داستان دربار? پیرزنی است که با اتوبوس سفر می کرد ، شنیده ام پییرزن بسیار مضطرب بود و دائماً با ترس و لرز ازراننده سؤال می کرد که اکنون کجا هستیم و رانند? اتوبوس کجا توقف کرده است ؟
غریبه ای در کنار پیرزن نشسته بود و با دیدن نگرانی پیش از حد پیرزن به او گفت : « نگران نباش ، هر کجا که می ایستیم راهنمای اتوبوس نام آن مکان را اعلام می کند،اگر این شما را آرم نمی کند و هنوز هم نگران هستید ، می توانم راهنمای اتوبوس را صدا کنم تا به او بگویید که کجا می خواهید پیاده شوید . او مراقب خواهد بود تا شما از مقصدتان جا نمانید . پس راحت باشید .»
غریبه راهنمای اتوبوس را صدا زد . پیرزن را به او نشان داد و از او خواست تا نشانی پیرزن را بپرسد و مراقبش باشد که مبادا از مقصدش جا بماند .
پیرزن گفت :« یادتان باشد من نمی خواهم اشتباهی پیاده شوم و یا خدای نکرده از مقصدم جا بمانم ،زیرا عجله دارم .»
راهنمای اتوبوس گفت : « نگران نباشید ، من مقصدتان را یادداشت می مکنم وصدایتان خواهم زد. در ضمن ، قبل از رسیدن به مقصدتان ، شخصاً نزدتان می آیم تا رسیدن به مقصد را گوشزد کنم . پس کاملاً آرامش داشته باشید و بگویید مقصدتان کجاست ؟»
پیرزن عرق ریزان و نگران گفت : « اوه ،بسیار متشکرم . لطفاً یادداشت کنید ، می خواهم آخرین ایستگاه یعنی ترمینال اتوبوسها پیاده شوم.»نکته : زمانی که نگرانید ، ناخودآگاه کم ظرفیت می شوید و عقلتان به درستی کار نمی کند . نگرانی و اضطراب راه انرژیهایتان را می بندد و آگاهیتان را متلاشی می کنند ، یعنی شما بسته و بسته تر می شوید و این برای تکامل یافتن خطرناک است .
حال اگر در آخرین اییستگاه پیاده می شوید ، پس چرا این قدر نگران هستید ؟ چگونه ممکن است از آن جا بمانید ؟ هستیی دائم در حال حرکت است ، حرکت به سوی بالاترین نقطه یعنی تکامل.شما قسمتی از هستی می باشید ، نیازی به خواسته های شخصی و جاه طلبی مستقلانه نیت.فقط آرامش داشته باشید . تمامی اسرار روشن بینی در همین نکته است : «در عمیق ترین نقطه ، آرامش اتفاق می افتد .»
شاعر لطیف اندیش «علیرضا تجلی » هم در پایان می سراید :
از اضطراب کار مهیا نمی شود
اضطراب و دلواپسی
- آبان ۲۹, ۱۳۹۲
- ۰۰:۰۰
- بدون نظر
- تعداد بازدید 136 نفر
- برچسب ها : پیرزن, ترس, داستان ها و حکمت ها, عاشقانه و عالمانه, مضطرب, نگرانی