دسته بندی :دفاع مقدس

476 مقاله

اسرار ازل

اسرار ازل

رار همکلاسی‌های خود به اردوی زیارتی شهدای جنوب آمد.خودش تمایل زیادی نداشت با این که بچه‌ها تحت تأثیر فضای مناطق عملیاتی قرار بودند اما او به همه چیز بی‌اعتنا بود. و این بی‌اعتنایی را در عمل نشان می‌داد بعضی از بچه‌ها قصد داشتند، به رفتار او اعتراض کنند اما من

آسماني‌ها

آسمانی‌ها

سلام، حالت چطور است. این روزها هوایت را کرده‌ام. می‌دانم خوبی، ولی نمی‌دانم چرا تو و دوستانت حالی از من نمی‌پرسید؟ ما هم به لطف شما خوبیم،‌ هنوز هم خیلی با شما غریبه نشده‌ایم دیروز آمده بودم سر مزارت، حسین هم آمده بود خیلی حرف زدیم حسین قطره قطره اب

شهيد وحيد بارچيان

شهید وحید بارچیان

خودم اهل جبهه و جنگ بودم سال ۱۳۶۲ برای اولین بار به جبهه رفتم. ساعت ۳ نیمه شب به مقر شهید حاج بابا رسیدیم خودم پیکر پودر شده چهار شهید را برای خانواده‌هایشان فرستادم. آنجا تهیه غذا ۱۶۰۰۰ نفر بر عهده ما ۹۰ نفر بود. یک ماه بیشتر نماندم و

غلام مرتضی

غلام مرتضی

همه چیز برای سفر آماده بود. اما مسئول اردو کمی دلواپس بود، یکی از اتوبوسها در آخرین لحظات خراب شد. چاره‌ای نبود باید منتظر اتوبوس جدیدی می‌شدیم. طولی نکشید که اتوبوسی با دو راننده علی‌آقا و آقا غلام با حدود ۴۰ یا ۵۰ سال سن، رسید. سیگاری به لب داشتند

شهيد صفر جعفري

شهید صفر جعفری

شاگرد مکانیک بود، می‌گفت:«شما خیلی برای ما زحمت کشیدید، حالا نوبت ماست تا جبران کنیم. عاشق نماز اول وقت بود و انگار در دنیای دیگری می‌زیست، صفر برای من فرزندی پاک و مهربان بود. سال اول دبیرستان تصمیم گرفت راهی میدان نبرد شود. گفت:«وظیفه‌ام است، و باید بروم و از

جانباز عباس اميركلا

جانباز عباس امیرکلا

حاجیه خانم حاج شمسی طعم داغ شهادت ۴ فرزند را چشیده بود. سال ۱۳۶۰ بزرگترین پسرش پر کشید عباس رشید بود و دستیار پیامبر (ص) بر سر داشت. عاشق حوزه و علوم اسلامی بود عضو نهضت آزادی‌بخش فلسطین و همراه شهید محمد منتظری. البته رهبری جمعیت فدائیان اسلام بابلسر را

شهيد حسني

شهید حسنی

یادم هست با بچه‌ی روی کولم می‌رفتم مزرعه مردم کار می‌کردم، در فصل‌هایی که کشاورزی نبود نیز حصیر می‌بافتم و کارهای خانه را بچه‌ها انجام می‌دادند. دلم می‌خواست بچه‌هایم اهل نماز و روزه باشند تمام لوازم مربوط به تحصیلشان را تا کلاس سوم ابتدایی با پول کارگری تهیه کردم. عظیم

شهيد كشاورزيان

شهید کشاورزیان

**از کجا بگویم، از کودکی‌شان که در فقر و تنگدستی گذشت و یا جوانی‌شان که در میان آتش خمپاره‌های دشمن بعثی سپری شد. **پدرشان همیشه روزهای جمعه، مغازه را تعطیل می‌کرد و بچه‌ها را به نماز جمعه می‌برد. شاید حضور در جلسات مذهبی باعث شد فرزندانم تشنه انجام فرامین الهی

شهيد پرويز كهنسال

شهید پرویز کهنسال

*** قبل از آشنایی با پرویز، با رجب جورسرا ازدواج کردم. مسئول حزب جمهوری اسلامی در شهر عباس آباد. رجب اهل دعا و نماز شب بود. چهره‌ای نورانی داشت. شاید کسی باور نکند، اما من فردی به مؤمنی او ندیدم. رجب سه ماه بعد از مراسم عقدمان در عملیات بیت‌المقدس

شهيد گل پور

شهید گل پور

حاجیه خانم، شهربانو حسن پور مادر دو شهید است ، در چشمانش برق دو نگاه موج می‌زد. یک نگاهش خیره به گلزار شهدا و سویی که عبدالجبار اولین شهیدش در آن‌جا قرار گرفته است و نگاه دیگرش همراه با کاروان شهدا که هرازگاه از کربلای غرب و جنوب می‌آیند و

شهيد نيك پي

شهید نیک پی

**اهل علیسرود بودم و خانه‌دار. ۱۵ سال بیشتر نداشتم که ازدواج کردم. همسرم مردی کشاورز بود و از این طریق معاش خانواده را تأمین می‌کرد و ما نسبتاً وضع مالی خوبی داشتیم. بچه‌ها کارهای باغ را انجام می‌دادند و بعضی وقت‌ها هم در منزل کار انجام می‌دادند. وقتی به سن

شهید صبوری

شهید صبوری

فاطمه خوش‌چهره از اهالی صومعه‌سرا و متولد روز چهارم اسفندماه سال ۱۳۱۸ است. ۹ ساله بود که سایه گرم پدر را از دست داد و در ۱۰ سالگی به عقد جوانی پاکدامن درآمد و صاحب ۶ فرزند شد. خودش می‌گوید: «ما زندگی سختی داشتیم و کارهای خانه و کشاورزی و

شهيد نصرالله نادري

شهید نصرالله نادری

از کجا بگویم از سالهایی که شیره‌ی جانم را برای رشد فرزندم گذاشتم از شب‌هایی که تا صبح بیدار نشستم تا مراقبش باشم تا لحظه‌ای درد او را آزرده نکند از کجا بگویم که آنها را بی‌پدر بزرگ کردم با دست رنج خودم نصرت بچه‌ی چهارمم بود هوش سرشاری داشت

شهيد يزدان خواه

شهید یزدان خواه

** شهربانو ثمنی همسر شهید نوروزعلی یزدانخواه و مادر شهیدان قربانعلی، رحیم، طوبی و خدیجه است. وقتی از او درباره طوبی و خدیجه پرسیدیم. اشک در چشمانش جمع شد و گفت: **هر دو دخترم در سال ۱۳۵۷ ، دو ماه قبل از پیروزی انقلاب در شهر فریدونکنار شهید شدند. دختر

سردار هدايت لطفيان

سردار هدایت لطفیان

ما در مهاباد بودیم در آنجا بین فرماندار شهر و فرمانده سپاه در خصوص چگونگی اعزام نیرو، اختلاف و دوگانگی به وجود آمده بود این اختلاف به عرض آقا رسیده بود روزی به ما خبر دادند که آقا می‌خواهند با شما تلفنی صحبت کنند، برای من تعجب‌آور و نیز شعف‌انگیز

سردار محمد کوثري

سردار محمد کوثری

روزی مسئول حفاظتی آقا به ما اطلاع داد که آقا می‌خواهند به دوکوهه بیایند و میان رزمندگان حضور پیدا کنند و مسائلی را مطرح کنند ما آماده شدیم اما چند روز بعد مسئولین حفاظتی ایشان تماس گرفتند که آقا فعلاً نمی‌آیند، گفتم: چرا؟ گفت: پشت تلفن نپرسید، بعد فهمیدیم که

سردار اسماعيل قآني

سردار اسماعیل قآنی

«آقا» در یک جلسه آمدند به قرارگاه تاکتیکی ما در «ماره» که چسبیده به خرمشهر است همان زمانی که ایشان آنجا بودند عراقی‌ها تا روز خود جاده خرمشهر و تا نزدیک جاده دارخوین هم پیشروی کرده بودند ایشان با اینکه رئیس جمهوری بودند در مناطقی که در تیررس دشمن بود

خاطراتی از سردار عبدالله عراقی

خاطراتی از سردار عبدالله عراقی

مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا از ابتدای شروع جنگ با شهید دکتر چمران حضور فعال و نزدیک در جبهه داشتند حتی اسلحه به دوش می یگرفتند و بعضی شبها هم در عملیات‌های شناسایی شرکت می کردند. ایشان با همین اخلاص و شجاعت رزمندگان اسلام را حمایت می‌کردند، به

سردار امير حيات مقدم

سردار امیر حیات مقدم

یک روز که «آقا» در جبهه مهمان ما بود برایشان غذای تقریباً متوسطی در نظر گرفته بودیم به نظر خود ما این غذا هیچ غیرعادی نبود ایشان مهمان ما بودند ما باید پذیرایی می‌کردیم اما آقا در همان ابتدای ورود فرمودند: فلانی، از همان غذایی که خودتان میخورید و به

سردار سيد علي بني لوحي

سردار سید علی بنی لوحی

من یادم می‌آید در گوشه لچکی، یعنی جایی که کربلای۸ در آن زمان انجام گرفت تمام بچه‌های لشگر سیدالشهداء مورد حمله شیمیایی قرار گرفتند و تعداد زیادی شهید شدند در جزایر هم وضع همین گونه بود مقام معظم رهبری به عنوان امام جمعه تهران البته رئیس جمهور وقت هم بودند

سردار محمود اشجع

سردار محمود اشجع

یک روز آقا به «لشگر۴۱ثارالله» تشریف آوردند، بعد از پذیرش قطعنامه بود و برای بچه‌ها سوالهایی وجود داشت لذا سوال می‌کردند و آقا با متانت پاسخ می‌دادند، در این جلسه پرسش و پاسخ، بچه‌ها تحت تأثیر سخنان آقا قرار می‌گرفتند و می‌گفتند: ما خیلی از مسائل را نمی دانستیم، آقا

آقاي سيدعلي‌اکبر پرورش

آقای سیدعلی‌اکبر پرورش

در آغاز جنگ شبی در پایگاه هوایی دزفول با مقام معظم رهبری جلسه داشتیم بنی‌صدر هم بود حدود ساعت ۱۲ شب بود که جلسه تمام شد از سنگری که جلسه در آن بود بیرون آمدیم، همه جا تاریک بود به طوری که هیچ چیز دیده نمی‌شد با دردسر زیاد کفشهایمان

حجاب تاج بندگی

حجاب تاج بندگی

(شهید عبدالله محمودی) «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می‌کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را می‌بینی و دشمن تو را نمی‌بیند.» (سردار شهید رحیم آنجفی) «حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست» (شهید محمد کریم

امام خمـينى آيه جـمال و جـلال

امام خمـینى آیه جـمال و جـلال

مـسـاله (دیـن و شمشیـر), (اسلام و خشـونت) از حـربه هاى کهنه و دیـریـنـى است که جهان غرب آن را بـراى کـوبیـدن اسلام و مسلمـانان, هـر چـنـد گـاه به کـار مـى بنـدد و شـرق شناسـان و استعمارگران, براى دور کردن نسل جـوان از اسلام, آن را فریاد مى کنند. آنـان, تـبلیغ

عشق يعني چه ؟

عشق یعنی چه ؟

بابایی، عشق یعنی چه ؟ سیم خاردار رفت در دهانه‌ی سیم‌چین و صدا کرد، برای چندمین بار. سیم های بریده شده با دست‌های مرد کنار رفتند و مرد جلو رفت. به آرامی و سینه خیز. باباجون زود باش دیر شد. سرنیزه از غلاف بیرون آمد و فرو رفت در خاک،

زخم جان

زخم جان

مرد، زن را که پای تشت دید، یک مرتبه برآشفت. « زن چند هزار بار بهت بگم؟ پیرهن تمیز رو اینقدر نمی‌شورن ریش‌ریش شد. از بین رفت. دستات هم از پوست دراومده. تو با این کارات داری منم می‌کشی. آخه بعد از این همه سال هنوز … » و به

به سوي دريا

به سوی دریا

از خواب پرید و چشمانش به طرف پنجره خیره شد. سرش درد می‌کرد و قلبش به شدت می‌تپید. بوی دریا می‌آمد. دلش طوفانی شد. نزدیک پنجره رفت. نگاهی به کودک یک ساله‌اش یوسف کرد و نفس عمیقی کشید. چهره‌ی معصوم یوسف، آرامشی عجیب در دلش به پا کرد و باز

سقوط هواپیمای مسافربری و پذیرش قطعنامه 598

سقوط هواپیمای مسافربری و پذیرش قطعنامه ۵۹۸

پس از سقوط هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس که مورد حمله ناو آمریکایی وینسنس قرار گرفته بود و در شرایطی که همه جهان یک صدا ایران را برای قبول آتش بس تحت فشار گذاشته بودند و ارتش عراق بدون توجه به انسانیت و قوانین بین المللی به طور گسترده

سنگ‌هاي سرخ

سنگ‌های سرخ

غروب بود و باد، دانه‌های غبار را بر گرد صورت مرد به بازی گرفته بود. در افق، سایه‌های شکننده‌ی کلاه‌های آهنی از میان شبح تانک‌ها دیده می‌شد. بر انتهای خیابان، تصویر درهم زن‌ها و کودکان در قابی از چادرهای اردوگاه نقش بسته بود. صدای بالگردها، گوش‌ها را می‌آزرد. پشت خاکی

وقت گل محمدي

وقت گل محمدی

می‌آید، می‌آید، حتماً دیگر می‌آید. هر وقت گل‌های محمدی باز شد، باید اینجا بیشینم، جم نخورم، تا صد سال دیگر هم که شد، بنشینم. گل‌ها که باز شدند، می‌آید. اگر گفتند خدا مرگت دهد که راحت شویم، عیب ندارد. اگر با ترکه سیاهم کردند، عیب ندارد. من که دیگر نیستم.

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا