دسته بندی :دفاع مقدس

476 مقاله

فرار از مدرسه

فرار از مدرسه

(( خاطرای از جانباز غلامغلی نسائی )) دهم مهر ماه سال هزار و سیصد و شصت بود تازه مدرسه ها باز شده بودند و ما پشت میز کلاس سوم راهنمائی مشغول تحصیل بودیم از هر گوشه ای اخباری داغ از جنگ شنیده می‌شد اکنون که یک سال از جنگ میگذرد

خاطرات شهید فاطمه حداد

خاطرات شهید فاطمه حداد

جانباز ۷۰ درصد اهل سردشت وعضو  انجمن مصدومین شیمیایی سردشت  که را در بعد از ظهر روز شنبه مورخه ۹/۱۲/۱۳۸۲ پس از قریب به ۱۶ سال تحمل درد و رنج ناشی از مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید.   خاطرات جانباز شهید را از زبا ن خودش می خوانیم……بسمه تعالی الهی

امدادگری

امدادگری

بی صبرانه چشم به فروردین سال ۱۳۶۶ دوخته بودم. آخر در همین ماه سنم به حد قانونی میرسید و آن وقت من هم میشدم جزو مردها! وقتی به آن روز و روز اعزام به جبهه و … فکر میکردم، دهانم آب می افتاد. دیگر دل و دماغی هم برای هیچ

يار زخمي من

یار زخمی من

شهید داوود تقوی به روایت همسر شهید (مصاحبه با خانم گلبن نجاتی) داوود همسایه ما بود. واسطه این وصلت دختر خاله‌ام شد. در سال ۱۳۵۵ ازدواج کردیم. زندگی مشترک ما ۲۵ سال طول کشید. چند سال بعد از ازدواج به نیشابور مهاجرت کردیم. ۴ سال در آن جا بودیم. اواخر

بالاتر از عشق

بالاتر از عشق

دوربین به دست وارد دفتر مجله می‌شوم، هنوز چند قدمی نرفته‌ام که صدای  سردبیر را از پشت سرم می‌شنوم. خانم محسنی! بالاخره آمدید؟دستپاچه می‌گویم: ببخشید که دیر آمدم. ما به دیر آمدن شما عادت کرده‌ایم، خانم محسنی! نگاهم را به زیر می‌اندازم، می‌گوید: حالا وقت خجالت کشیدن نیست، امروز باید

شهيد مصطفي طالبي به روايت همسر شهيد

شهید مصطفی طالبی به روایت همسر شهید

شهید مصطفی طالبی نام پدر: علی  تولد: ۲ خرداد ۱۳۳۹  محل تولد: شهرستان ملایر – استان همدان یگان محل خدمت: لشگر ۴ بعثت – نیروی زمینی سپاه رتبه: فرمانده ستادی- مسئول طرح و برنامه لشگر ۴ بعثت گلزار: بهشت هاجر (ملایر) تاریخ شهادت:۳۱/۴/۱۳۷۴ محل شهادت : بیمارستان آراد  شهید مصطفی

از نامه های شهید شیمیایی حسین صدری ، خطاب به خانواده اش

از نامه های شهید شیمیایی حسین صدری ، خطاب به خانواده اش

بسم الله الرحمن الرحیم و بسم رب الشهداء والصالحین. ربنا لا تَحملنا ما لا طاقه لنا به و اعفُ عنا واغفرا لنا و ارحمنا. انتَ مولانا فانصُرنا علی القوم الکافرین. پدر و مادر و خواهران و برادرم؛ سلام عرض می کنم. انشاالله که در سایه پروردگار عالمیان با سلامتی و

من به مرخصي نمي روم

من به مرخصی نمی روم

گویا ایثار و فداکاری بر تمام جانش حاکم بود و حرف اول و آخر را او می زد. مثلاً در جبهه به دوستانش می گفت: شما که زن و بچه دارید، به مرخصی بروید و من که مجرد هستم، نیازی به مرخصی ندارم. به همین علت، بسیار کم، به مرخصی

دی ماه تولدي دوباره

دی ماه تولدی دوباره

در دوران دفاع مقدس چندین بار«شیمیایی» شده بود. اما مهمترین آن در دی ماه سال ۱۳۶۵ در جزیره مجنون اتفاق افتاده بود. هر سال، اول تا یازدهم دی ماه  به شکل عجیبی ناراحتی و دردش بیشتر نمایان می شد. وقتی میگرن عصبی سید شدت می گرفت. پس از خوردن قرص

نمي توانم در شهر بمانم

نمی توانم در شهر بمانم

شهید رضا آریا زنگنه که از جبهه برگشت، از شهادت دوستانش، بسیار متأثر بود و شب ها در نمازهای خود گریه می کرد. بعد از چند روز که قصد بازگشت کرد، به او گفتم : پسرم ! آیا نمی شود چند روز دیگر بمانی؟ در حالی که بغضی در گلویش

من به مرخصي نمي روم

من به مرخصی نمی روم

گویا ایثار و فداکاری بر تمام جانش حاکم بود و حرف اول و آخر را او می زد. مثلاً در جبهه به دوستانش می گفت: شما که زن و بچه دارید، به مرخصی بروید و من که مجرد هستم، نیازی به مرخصی ندارم. به همین علت، بسیار کم، به مرخصی

خاطرات سوخته

خاطرات سوخته

(( مهدی نیرومنش )) این یادداشت ها ما حاصل دیدن صحنه هایی در جنگ ، ثبت خاطرات دلاوران عرصه ی دفاع و مستند سازی از جانبازان گران قدری است که هر گز کسی نمی تواند ادعا کند دین خود را به ایشان ادا کرده است. به جای مقدمه : الان

من هيچ وقت نمي ميرم

من هیچ وقت نمی میرم

آخرین بار که شهیدرحیم عبدالخضر زاده  به جبهه اعزام شد، حالات عجیبی داشت و همین که خبردار شد، عملیاتی در پیش است، برخاست و با یک وداع خاطره انگیز ما را ترک کرد. همان شب در شلمچه، عملیات شد و فردا به ما خبر دادند که او مجروح شده و

مادر ببين زخم هايم خوب شده اند

مادر ببین زخم هایم خوب شده اند

وقتی دشمن بعثی، مدرسه شهید پیروز شهرستان اندیمشک را موشک زد، دانش آموز شهید عبدالصاحب صحاحی تا پاسی از شب، به کمک مردم، در بیرون آوردن شهدا و مجروحین مشغول بود و بعد از نیمه شب بود که با لباس خون آلود به منزل بازگشت. همسنگرانش می گفتند: او در

مرگ دسته جمعی در حلبچه

مرگ دسته جمعی در حلبچه

به محض ورود به حلبچه، دیدیم که چه جنایت اسفباری روی داده است. پیر مردی بر روی زمین با حالتی عادی نشسته بود.به خودم گفتم: چه آرامشی دارد و در چه فکریست که به هیچ چیزی توجه نمی کند؟! حال آنکه او خشک شده و مرده بود. در جای دیگری

بال‌هاي دل

بال‌های دل

نزدیک غروب به دنبال جعفر رفتم،‌ تا با یکدیگر به هیات «فاطمیون» برویم. در میان راه وضعیت جسمی نصراصفهانی تغییر یافت و رنگ چهره‌اش زرد شد، سریع او را به بیمارستان رساندم. به دستور پزشک؛ معده او را مورد عمل جراحی قرار دادند. دو غده در معده محمد‌جعفر بود. به

لحظه سبز رفتن

لحظه سبز رفتن

شهید اکبر آقابابایی عصر جمعه، حاجی را به اتاق عمل بردند، قبل از رسیدن دکتر، کنار هم نشستیم و حاجی مثل همیشه دعای «سمات» را خواند. او را از زیر قرآن رد کردم، پرستارهای انگلیسی با تعجب به ما نگاه می‌کردند، در آخرین لحظه گفت:«سوره والعصر را بخوان تا گریه

از سخنان شهيد منوچهر مدق

از سخنان شهید منوچهر مدق

به  قول شهید رجایی، قبول مسئولیت باید یا از سر عشق باشد و یا از سر دیوانگی. ولی من به عین می گویم قبول مسئولیت تدارکات بچه‌های رزمنده و بسیجی هم عشق می خواهد و هم دیوانگی.  بدون عشق به اسلام، عشق به امام حسین (ع) انجام دادن وظایف طاقت

درد و  دل من

درد و دل من

دست نوشته‌ای از جانباز شهید مهندس حمیدرضا مدنی قمصری جانباز  (ج- ا – ن – ب – ا – ز )   ج: جانم را او داد و سپس با فرمان او بود که روحی در کالبدم دمیده شد و در جهان هستی زندگی‌ام را شروع کردم. ا:  آفریننده‌ای مهربان

90 روز در بيمارستان هاي اتريش در كما بودم

۹۰ روز در بیمارستان های اتریش در کما بودم

این جانباز ۷۰ درصد شیمیایی می گوید: آنچه می تواند یک جانباز شیمیایی را از پا بیاندازد، درک نادرست مردم از مصدومیت و مشکلات مصدومین شیمیایی است. نام: علی مسجدی نام پدر:اکبر تاریخ ومحل تولد:شهریور۱۳۴۶- کرمان تاریخ و محل اعزام:۱۳۶۱- کرمان مدت حضور در جبهه:۳۰ماه درصد مجروحیت: ۷۰ درصد شیمیایی

من سال هاست مرده ام

من سال هاست مرده ام

روایتی تلخ به بهانه فرارسیدن روز جهانی مبارزه با سلاح‌های شیمیایی: ما که حرف می‌زدیم مرگ آمد پشت پنجره، سرچسباند به شیشه و زل زل به پروین نگاه کرد که کنار شوهر و پسرهایش یونس و نریمان نشسته بود. پروین گفت: «دکترها گفتند ۱۰سال پیش باید می‌مردی. چطور هنوز زنده‌ای؟»

رنج نامه یک شیمیایی

رنج نامه یک شیمیایی

کیست که آلام استخوان سوز ما را بفهمد؟ عمران جنگ دوست بازمانده از خانواده ۱۳ نفری از فاجعه شیمیایی سردشت است… او امروز ۲۴ سال دارد و دانشجوی رشته ادبیات عرب دانشگاه مهاباد است و البته جانباز ۷۰ درصد شیمیایی.سینه اش اما زخمی است، زخمی از حادثه ای که چیزی

گلايه از خويشتن ...

گلایه از خویشتن …

براستی چه جریان فکری مانع از بروز و گسترش فرهنگ ناب عاشقی در کشور اسلامی ما گردید ؟! آیا دشمن در نفوذ عوامل بدلی خود تا این حد موفق عمل کرده است که سراسر شبکه های تلویزیونی ، رادیویی و رسانه ای ما را در اختیار گرفته و به هر

جانبازان شیمیایی مظلوم ترین بازماندگان جنگ هستند

جانبازان شیمیایی مظلوم ترین بازماندگان جنگ هستند

علی رضا یزدان پناه جانباز ۷۰ درصد شیمیایی می گوید: جانبازان شیمیایی مظلوم ترین قشر بازمانده جنگ هستند، چرا که ظاهری آرام و سالم دارند ولی دردهای درونی شان امان آنها را بریده است و کمتر کسی متوجه آن را می شود. سخنش را از اینجا آغاز کرد که متولد

طاقتم تمام شده ، آرزوی دیدار برادر شهیدم را دارم

طاقتم تمام شده ، آرزوی دیدار برادر شهیدم را دارم

دیدار با یک جانباز ۷۰ درصد شیمیایی (( سید محمد میر غنی )) * * * نام: سید محمد میر غنی تاریخ ومحل تولد: ۱۳۴۳ – گلستان تاریخ و محل اعزام:۱۳۶۵- شهرستان شاهرود مدت حضور در جبهه: ۲ سال درصد مجروحیت: ۷۰ درصد شیمیایی محل سکونت: استان گلستان – شهرستان

پروانگان صميم

پروانگان صمیم

یکی از دانشمندان غربی می گوید هر جا مردی را دیدید که در زندگیش موفق است، بگردید اطراف او حتما زن موفقی را خواهید یافت. این باور، در مورد همسران جانبازان کاملا صدق می کند. مطمئن باشید اگر این پروانگان صمیم (پروانگان صمیم واژه ای است که بنیاد، همسران جانباز

شوهرم را خيلي دوست دارم ...

شوهرم را خیلی دوست دارم …

همسرم بیش از۱۰ بار عمل جراحی شده است. ریه هایش آسیب شدیدی دیده و از لحاظ اعصاب هم دچار مشکل است. ما ۲۰ روز در هر ماه را در بیمارستان هستیم، با تمام مشکلاتی که در زندگی دارم، افتخار می کنم که همسر یک جانباز هستم. از دامن زن مرد

ارتباط فرزندان با والدين

ارتباط فرزندان با والدین

نکات کلیدی برای رابطه نوجوانان با والدین ۱. وقتی که والدین تان غیر منطقی هستند با آن ها بحث استدلالی نکنید، لبخنده زده و موافقت کنید. این کار باعث می شود تا احساس خجالت و گناه کنند. هنگامی که آن ها سرگرم صحبت با شما هستند، به کار دیگری مشغول

خاطرات آزادگان 17

خاطرات آزادگان ۱۷

عکس امام هنگام ظهر، حدود ۶۰ نفر بودیم که به اسارت نیروهای دشمن درآمدیم و ما را در پشت خاکریز قرار دادند. بچّه‌ها به علت تشنگی جان می‌دادند و عراقی‌های ملعون در حالی‌که جان دادن بچه‌ها را می‌دیدند، فلاکس‌های آب را با خنده و تمسخر به ما نشان می‌دادند. نظامیان

خاطرات آزادگان 16

خاطرات آزادگان ۱۶

شهادت به خاطر تصویر امام خمینی (ره) چند روزی در محاصره افتاده و بی‌آب و غذا شده بودیم. یک گلوله هم برای دفاع نداشتیم، آن‌ها ما را اسیر کردند. شصت نفر بودیم، از شدت تشنگی جان به لبمان رسیده بود. چند نیروی رزمنده از تشنگی جان دادند. ما را به

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا