مى کردند بر ایشان ظاهر گرداند، یا آنکه چون این قضیه ظاهر شد منتظر وحى شدند، حق تعالى این حکم را به سلیمان وحى نمود تا فضیلت او را ظاهر نماید.
بعضى از احادیث که دلالت مى کند بر منازعه داود با سلیمان علیهماالسلام در این قضیه محمول بر تقیه است یا بر آنکه به حسب ظاهر بر سبیل مصلحت آن حضرت معارضه مى فرمود که بر دیگران حقیقت و فضیلت سلیمان ظاهر شود، اگر چه محتمل است که این حکم در آن زمان منسوخ شده باشد و حکمى که داود فرمود از جانب خدا مقرر شده باشد، بنابر اینکه نسخ جزئى در زمان پیغمبران غیر اولوالعزم مجوز باشد یا آنکه حضرت موسى خبر داده باشد که این حکم تا زمان سلیمان علیه السلام خواهد بود.
و در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که حضرت سلیمان علیه السلام فرمود: خدا به ما عطا کرده است آنچه بر مردم عطا فرموده و آنچه به ایشان عطا نفرموده است ، و به ما تعلیم کرده است آنچه به مردم تعلیم کرده و آنچه نکرده است ، پس نیافتیم چیزى را بهتر از ترسیدن از خدا در حضور مردم و در غیبت ایشان ، و میانه روى کردن در خرج کردن در حال توانگرى و در حال پریشانى ، و حق را گفتن در حال خشنودى و در حالت غضب و تضرع به جانب مقدس الهى کردن بر هر حالى.
به سند معتبر از حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله منقول است که مادر سلیمان به سلیمان گفت : اى فرزند! زنهار که خواب در شب بسیار مکن که در شب خواب بسیار کردن آدمى را پریشان و فقیر مى گرداند در روز قیامت .
و در حدیث دیگر منقول است که حضرت سلیمان با فرزند خود گفت : اى فرزند! زنهار که مجادله با مردم مکن که در آن منفعتى نیست و موجب حدوث عداوت مى گردد میان برادران مؤ من.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که حضرت سلیمان علیه السلام روزى به اصحاب خود گفت : حق تعالى ملکى بخشیده است مرا که سزاوار نیست احدى را بعد از من ، و مسخر گردانیده است براى من باد و آدمیان و جنیان و مرغان و وحشیان را، و آموخته است به من سخن مرغان را، و از هر چیزى به من عطا فرموده است ، و با این نعمتها که مرا کرامت کرده است یک روز تا شب به شادى نگذرانیده ام و مى خواهم فردا داخل قصر خود شوم و به بام قصر برآیم و بسوى مملکتهاى خود نظر کنم ، پس کسى را رخصت مدهید که به نزد من آید تا بر من امرى وارد نشود که عیش و شادى مرا به کدورت مبدل کند.
گفتند: چنین باشد.
چون روز دیگر شد، بامداد عصایش را به دست گرفت و بر بلندترین جائى از قصرش بالا رفت و ایستاد و تکیه بر عصاى خود کرد و نظر مى کرد بسوى مملکتهاى خود و شاد بود به آنچه حق تعالى به او عطا فرموده بود، ناگاه نظرش بر جوان خوشروئى پاکیزه جامه اى افتاد که از بعضى گوشه هاى قصرش پیدا شد، چون او را دید گفت : کى تو را داخل این قصر کرد؟ امروز مى خواستم که تنها باشم ، و به رخصت کى داخل شدى ؟
آن جوان در جواب گفت : پروردگار این قصر مرا داخل کرد و به رخصت او داخل شدم !
سلیمان گفت : پروردگار قصر احق است به آن از من ، پس بگو کیستى تو؟
گفت : من ملک الموتم !
پرسید: براى چه کار آمده اى ؟
گفت : آمده ام که روح تو را قبض کنم !
گفت : بیا و آنچه ماءمور شده اى بعمل آور که امروز مى خواستم روز شادى من باشد و خدا نخواست که شادى من در غیر لقاى فرح افزاى او باشد.
پس ملک الموت روح مطهر آن حضرت را قبض کرد بر همان حالت که بر عصا تکیه داده بود! پس مدتها بعد از موت به همان هیئت بر عصا تکیه داشت و مردم بسوى او نظر مى کردند و گمان مى کردند که زنده است ، پس آن حال فتنه شد براى ایشان و اختلاف در میان ایشان بهم رسید؛ بعضى گفته اند او در این ایام بسیار به این عصا تکیه کرد و به تعب نیفتاد، او را خواب نبرد، چیزى نخورد و نیاشامید، مى باید او پروردگار ما باشد و واجبت است او را بپرستیم ؛ گروهى گفتند که : سلیمان جادوگر است و به جادو در دیده ما چنین مى نماید که ایستاده است و در واقع چنین نیست ؛ و مؤمنان گفتند: او بنده و پیغمبر خدا است ، و حق تعالى به هر نحوى که مى خواهد امر او را تدبیر مى نماید.
پس اختلاف در میان ایشان بهم رسید و خدا ارضه را فرستاد که میان عصاى آن حضرت را تهى کند، عصا شکست ، آن حضرت از قصر خود به رو درافتاد، پس جنیان شکر نعمت ارضه را بر خود لازم گردانیدند، و به این سبب هر جا که ارضه است نزد او آبى و خاکى حاضر مى سازند که آلت عمل او باشد، این است معنى قول حق تعالى فلما قضینا علیه الموت ما دلهم على موته الا دابه الارض تاءکل منساءته یعنى : پس چون مقدر کردیم و حکم کردیم بر او مرگ را، دلالت نکرد جنیان را بر مرگ او مگر کرم زمین یعنى ارضه که خورد عصاى او را، فلما خر تبینت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب مالبثوا فى العذاب المهین پس چون سلیمان به رو درافتاد ظاهر شد بر جنیان یا ظاهر شد احوال ایشان بر آدمیان که اگر جنیان علم به غیب مى داشتند نمى ماندند در عذاب خوار کننده .
حضرت صادق علیه السلام فرمود: والله که این آیه به این نحو نازل شد که : فلما خر تبینت الانس ان الجن لو کانوا بعلمون الغیب ما لبثوا فى العذاب المهین یعنى : چون افتاد، بر آدمیان معلوم شد که اگر جنیان مى دانستند غیب را نمى ماندند در این مدت در عذاب خوار کننده ، یعنى آن خدمت و عملى که بعد از فوت سلیمان به فرموده او مى کردند .
و به سند حسن از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : حضرت سلیمان علیه السلام امر فرمود جنیان را براى او قبه اى از آبگینه ساختند و در میان دریا گذاشتند، آن حضرت داخل آن قبه شد و بر عصاى خود تکیه فرمود و تلاوت زبور مى کرد، و شیاطین در برابر او خدمت مى کردند و او ایشان را مى دید و ایشان او را مى دیدند، ناگاه ملتفت شد به کنار قبه ، پس مردى را دید در میان قبه گفت : تو کیستى ؟
گفت : منم آنکه رشوه قبول نمى کنم و از پادشاهان نمى ترسم ، من ملک الموتم .
پس به همان هیئت که بر عصا تکیه فرموده بود او را قبض روح نمود، جنیان نظر مى کردند و او را بر همان حالت ایستاده و تکیه بر عصا کرده مى دیدند، تا یک سال به خدمات مرجوعه قیام مى نمودند و جراءت بر استعلام احوال آن حضرت نمى کردند و تغییرى در احوال او نمى دیدند تا آنکه حق تعالى ارضه را فرستاد که عصاى آن حضرت را خورد، حضرت افتاد، پس جنیان شکر ارضه مى کنند هر جا که باشد آب و خاک به آن مى رسانند.
و چون سلیمان از دنیا رفت مفارقت نمود، شیطان کتابى در سحر نوشت و در پشت آن کتاب نوشت : این کتابى است که وضع کرده است آصف پسر برخیا براى پادشاه خود سلیمان پسر داود از ذخیره هاى گنجهاى علم ، و در آن کتاب نوشت : هر که فلان کار خواهد بکند باید فلان سحر بکند، و هر که فلان امر را خواهد متمشى سازد باید فلان جادو بکند. و این کتاب را در زیر تخت سلیمان دفن کرد و از آنجا بر مردم ظاهر گردانید، پس کافران گفتند: غلبه سلیمان بر ما به سبب سحرهائى بود که در این کتاب نوشته است ، و مؤ منان گفتند که : او بنده خدا و پیغمبر او بود و آنچه مى کرد به اعجاز پیغمبرى و به قدرت ربانى مى کرد و اشاره به این قصه است آنچه حق تعالى فرموده است که و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان و ما کفر سلیمان و لکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و متابعت کردند یهودان آنچه را خواندند یا افترا کردند شیاطین در پادشاهى سلیمان یا در زمان او، و کافر نشد سلیمان و این سحر از او نبود و لیکن شیاطین کافر شدند که جادو را تعلیم مردم کردند .
به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که حق تعالى وحى فرستاد بسوى سلیمان علیه السلام که : علامت مرگ تو آن است که درختى در بیت المقدس بیرون خواهد آمد که آن را خرنوبه گویند. پس روزى آن حضرت را نظر افتاد بر درختى که در بیت المقدس روئیده بود، پس خطاب نمود به آن درخت که : نام تو چیست ؟ گفت : خرنوبه نام دارم ! پس پشت کرد و به جانب محراب خود رفت و تکیه فرمود بر عصاى خود و ایستاد، و در همان ساعت حق تعالى قبض روح او نمود و آدمیان و جنیان به طریق معهود خدمت او مى کردند و در آنچه ایشان را به آن امر فرموده بود مى شتافتند و گمان مى کردند که او زنده است تا آنکه ارضه عصاى او را تهى کرد و افتاد، پس دست از عمل خود کشیدند.
ابن بابویه رحمه الله علیه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود که : حضرت سلیمان بن داود علیه السلام هفتصد و دوازده سال زندگانى کرد .
مؤلف گوید: مشهور آن است که عمر شریف آن حضرت پنجاه و سه سال باشد، و مدت پادشاهى و پیغمبرى آن حضرت چهل سال بود، و بعد از چهار سال که از ابتداى پادشاهى آن حضرت گذشت شروع کرد به ساختن بیت المقدس و قدرى از آن مانده بود که در مدت یک سال که فوت آن حضرت معلوم نبود، تمام کردند.
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که : بنى اسرائیل از حضرت سلیمان علیه السلام التماس کردند که : پسر خود را بر ما خلیفه گردان .
سلیمان فرمود: او صلاحیت خلافت ندارد.
چون بسیار الحاح کردند فرمود: مسئله اى چند از او مى پرسم ، اگر جواب گفت از آنها او را خلیفه خود مى گردانم . پس پرسید: اى فرزند! چیست مزه آب و مزه نان ؟ و ضعف و قوت آواز از چه چیز مى باشد؟ و موضع عقل از بدن آدمى کجاست ؟ و از چه چیز سنگینى و بیرحمى و رقت و رحم بهم مى رسد؟ و تعب بدن و استراحت آن از کدام عضو مى باشد؟
و کسب بدن و محرومى آن از کدام عضو مى باشد؟
پس او از هیچیک جواب نتوانست گفت .
پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: مزه آب زندگانى است ، و مزه نان قوت است ؛ و قوت آواز و ضعف آواز از زیادتى و کمى گوشت گرده مى باشد؛ و موضع عقل و دانائى دماغ است ، مگر نمى بینى کسى را که کم عقل است مى گویند چه سبک است دماغ او؛ و بى رحمى و رحم از سنگینى و نرمى دل مى باشد، نمى شنوى که حق تعالى مى فرماید: واى بر آنها که سنگین است دلهاى ایشان از یاد خدا؟ ؛ و تعب و استراحت بدن از پاها است ، هرگاه به تعب افتادند در راه رفتن ، بدن به تعب مى افتد، و چون پاها استراحت یافتند بدن استراحت مى یابد؛ و کسب کردن بدن و محرومى آن از دستها است ، اگر عمل مى کند آدمى به دستهاى خود براى بدن روزى و منفعت دنیا و عقبى بهم مى رسد، و اگر به دست کارى نمى کند بدن آدمى محروم مى شود.
حیاه القلوب / علامه مجلسی (ره) /انتشارات سرور/ج۲/ص۱۰۰۲
در بیان مواعظ و احکام و وحیها که برحضرت سلیمان نازل گردیده و نوادر احوال آن حضرت است تا وفات او و آنچه بعد از وفات آن حضرت سانح شد
- مهر ۱۲, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 132 نفر