دسته بندی :رزمندگان

145 مقاله

بال‌هاي دل

بال‌های دل

نزدیک غروب به دنبال جعفر رفتم،‌ تا با یکدیگر به هیات «فاطمیون» برویم. در میان راه وضعیت جسمی نصراصفهانی تغییر یافت و رنگ چهره‌اش زرد شد، سریع او را به بیمارستان رساندم. به دستور پزشک؛ معده او را مورد عمل جراحی قرار دادند. دو غده در معده محمد‌جعفر بود. به

بازگشت به جبهه

بازگشت به جبهه

زمانی که در عملیات کربلای ۴ از ناحیه سمت راست بدن شدیداً مورد اصابت ترکش های خمپاره قرار گرفته و مجروح گردید، مدتی را در منزل بستری شد. شهید تاجوک” فرمانده تیپ کربلا” و همرزم شهید طالبی که با هم مجروح شده بودند نیز در منزل بستری بود، بعد از

یادداشت های دکتر عباس فروتن از جنگ شيميايي عراق

یادداشت های دکتر عباس فروتن از جنگ شیمیایی عراق

بچه های گردان توحید در جزیره مجنون  گردان توحید؛ جمعی از رزمندگان استان چهارمحال و بختیاری بود که در روز دوازدهم اسفند ماه ۱۳۶۲ با هلی کوپترهای «شنوک» وارد جزیره مجنون شدند و پس از دو روز آشنایی با منطقه، دفاع از خط مقدم در جزیره به آنها سپرده شد.

من «زاب» را گریستم

من «زاب» را گریستم

زاب رودخانه ای است در میان شمال و شرق شهرستان سردشت که بسیاری از روستاها را آبیاری می کند و نشانه ای از برکت و سرسبزی آن دیار است و مرحوم کامران سالمی، سوخته دلی از آن دیار که زندگی پر رنجی را پشت سر نهاد و با تلاشی پیگیر،

رنج نامه یک شیمیایی

رنج نامه یک شیمیایی

کیست که آلام استخوان سوز ما را بفهمد؟ عمران جنگ دوست بازمانده از خانواده ۱۳ نفری از فاجعه شیمیایی سردشت است… او امروز ۲۴ سال دارد و دانشجوی رشته ادبیات عرب دانشگاه مهاباد است و البته جانباز ۷۰ درصد شیمیایی.سینه اش اما زخمی است، زخمی از حادثه ای که چیزی

جانبازان شیمیایی مظلوم ترین بازماندگان جنگ هستند

جانبازان شیمیایی مظلوم ترین بازماندگان جنگ هستند

علی رضا یزدان پناه جانباز ۷۰ درصد شیمیایی می گوید: جانبازان شیمیایی مظلوم ترین قشر بازمانده جنگ هستند، چرا که ظاهری آرام و سالم دارند ولی دردهای درونی شان امان آنها را بریده است و کمتر کسی متوجه آن را می شود. سخنش را از اینجا آغاز کرد که متولد

پروانگان صميم

پروانگان صمیم

یکی از دانشمندان غربی می گوید هر جا مردی را دیدید که در زندگیش موفق است، بگردید اطراف او حتما زن موفقی را خواهید یافت. این باور، در مورد همسران جانبازان کاملا صدق می کند. مطمئن باشید اگر این پروانگان صمیم (پروانگان صمیم واژه ای است که بنیاد، همسران جانباز

خاطرات رزمندگان 19

خاطرات رزمندگان ۱۹

بر زخم‌های آشنا بغضم گرفته بود، با قطرت اشک من دانه‌های برف از پشت شیشه شبیه قطرات باران می‌شد. در حال خودم بودم که سنگینی دستی را روی شانه‌هایم احساس کردم برگشته و دیدم قاسم در حال خندیدن است. بغضم ترکید، سر بر روی شانه‌های قاسم گذاشتم و های‌های گریه

خاطرات رزمندگان 12

خاطرات رزمندگان ۱۲

شهید بی‌سر بعد از درگیری سنگینی که در منطقه شرهانی داشتیم، دشمن مجبور به ترک مواضع و عقب‌نشینی شد اما هر از گاهی خاکریزهای ما را مورد هدف قرار می‌داد در این میانه نوجوانی را دیدم که در گوشه ایستاده پرسیدم کجائی هستی، گفت:اصفهانی، دوباره پرسیدم چند سالت هست؟ پاسخ

خاطرات رزمندگان 13

خاطرات رزمندگان ۱۳

عکس یادگاری روزعلی خسته از جنگ بی‌امان تنها و غریب به عقبه بازمی‌گشت.در میان راه پیرمرد و دو پیرزن بومی را دید.پرسید: چرا اینجا مانده‌اید؟ مرد با چشمانی اشک‌آلود گفت: کجا بریم جوانهایمان با علم‌الهدی رفته اند؟در همین لحظه ماشینی نزدیک شد، روزعلی در پشت خانه پنهان شد سرگرد عراقی

خاطرات رزمندگان 14

خاطرات رزمندگان ۱۴

قربان لب عطشانت یک شهید پیدا کردم. طرفهای سه راه شهادت، چیزی همراهش نبود نه پلاک نه کارت شناسایی، فقط یک قمقمه همراهش بود پر از آب روی آن چیزی نوشته بود:«‌قمقمه را شستم تا بتوانیم متن را بخوانیم، نوشته بود قربان لب عطشانت یا حسین».   قصه عطش در

خاطرات رزمندگان 15

خاطرات رزمندگان ۱۵

گلدسته های کربلا قبل از عملیات فتح‌المبین شهید میرکاظمی گفت:«وقتی انشا‌ء‌الله رفتیم کربلا بر گلدسته‌های سالار شهیدان ابی عبدالله‌الحسین (ع) اذان بگویم». او در همان عملیات به شهادت رسید و من در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت دشمن درآمدم .سالها بعد وقتی چشمم به گلدسته‌های حرم امام حسین (ع) افتاد

خاطرات رزمندگان 18

خاطرات رزمندگان ۱۸

نوجوان بسیجی عملیات تمام شده بود و اسرا را به عقب منتقل کردند. بین راه به نوجوان بسیجی کم سن و سال برخوردیم که به تنهایی چهار اسیر گرفته بود، سه نفر از اسرا جلوتر بودند و خودش بر دوش یکی که از بقیه قوی‌تر بود سوار شده و می‌آمد

خاطرات رزمندگان 11

خاطرات رزمندگان ۱۱

سیم خاردار مرحله اول عملیات محرم آغاز شده بود در گروهان، ادغامی از ارتش و سپاه خط شکن بودند. فرماندهی این دو گروهان را سروان ضرابی از ارتش و برادر علی مردانی از سپاه بر عهده داشتند وقتی به سیم‌های خاردار رسیدیم هر دو به یکدیگر نگاه کردند انفجار گلوله‌های

خاطرات رزمندگان 10

خاطرات رزمندگان ۱۰

زنگ ابدیت محمود (۱) مثل همیشه با شوق از خانه خارج شد، اما دقایقی بعد صدای انفجار شهر را لرزاند، زن هراسان و شتاب زده در جست و جوی فرزند ۷ ساله‌اش بیرون دوید، دودسیاه قدرت دویدن را از وی گرفت.اما زن در میان دود آتش می‌دوید، تمام مدرسه را

خاطرات رزمندگان 9

خاطرات رزمندگان ۹

دو دست حنا بسته آرپی‌جی‌زن با هزار زحمت برای ساعتی مرخصی گرفت تا از شهر سیگار تهیه کند. اما ده روز بعد به منطقه بازگشت.فرمانده با دیدن او گفت:«به‌به اقر بخیر» می گفتی پیش پایت گوسفند قربانی می‌کردیم.سرش را پائین انداخت وگفت:«وقتی رفتم شهر بی‌اختیار دلم برای مادرم، گندمها، امامزاده،

خاطرات رزمندگان 16

خاطرات رزمندگان ۱۶

ماه مهمانی خدا همیشه می‌گفت من عاقبت در ماه رمضان شهید می‌شوم شب شهادت امیرالمومنین(ع) مداح مجلس ما بود . در میان مجلس به بچه‌ها می‌گفت:بلندگو‌ها را به طرف عراقی‌ها بگیرید اینها هم مسلمان هستند شاید دلی شستشو دادند دقایقی بعد باران توپ و خمپاره برروی مسجد فاو باریدن گرفت

خاطرات رزمندگان 8

خاطرات رزمندگان ۸

خواب عجیب خواب دیدم به اتفاق برادرم به سوی مکانی در حرکتیم، کنار ساحلی رسیدیم که جمعیت زیادی نشسته بودند، نگهبانی آنجا بود که خواست جلوی برادرم را بگیرد اما با وساطت من اجازه داد به او گفتم:«از تو دو سه سوالی دارم.» اول جواب نداد و خواست فرار کند

خاطرات رزمندگان7

خاطرات رزمندگان۷

حسرت منور که زدند دیدم یک نفر پاهایش را به زمین می‌کشد. یک دستش را به گلویش گرفته بود و با دست دیگرش می‌خواست زیپ پیراهنش را باز کند. خواستم گلویش را ببندم نگذاشت دستم را گرفت و گذاشت روی جیبش، گفتم:«مگه توش چیه؟» خون از لای انگشتانش بیرون زد،

خاطرات رزمندگان 6

خاطرات رزمندگان ۶

تلفن هندلی یک روز سرپرست بودم که تلفن هندلی بعد از مدتها زنگ زد، گوشی را برداشتم. یک نفر به زبان فارسی پرسید خمپاره‌ای که الان زدند به کجای شما خورد ما هم ساده و از همه جا بی‌خبر گفتیم به فاصله چهل متریمان گفتند:«الان می‌زنیم نزدیکتر بعد با کمال

آسماني‌ها

آسمانی‌ها

سلام، حالت چطور است. این روزها هوایت را کرده‌ام. می‌دانم خوبی، ولی نمی‌دانم چرا تو و دوستانت حالی از من نمی‌پرسید؟ ما هم به لطف شما خوبیم،‌ هنوز هم خیلی با شما غریبه نشده‌ایم دیروز آمده بودم سر مزارت، حسین هم آمده بود خیلی حرف زدیم حسین قطره قطره اب

غلام مرتضی

غلام مرتضی

همه چیز برای سفر آماده بود. اما مسئول اردو کمی دلواپس بود، یکی از اتوبوسها در آخرین لحظات خراب شد. چاره‌ای نبود باید منتظر اتوبوس جدیدی می‌شدیم. طولی نکشید که اتوبوسی با دو راننده علی‌آقا و آقا غلام با حدود ۴۰ یا ۵۰ سال سن، رسید. سیگاری به لب داشتند

جانباز عباس اميركلا

جانباز عباس امیرکلا

حاجیه خانم حاج شمسی طعم داغ شهادت ۴ فرزند را چشیده بود. سال ۱۳۶۰ بزرگترین پسرش پر کشید عباس رشید بود و دستیار پیامبر (ص) بر سر داشت. عاشق حوزه و علوم اسلامی بود عضو نهضت آزادی‌بخش فلسطین و همراه شهید محمد منتظری. البته رهبری جمعیت فدائیان اسلام بابلسر را

سردار محمد کوثري

سردار محمد کوثری

روزی مسئول حفاظتی آقا به ما اطلاع داد که آقا می‌خواهند به دوکوهه بیایند و میان رزمندگان حضور پیدا کنند و مسائلی را مطرح کنند ما آماده شدیم اما چند روز بعد مسئولین حفاظتی ایشان تماس گرفتند که آقا فعلاً نمی‌آیند، گفتم: چرا؟ گفت: پشت تلفن نپرسید، بعد فهمیدیم که

سردار امير حيات مقدم

سردار امیر حیات مقدم

یک روز که «آقا» در جبهه مهمان ما بود برایشان غذای تقریباً متوسطی در نظر گرفته بودیم به نظر خود ما این غذا هیچ غیرعادی نبود ایشان مهمان ما بودند ما باید پذیرایی می‌کردیم اما آقا در همان ابتدای ورود فرمودند: فلانی، از همان غذایی که خودتان میخورید و به

خاطرات رزمندگان 5

خاطرات رزمندگان ۵

پاسدار قوی هیکل صبح روز عملیات الله اکبر بود، ما پادگان دشت آزادگان را که در نزدیکی حمیدیه بود، به عنوان کمپ اسر معین کرده بودیم بچه‌ها حدود ۲۰۰ نفر اسیر را در آنجا نگه داشتند، خیلی جالب بود، هیچ‌یک از این افراد افسر و درجه‌دار نبود. بعد از دقت

خاطرات رزمندگان 4

خاطرات رزمندگان ۴

برو جلو عملیات طریق القدس بعد از اعلام رمز از قرارگاه ما به عنوان گروه خط‌ شکن وارد عمل شدیم اولین دسته حرکت کرد و نوبت به دسته ما رسید.از دسته‌ی اول چندین نفر روی مین رفته بودند زمانیکه به نزدیکی خط رسیدیم در کنار میدان مین یکی از برادران

خاطرات رزمندگان 3

خاطرات رزمندگان ۳

ام وهب دفاع مقدس جنازه شهید شفاهی را سال‌ها پس از شهادت، توسط گروه تفحص کشف کردند و جهت تشییع جنازه به تهران انتقال دادند. وقتی مادر شهید را خبر نمودند شروع به گریه و انابه کرد. سؤال کردند:«مادر چرا بی‌تابی می‌کنی؟» گفت: من برای شهادت فرزندم گریه نمی‌کنم من

خاطرات رزمندگان 2

خاطرات رزمندگان ۲

آمبولانس سوخته عملیات کربلای ۵ در حین پیشروی به آمبولانسی برخوردیم که در آتش می‌سوخت و آژیر آن مثل اینکه اتصالی کرده باشد یکسره صدا می‌کرد تمام منطقه را طنین صدای آن پر کرده بود این وضعیت ساعتها ادامه داشت تا یکی از بچه‌ها با رگبار تیربارش آن را خاموش

خاطرات رزمندگان 1

خاطرات رزمندگان ۱

۱۲ بسیجی نیروها سعی داشتند به آن طرف نهر جاسم بروند عده‌ای بسجیان که شنا بلد بودند خود را به آب انداختند تا به آن طرف روند، آب نهر سرعتی نداشت ولی هربار که گلوله توپ یا خمپاره‌ای در آن فرود می‌آمد مثل فواره‌ای قوی نهر را متلاطم می‌کرد بسیجیها

مطلبی پیدا نشد
اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا