دسته بندی :شهریور ۱۲, ۱۳۹۴

مقاله

يار زخمي من

یار زخمی من

شهید داوود تقوی به روایت همسر شهید (مصاحبه با خانم گلبن نجاتی) داوود همسایه ما بود. واسطه این وصلت دختر خاله‌ام شد. در سال ۱۳۵۵ ازدواج کردیم. زندگی مشترک ما ۲۵ سال طول کشید. چند سال بعد از ازدواج به نیشابور مهاجرت کردیم. ۴ سال در آن جا بودیم. اواخر

وصیت نامه شهید سید حسین صدری

وصیت نامه شهید سید حسین صدری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الذین آمنوا وهاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم أعظم درجهٌ عندالله و اولئکَ همُ الفائزون. ( سوره توبه آیه ۲۰) یُبَشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیمٌ مقیمٌ.  خالدین فیها ابداً ان الله عنده

لحظه سبز رفتن

لحظه سبز رفتن

شهید اکبر آقابابایی عصر جمعه، حاجی را به اتاق عمل بردند، قبل از رسیدن دکتر، کنار هم نشستیم و حاجی مثل همیشه دعای «سمات» را خواند. او را از زیر قرآن رد کردم، پرستارهای انگلیسی با تعجب به ما نگاه می‌کردند، در آخرین لحظه گفت:«سوره والعصر را بخوان تا گریه

مرگ دسته جمعی در حلبچه

مرگ دسته جمعی در حلبچه

به محض ورود به حلبچه، دیدیم که چه جنایت اسفباری روی داده است. پیر مردی بر روی زمین با حالتی عادی نشسته بود.به خودم گفتم: چه آرامشی دارد و در چه فکریست که به هیچ چیزی توجه نمی کند؟! حال آنکه او خشک شده و مرده بود. در جای دیگری

من هيچ وقت نمي ميرم

من هیچ وقت نمی میرم

آخرین بار که شهیدرحیم عبدالخضر زاده  به جبهه اعزام شد، حالات عجیبی داشت و همین که خبردار شد، عملیاتی در پیش است، برخاست و با یک وداع خاطره انگیز ما را ترک کرد. همان شب در شلمچه، عملیات شد و فردا به ما خبر دادند که او مجروح شده و

نمي توانم در شهر بمانم

نمی توانم در شهر بمانم

شهید رضا آریا زنگنه که از جبهه برگشت، از شهادت دوستانش، بسیار متأثر بود و شب ها در نمازهای خود گریه می کرد. بعد از چند روز که قصد بازگشت کرد، به او گفتم : پسرم ! آیا نمی شود چند روز دیگر بمانی؟ در حالی که بغضی در گلویش

چرت چند دقیقه¬ای تا ژاپن

چرت چند دقیقه¬ای تا ژاپن

مجموعه خاطرات جانباز شیمیایی علی جلالی فراهانی : چند روزی بود که در لشگر نقل و انتقال وسایل و تجهیزات شروع شده بود. از نحوه حرکت و اعزام نیروها مشخص بود که عملیاتی طولانی و خارج از منطقه جنوب خواهد بود. به هر حال من و دوستان که در واحدی

خاطرات جانباز شيميايي حسين محمديان (1)

خاطرات جانباز شیمیایی حسین محمدیان (۱)

بمباران شیمیایی سردشت  مقدمه: آن چه پیش روی دارید شرح وقایع و حوادثی است که پس از بمباران شیمیایی سردشت در روز هفتم تیرماه ۱۳۶۶ و بعد از آن برای من پیش آمد، خاطراتی که از ذهن برای من و بسیاری دیگر فراموش‌نشدنی هستند. به دنبال مصدوم شدن و هنگام

خاطرات جانباز شيميايي حسين محمديان (3)

خاطرات جانباز شیمیایی حسین محمدیان (۳)

پاسی از شب گذشته بود. صداها فروکش کرده و آمد و شد کم شده بود. اکثر بیماران به خواب رفته بودند. حدس زدم ساعت حدود ۱۲ شب است. سکوت سنگینی بر اتاق حکم‌فرما بود و من سنگینی آن را بر دوش خود احساس می‌کردم. یک دفعه احساس عجیبی در من

خاطرات جانباز شيميايي سيد جليل افضلي

خاطرات جانباز شیمیایی سید جلیل افضلی

قبل از این که در بهمن ماه ۱۳۶۴ به منطقه عملیاتی جنوب اهواز اعزام شوم، در عملیات «امام مهدی» و «الله اکبر» در منطقه عملیاتی جنوب، غرب سوسنگرد، «رمضان» در منطقه عملیاتی شلمچه – شمال غربی خرمشهر و شرق بصره، «خیبر» در هورالهویزه – جبهه جنوبی جنگ و بالاخره «والفجر

فرمانده گردان پلاکم راشکست

فرمانده گردان پلاکم راشکست

خاطره ای از جانباز غلامعلی نسائی گردان علی ابن ابیطالب  تیپ بیت المقدس وقتی دست نوشته های چمران را میخواندم آنجا که میگوید: «خدایا آنقدر سجده‌ام را طولانی می‌کنم تا مهره های کمرم بشکند آنقدر می ایستم تا پا هایم فرسوده شود» آن روز عاشقش شدم. اکنون پاهایم شکسته و

خاطره خواندنی از جانبازی با 64 بار عمل

خاطره خواندنی از جانبازی با ۶۴ بار عمل

سیدعلی اکبر ابراهیمی، جانباز ۷۰ درصد جنگ، در گفتگو با خبرنگار فارس در اراک گفت: هشت سال دفاع مقدس، تنها جنگ با عراق نبود، بلکه جنگ با همه دنیا بود. وی که از زمان جنگ تحمیلی تا امروز، بیش از ۶۴ بار مورد عمل جراحی قرار گرفته و هر دو

اولین بمب شیمیایی

اولین بمب شیمیایی

جزیره مجنون که آزاد شد، من هم جزو اکیپ های جمع آوری غنائم و تجهیزات، به آنجا اعزام شدم. یکی از روزهای آخر ماموریت، در حالی که یک کانتینر۱۲ متری را بُکسل کرده بودم به پشت خودوری تویوتا و داشتم برمی­گشتم به طرف مقر، وسط های راه دیدم جلوی ماشین

خاطرات سوخته

خاطرات سوخته

(( مهدی نیرومنش )) این یادداشت ها ما حاصل دیدن صحنه هایی در جنگ ، ثبت خاطرات دلاوران عرصه ی دفاع و مستند سازی از جانبازان گران قدری است که هر گز کسی نمی تواند ادعا کند دین خود را به ایشان ادا کرده است. به جای مقدمه : الان

دی ماه تولدي دوباره

دی ماه تولدی دوباره

در دوران دفاع مقدس چندین بار«شیمیایی» شده بود. اما مهمترین آن در دی ماه سال ۱۳۶۵ در جزیره مجنون اتفاق افتاده بود. هر سال، اول تا یازدهم دی ماه  به شکل عجیبی ناراحتی و دردش بیشتر نمایان می شد. وقتی میگرن عصبی سید شدت می گرفت. پس از خوردن قرص

شهيد مصطفي طالبي به روايت همسر شهيد

شهید مصطفی طالبی به روایت همسر شهید

شهید مصطفی طالبی نام پدر: علی  تولد: ۲ خرداد ۱۳۳۹  محل تولد: شهرستان ملایر – استان همدان یگان محل خدمت: لشگر ۴ بعثت – نیروی زمینی سپاه رتبه: فرمانده ستادی- مسئول طرح و برنامه لشگر ۴ بعثت گلزار: بهشت هاجر (ملایر) تاریخ شهادت:۳۱/۴/۱۳۷۴ محل شهادت : بیمارستان آراد  شهید مصطفی

من به مرخصي نمي روم

من به مرخصی نمی روم

گویا ایثار و فداکاری بر تمام جانش حاکم بود و حرف اول و آخر را او می زد. مثلاً در جبهه به دوستانش می گفت: شما که زن و بچه دارید، به مرخصی بروید و من که مجرد هستم، نیازی به مرخصی ندارم. به همین علت، بسیار کم، به مرخصی

امدادگری

امدادگری

بی صبرانه چشم به فروردین سال ۱۳۶۶ دوخته بودم. آخر در همین ماه سنم به حد قانونی میرسید و آن وقت من هم میشدم جزو مردها! وقتی به آن روز و روز اعزام به جبهه و … فکر میکردم، دهانم آب می افتاد. دیگر دل و دماغی هم برای هیچ

فرار از مدرسه

فرار از مدرسه

(( خاطرای از جانباز غلامغلی نسائی )) دهم مهر ماه سال هزار و سیصد و شصت بود تازه مدرسه ها باز شده بودند و ما پشت میز کلاس سوم راهنمائی مشغول تحصیل بودیم از هر گوشه ای اخباری داغ از جنگ شنیده می‌شد اکنون که یک سال از جنگ میگذرد

قطره ‌هاي ايثار

قطره ‌های ایثار

… پس از اسارت و پذیرایی در خط مقدم، با ماشین‌های ایفا به پشت خط منتقل شدیم و همه‌ی ما را که زیاد بودیم، در سوله‌ی بزرگی زندانی کردند. هر چند ساعت یک بار در سوله باز می‌شد و گروهی تازه از اسیران را دست و چشم بسته، مجروح و

کُردلاو

کُردلاو

مرد روی صخره ایستاده است و نیسم صبحگاهی شلمه اش را می رقصاند. چهره اش را چنان در پارچه پوشانده که تنها دو چشم سرخ از آن پیداست دو چشم خیره به طلوع آفتاب. «کیستی تو؟ همه شکوفه های سرخ بهاری را بر شانه داری؟ کیستی تو؟ و این زخم

ماموریت به شهر مرده

ماموریت به شهر مرده

در سال ۱۳۶۶ به منطقه غرب عازم شدم و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول خدمت گردیدم. عملیات والفجر۱۰ در روز بیست وچهارم اسفند ماه ۱۳۶۶ آغاز شد.محور حمله ما از شهر نوسود آغاز می شد بعد از گرفتن ارتفاعات مشرف نوسود ما که در این واحد بودیم برای استراحت

مخمل یادها

مخمل یادها

چند هواپیمای عراقی از آخرین شعاع غروب خورشید برای بمباران منطقه استفاده کرده، شروع به بمباران محدوده تصرف شده توسط بچه ها را کردند. چند راکت شیمیایی روی «شاخ شمیران» به قله نشست و دود زرد رنگ آن مثل سایه ای افیونی بر سر منطقه، چتر مرگ کشید. یکی از

مرثيه حلبچه

مرثیه حلبچه

تمامی مناطق وسیع آزاد شده طی عملیات والفجر ۱۰ را که زیر پا می گذاشتم، نهایتاً دلم را در میان محله های حلبچه می دیدم و مجبور به پای نهادن مجدد در آن مکان می شدم. ابتدا فکر می کردم غرق شدن در چنین جوی وابستگی به آن فضای آغشته

من شاهد بمباران شیمیایی روستای بالک بودم

من شاهد بمباران شیمیایی روستای بالک بودم

مردم ده کار روزانه خود را شروع کرده بودند، زنان کارهای خانه را سامان می دادند و مردان عازم صحرا بودند. بعضی سوار بر الاغ بسوی تپه ها می رفتند تا از میان درختچه های بلوط سوختی و هیزمی تهیه کرده بیاورند، و بعضی گوسفندان را به چرا می بردند

من «زاب» را گریستم

من «زاب» را گریستم

زاب رودخانه ای است در میان شمال و شرق شهرستان سردشت که بسیاری از روستاها را آبیاری می کند و نشانه ای از برکت و سرسبزی آن دیار است و مرحوم کامران سالمی، سوخته دلی از آن دیار که زندگی پر رنجی را پشت سر نهاد و با تلاشی پیگیر،

یادداشت های دکتر عباس فروتن از جنگ شيميايي عراق

یادداشت های دکتر عباس فروتن از جنگ شیمیایی عراق

بچه های گردان توحید در جزیره مجنون  گردان توحید؛ جمعی از رزمندگان استان چهارمحال و بختیاری بود که در روز دوازدهم اسفند ماه ۱۳۶۲ با هلی کوپترهای «شنوک» وارد جزیره مجنون شدند و پس از دو روز آشنایی با منطقه، دفاع از خط مقدم در جزیره به آنها سپرده شد.

بازگشت به جبهه

بازگشت به جبهه

زمانی که در عملیات کربلای ۴ از ناحیه سمت راست بدن شدیداً مورد اصابت ترکش های خمپاره قرار گرفته و مجروح گردید، مدتی را در منزل بستری شد. شهید تاجوک” فرمانده تیپ کربلا” و همرزم شهید طالبی که با هم مجروح شده بودند نیز در منزل بستری بود، بعد از

بال‌هاي دل

بال‌های دل

نزدیک غروب به دنبال جعفر رفتم،‌ تا با یکدیگر به هیات «فاطمیون» برویم. در میان راه وضعیت جسمی نصراصفهانی تغییر یافت و رنگ چهره‌اش زرد شد، سریع او را به بیمارستان رساندم. به دستور پزشک؛ معده او را مورد عمل جراحی قرار دادند. دو غده در معده محمد‌جعفر بود. به

مادر ببين زخم هايم خوب شده اند

مادر ببین زخم هایم خوب شده اند

وقتی دشمن بعثی، مدرسه شهید پیروز شهرستان اندیمشک را موشک زد، دانش آموز شهید عبدالصاحب صحاحی تا پاسی از شب، به کمک مردم، در بیرون آوردن شهدا و مجروحین مشغول بود و بعد از نیمه شب بود که با لباس خون آلود به منزل بازگشت. همسنگرانش می گفتند: او در

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا