کلیپ
پادکست
متن
بسم الله الرحمن الرحیم
کارشناس: استاد حائری شیرازی
عنوان: در خانه مدیر کل، یا مدرس یا معلم یا کاسب نباشید
توصیه من به پدر و مادرها این است که در خانه مدیر کل، یا مدرس یا معلم یا کاسب نباشید. وقتی میآیید در خانه، پدر باشید، مادرها اگر شغلشان معلمی است یا استاد دانشگاه هستند یا مدرس هستند، وقتی میآیند در خانه، دیگر مدرسی را بگذارند کنار، استاد دانشگاهی را بگذارند کنار؛ مادر باشند برای فرزند، همسر باشند برای شوهرشان. شوهر هم پدر باشد برای فرزند، همسر باشد برای عیالش.
مگر شما وقتی از ادارهتان یا جایی که میآیید در خانه، لباستان را عوض نمیکنید؟ این لباس عوض کردن، یعنی تغییر اخلاق، تغییر سمت، تغییر برنامه. من با یک مثالی از نادرشاه، این بحثم را تمام میکنم. نادرشاه یک جلسه گعده دوستانه داشت؛ در آن جلسه به او میگفتند «نَدَرقلی». یک جلسه رسمیِ سلطنتی داشت، در آنجا عنوانش نادرشاه افشار بود. این آدم سواد و معلوماتی نداشت، نادرشاه، آدم شجاع و جنگی بود، ترقی کرده بود، سردار شده بود، بعد هم خوب به سلطنت رسید.
ایشان در جلسه سلطنتیاش حضور داشت. یک نفری از آن جلسه گعده، در این مجلس بود. مجرمی را آورده بودند و قانون این بود که اگر اعدامی است، باید سلطان حکم کند تا اعدام بشود. جرم را اعلام میکردند، حکمش را هم میگفتند، سلطان امضا میکرد، حکم میداد، میگفت دارش بزنید، یا میگفت گردنش را بزنید، هر چه دستورش بود.
این مجرم رفاقتی داشت با یکی از اینهایی که در آن جلسه گعده خیلی شیرینکاری میکرد و نادر راضی بود از برنامههایش. وقتی نادر میخواست حکم بدهد، این پا شد، گفت اعلیحضرت این را ببخشند به من. نادر مدیریت یک کشور در دستش است، عواقب این کار را میداند، بیرون میگویند اهل توصیه است، اهل شفاعت است، اهل اینها است، همه گستاخ میشوند. این جمله را نادر گفت: کسانی که فرق بین ندرقلی و نادرشاه را نمیفهمند، مستحق اعداماند. دستور داد همین بنده خدا را اعدامش کردند. همین که در جلسه ندرقلی، از مقربین بود، به دلیل این که ندرقلی و نادرشاه را با هم عوضی گرفته بود، اعدام شد.
شما در خانه، ندرقلی هستید، نادرشاه نیستید. خانه محل بذله گفتن، لطیف گفتن، لطیف شنیدن است، محل مطایبه است، محل ادخال سرور در قلب یکدیگر است. شما خیال میکنید علی (علیه السلام) وقتی میآمد در خانه، با فاطمه زهرا و با بچهها، چه رفتاری داشت؟ رفتار گل و بلبل بود. در عین وزانت و وقار، یک نگاهی که به فاطمه میکرد، تمام غصههایش برطرف میشد، فاطمه هم همینطور. این فرزندها در این محبت بزرگ شده بودند.